#ام_البنین تصویرش در پستو های ذهنم
زنی است قد بلند و درشت
با همان چادر عربی
که از عصایش کمک میگیرد تا به
پیشواز کاروان برود
همون که دلش شور میزنه
شاید هم میدانسته این ماجرا همان داستانیست که امیر المومنین برایش تعریف کرده .
.
شاید ته قلبش خدا خدا میکند که
که بلایی سر حسین نیامده باشد
شاید هر بار که از حسین خبر میگیرد
و هر بار که اسم یک پسر را میشنود که جان داده
ته دلش امید بود که حسین زنده باشد .
.
همون زنی که سالها پیش وقتی پا به خانه ی امیر المومنین گزاشت
قلم به اسمش کشید
که بچه ها یاد مادر نیوفتن
نمیدانم .
شاید وقتی فاطمه صداش میزدن
از خجالت غم چشمان امام حسن آب میشد .
همون که یاد داد به پسرانش
بلا گردون بچه های فاطمه باشن .
همون زن که بعد از زهرا محرم خانه و راز ها و دل شکستگی های علی بود .
همان که قبل حرکت کاروان به پسر گفت اگر بناشد بی حسین بر گردی دیگه بر نگرد .
همان خانومی که بعد از برگشت اسرا دیگر روی نگاه کردن به زینب را نداشت
تاب دیدن بیتابی رباب را هم نداشت
همان که پشت در مجلس نوحه ای که حضرت زینب به پا کرده بود ایستاد و منتظر شد تا حضرت زینب اجازه دهد تا وارد شود
.
شاید زینب(س) همین ایستادگی را هم از همین زن یاد گرفته .
.
شاید که نه
به یقین فاطمه شدن سخت است
اما میتوان ام_البنین شد
و فرزندی بزرگ کرد که تمام دنیا بر او #تکیه کنند .
.
پ.ن: وای از حسرت .
.
پ.ن: متن نوشته ی دلی خودمه
#شیدایی
@sheydayiiiii