eitaa logo
معرفی شاگردان ، شیخ رجبعلی خیاط
702 دنبال‌کننده
126 عکس
18 ویدیو
2 فایل
این کانال به معرفی شاگردان ، شیخ رجبعلی خیاط خواهد پرداخت ؛اگر اطلاعاتی در مورد شاگردان شیخ رجبعلی خیاط دارید ، میتوانید به ادمین کانال پیام دهید.@montazar113113 ⛔️کپی بدون ذکر منبع ، مطالب این کانال ،حرام است...
مشاهده در ایتا
دانلود
معرفی شیخ حسین اسماعیلی ، شهر : 🔻عبد صالح خدا شیخ حسین اسماعیلی ، از شاگردان مرحوم شیخ رجبعلی خیاط بودند. 🍂خاطرات حاج عبد الحسين پهلوانزاده ( ابو فاطمه ) از عبد صالح خدا، حاج اقاي اسماعيلي تهراني "رضوان الله عليه" { حاج حسین اسماعیلی (قدس سره) از اولیا الهی تهران و شاگرد شیخ رجبعلی خیاط ( قدس سره ) بودند. بنده پانزده سال با ایشان همراه بودم و زیاد با او مسافرت رفتم از او شنیدم : ( شیخ رجبعلی خیاط زیاد به چیزهای زیادی توصیه می کرد از جمله " مواظبت در تلاوت قران الكريم " و " نماز شب با گریه و دعا و تضرع در سحرها " و " گریه بر ابی عبدالله الحسين ( عليه السلام )" و از جمله توصیه های ایشان " تلاش فراوان در قضای حاجت مردم " و هر عملی که انسان انجام می دهد باید به نیت قرب الهی باشد " حاج حسین اسماعیلی از عاشقان مجالس ذکر صلوات بود و اعتقاد داشت این مجالس ظهور ولیعصر (عج) را نزدیکتر کرده و میگفت : همه جلسات ذکر صلوات نور است اما جلسه امام کاظم ( عليه السلام ) جایگاه وبوي خاصی دارد ، و این کلمه را مکرر می فرمود : " سیب سحر سیب سحر " و منظورشان تناول سیب قبل از نماز شب و اعتقاد داشت که اثار معنوی و مادی زیادی برای سالک دارد . در حرم امام رضا ( عليه السلام ) به ایشان گفتم : ما به فضل الهی جلسات ختم صلوات در ماه مبارك رمضان بصورت روزانه برگزار می کنیم ولی در سه روز پایانی اين ماه در مسجد گوهر شاد معتکف می شوم و این باعث تعطیلی این جلسات در این ایام می شود ، گفتند : تو معتکف می شوی تا امام رضا ( عليه السلام ) تو را در لیست معتکفین بنویسد ؟ گفتم : بله گفتند : به تو بشارت می دهم که امام رضا ( صلوات الله عليه ) تو را در لیست معتکفین نوشتند جلسات ختم صلوات را تاپایان ماه مبارک تعطیل نکن . 🔻از تهران با بنده تماس گرفتند و مرا امر به حضور در منزلشان کردند و من هم فرمانبرداری کردم و به خانه ایشان رفتم گفتند : بعد از چند روز به سفر ابدی خواهم رفت سفری که برگشتی ندارد به بنده دستور داد تا جلسه ختم صلوات برای حضرت رقیه ( عليها السلام ) را در منزلشان برگزار کنم و این کار را کردیم و اشکم جاری شد از این خبر و از ایشان درخواست کردم تا صیغه برادری بین ما جاری شود و ایشان پذیرفتند و بعد از چند روز که بنده به قم برگشتم دار فانی را وداع گفت و او را تشییع كرديم و افتخار تلقین ودفن او را داشتم در قبرستان بقيع شهر مقدس قم . @sheykh113
شیخ حسین اسماعیلی @sheykh113
معرفی حاج حسین عباسی(شایسته) ، شهر : قسمت اول : 🔻 عبد صالح خدا حاج حسین عباسی(شایسته) از شاگردان مرحوم جناب شیخ رجبعلی خیاط(ره) بود. 📝گوشه ای از زندگینامه ی ایشان : عبد صالح خدا حاج حسین عباسی معروف به حاج آقا شایسته، در سال 1298 هجری شمسی در شمیرانات تهران دیده به جهان گشود. از همان اوان جوانی به واسطه سکنی گزیدن خواهر گرامش در خیابان مولوی تهران و همسایگی شیخ رجبعلی خیاط پای ایشان نیز به بیت شیخ باز شد و تا سال 1340 که حضرت شیخ دیده از جهان فروبست از فیوضات ایشان برخوردار گشت. حاج آقای شایسته عمری را در راه خیر و کمک به خلق طی کرد، چه بسیار افراد که با کمک ایشان درد و رنجشان التیام یافت. وی اموال زیادی در راه خدا وقف کرد از جمله باغ محل درآمد خود را و در جلسات قرآن حسینیه موقوفه خود در کل سال شرکت می کرد. سرانجام در زمستان سال 1396 در روز شهادت بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) پس از عمری مجاهده نفس به دیار باقی شتافت و پیکر پاکش در امامزاده علی بن جعفر (درب بهشت) در شهر قم به خاک سپرده شد. 🔹اگر در جامعه باشی و سالم زندگی کنی مهمه! یادمه یکبار خدمت حاج آقا شایسته از سختی روزگار و بد بودن شرایط جامعه ناله میکردیم. یکی گفت در محل ما فردی زندگی میکنه که برای دوری از این وضع بد جامعه چند سال از خونه اش بیرون نیامده! حاج آقا وقتی اینو شنیدند چهره شان تو هم رفت و گفتند: مگه من تو همین جامعه نیستم! امگه منم جوان نبودم! مگه خانمها برای خرید مغازه من نمی آمدند! حتی یکبار هم نگاه نکردم. مابقی پولشون رو میگذاشتم رو ترازو خودشون بردارن، به دستشون نمیدادم. هزار کیلو هزار کیلو آبلیمو فروختم حتی یک گرم آب قاتیش نکردم! اگر در جامعه باشی و سالم زندگی کنی مهمه! بعد حاجی داستانی تعریف کرد که عارفی مدتها در غار به عبادت پرداخت و صاحب کراماتی شد و دید که می تواند آب را در غربال نگه دارد. به شهر برگشت و به دکان طلافروشی برادرش رفت و دید که کرامات برادر طلافروشش از او بیشتر است و می توند آتش را روی پنبه نگه دارد!! برای لحظاتی کاری پیش آمد و برادر باید بیرون میرفت و دکان را به عارف سپرد. سپس خانمی وارد مغازه شد و خواست النگوهایش را بفروشد. همین که دست عارف به دست خانم خورد آب از غربال ریخت، در حالیکه آتش هنوز روی پنبه بود! با خونه نشینی و غار نشینی اگر کراماتی هم بدست بیاد با اولین غفلت میره. ایمان باید آبدیده باشه. البته آدم باید به حد نیاز در جامعه حضور داشته باشه چراکه خلوت و حساب کشیدن از خود بسیار لازمه. 🔹فرزند دختر بچه های اولم دختر شدند و همه بهم می گفتند دختر برکته نعمته خدا دوستت داره و از این حرفها فکر می کردم این حرفها یکجور دلداریه از شنیدن حرفهای کلیشه ای خیلی خوشحال نبودم مخصوصا از دهن اونایی که خودشون دختر ندارند شب رفتم جلسه قران حاج آقا شایسته موقع قرائت یهو به ذهنم افتاد از حاج آقا بخواهم برام قرآن باز کند، سابقه نداشت چنین درخواستی بکنم ولی اون شب کردم بیشتر دنبال اسم قرآنی برای دختر بودم ایشان اول زیر لب دعایی زمزمه کردند طوری که نمیشنیدم بعد قرآن باز کردند، چون چشمشان ضعیفه فونت قرآن ایشان خیلی بزرگه و من بطور کامل آیات را می دیدم، سوره نحل بود: وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ کَظِیمٌ ﴿۵۸﴾ و هر گاه یکى از آنان را به دختر مژده آورند چهره‏ اش سیاه مى‏ گردد در حالى که خشم [و اندوه] خود را فرو مى ‏خورد (۵۸)... هم جوابمو گرفتم هم اسم پیدا کردم پاشدم رفتم ولی اینبار با ایمان و رضایت قلبی به این هدیه ای که خدا بهم داده چند وقت بعدشم در کارم گشایشی شد که دو سال دنبالش بودم دیگه وقتی می شنوم خدا به یکی این هدیه را داده تودلم میگم برکته نعمته. 🔹زیارت حرم حضرت معصومه علیه السلام پنجشنبه بعد از ظهر بود که به قم و زیارت حضرت معصومه (س) رفتیم. بعد از نماز مغرب و عشاء زیارت کردیم و دعای کمیل دلنوازی خواندیم. پس از آن در اواخر شب به مسجد جمکران مشرف شدیم و تا صبح به عبادت و احیاء گذراندیم و صبح به تهران برگشتیم. پنجشنبه هفته بعد که به دیدن جناب شیخ رفتیم، ایشان گفتند : زیارتتان قبول باشد. بنده و شاگردشان گفتیم کدام زیارت؟! ایشان فرمود مگر به زیارت حضرت فاطمه معصومه (س) نرفته بودید؟ جواب دادیم آری ، اما شما از کجا خبر دارید؟ ایشان لبخند معناداری زدند... @sheykh113
معرفی حاج حسین عباسی(شایسته) ، شهر : قسمت دوم : 🔹داستان جالب رهایی از افکار منفی با رفتن خدمت جناب شایسته بعضی وقتا چنان افکار منفی و گناه میشن که هیچ روزنه امیدی هم نمیزارن! یک شب بعد مراسم عروسی یکی از فامیل چنان این افکار دوره ام کرده بود که تا صبح چشم نگذاشتم. فقط تونستم به خودم بگم فردا جمعه است و صبح زود حاج آقا شایسته جلسه ندبه داره! تا صبح صبر کن اگر درست نشد بعد هرچی... چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی بالاخره صبح شد و راه افتادم سمت جلسه. توراه هی باخودم میگفتم مگه چی میشه کرد؟ افکار که دست ما نیست درستش کنیم! رسیدم خلوت بود مثل همه جمعه ها که میشه بعدش رفت جلو و چند دقیقه خصوصی حرف زد. رفتم جلو و تا یکم توضیح دادم سریع گفتند که هروقت این حالتی شدی ده بار بگو: أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّیَاطِینِ وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ یَحْضُرُونِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ. برای اینکه یادم نره در راه برگشت مدام آنرا می خواندم تا برسم خانه و در جائی یادداشتش کنم ولی هنوز افکار همونجوری بود... نمیدونم چندبار خوندم ولی وقتی رسیدم خانه با یک صحنه جالب مواجه شدم: چون بعضی از مهمانها خانه ما خوابیده بودند و راهرو پر بود، یکی از اهالی خانه ما که میخواست برای خرید صبحانه بیرون بره مجبور بود از پنجره بره و چون تمام عمرش اینکارو نکرده بود و اصلانم این کارا بهش نمیاد، تو قاب پنجره گیر کرده بود و بادیدن من زد زیر خنده، طوری میخندید که تا اونوقت ندیده بودم بعدش ازم خواست تا صبحانه بخرم چون خودش هنوز گیر بود. در راه خرید، هی قاب پنجره می اومد تو ذهنم. خریدم و برگشتم. همه پاشدند برا صبحانه و صبح جمعه و نان تازه و داستان پنجره مایع نشاط همه و من نفهمیدم کی فازم عوض شد و افکار رفت؟!! البته حاج اقا بعدها بیشتر برام توضیح دادند... و گفتند که عدد این ذکر 19باره در سجده بعد از نماز صبح هروز (این دعا دربخش دعاهای هنگام طلوع و غروب مفاتیح آمده) 🔹همه عمرم یک شبم کامل تا صبج نخوابیدم! بنظرم مرد خدا را از شبها و کم خوابیدنش باید شناخت. شاید بزور عقل جلوی پرخوری را بشه گرفت، شاید به خاطر اخلاقیات جلوی خشم یا حتی شهوت را بشه گرفت، ولی خواب برادر مرگه، وقتی خوابی یا بین خواب و بیداری انگار خیلی پات در دنیا نیست که بشه با عقل و اخلاقیات کاری پیش برد، مثل محتضر در بستر بیشتر ناخودآگاهت کار میکنه تا عقل و... دستور مشترک تمام عرفا و بزرگان در هر سلسله و مسلکی، زمزمه با معبود در سحرگاهه که دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند اینجاست که برای پاشدن از خواب ناز و مناجات سحر، واقعا باید حبی در ناخودآگاهت پیدا شده باشه. حتی شاید بشه برای مدت کوتاهی سحرها پاشد که اون هم مسلما ارزش داره ولی تا به ماه و سال نرسه شاید نشه اسمشو حب گذاشت. یکبار حاج آقا شایسته داشت حرف میزد یهو بند دلش پاره شد و با اشک گفت من در همه عمرم یک شبم کامل تا صبج نخوابیدم! هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از یمن دعای شب و ورد سحری بود منبع : hajishayesteh.blog.ir @sheykh113
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻خاطره ی شنیدنی حاج اقای ابوفاطمه از حاج حسین شایسته و اهتمام ایشان به قران کریم... @sheykh113
حاج حسین عباسی(شایسته) @sheykh113
معرفی عبد صالح خدا مرحوم ابوالفضل صنوبری ، : قسمت اول : 🔻حاج اقای صنوبری از شاگردان مرحوم شیخ رجبعلی خیاط هستند. 📝گوشه ای از زندگینامه ی ایشان از زبان خودشان : بنده با مادر و يك خواهر و يك برادر در منزل مسكوني زندگي را بدون سرپرست و نان آور شروع كرديم . مردد بودم كه ادامه تحصيل بدهم يا عقب كسب و كاري براي معاش بروم . در هر صورت نامم را در دبيرستان پ آن روز نوشتم و چند ماهي هم مشغول درس خواندن شدم . ولي تنگي معيشت ادامه تحصيل را مانع شد و مدرسه را ترك كردم و از آن تاريخ شروع بكار كردن براي معاش خود و خانواده كردم . ابتدا 3 سال در مغازه حاج شيخ ابراهيم جابرزاده و بعد 2 سال در كارخانه جوراب بافي و بعد چند سال در كارخانه پارچه بافي مشغول بودم . و بنا به تشويق اخوي با خانواده در محله كوچه غريبان اطاقي اجاره نمودم و تصميم گرفتم كه به خدمت سربازي بروم . به منطقه يك آن روز مراجعه و به لشكر اول گردان عرابه جنگي اعزام ودر زمان سلطنت پهلوي اول مدت 23 ماه در دفتر امور اداري گردان مشغول خدمت شدم و پس از اتمام سربازي بوسيله يكي از دوستان كه خدايش رحمت كند در شهرداري برزن 4 واقع در چهارراه مولوي استخدام و تا سال 1325 تقريباً در اين اداره مشغول خدمت بودم. با پيكي از همكاران اداريم به جلساتي كه در تهران منعقد مي شد مي رفتم . كم كم توجه به معنويات در من قوت گرفت و اوقات فراغت به مطالعه كتابهايي از قبيل عين الحيات مجلسي و معراج السعاده مرحوم ملاً احمد نراقي ميپرداختم . و بيشتر پاي وعظ گويندگاني چون حاج شيخ اكبر ترك تبريزي رحمه الله عليه و مرحوم اشراقي و جناب آقاي فلسفي و مرحوم كاتوزيان و مرحوم بحرالعلوم قزويني ومرحوم ملاّ عبدالله صبوحي و جلسات روز جمعه مرحوم حاج سيد مهدي لاله زاري و نماز جماعت مرحوم آيت الله شاه آبادي و امثال اين بزرگواران تا اندازه اي با معارف الهي آشنائي حاصل شد . در آن روزگار علاقه مفرطي به تفسير قرآن داشتم مخصوصاً براي روز جمعه ساعت شماري مي كردم كه در جلسه مرحوم حاج سيد مهدي لاله زاري شركت كنم و از قرآن هاي معني دار استفاده نمايم . و بسيار لذت بخش بود كه از ترجمه مرحوم قمشه اي رحمة الله عليه كه تفسير كرده بود استفاده نمايم . 🔹فناي دنيا و بقاي آخرت خلاصه در اثر رفتن به مجالس وعظ و درس كم كم به فناي دنيا و بقاي آخرت پي بردم و تصميم گرفتم از كارهاي دولتي كه مشروع نبود استعفا بدهم و به كار كسب مشغول شوم و انگيزه اين كار موقعي در من قوت گرفت كه شبها وروزها پاي منبر حاج شيخ علي اكبر برهان در مسجد لرزاده مي رفتم . بالاخره يك روز به حضرت عبد العظيم عليه السلام رفته وبا خداي متعال عهد بستم كه از اداره ( شهرداري ) بيرون بيايم و به اين عهد عمل نمودم . 🔸 بلور فروشي در مولوي مغازه اي در خيابان مولوي گرفته و بلور فروشي داير كردم و در همين مدت مرحوم مادرم را به خواستگاري فرستادم و به فضل الهي ازدواج صورت گرفت و خداوند متعال اولين فرزند را به ما عطا فرمود و نام او را محمد باقر گذاشتم و پس از دو سال فرزند ديگري مرحمت فرمود نام او را محمد رضا گذاشتم . 🔹 كسب و كار در ناصر خسرو و آشنايي با آقاي فشاهي محل كسب از خيابان مولوي به خيابان ناصر خسرو منتقل و روزگار ميگذشت . محل كسب در خيابان ناصر خسرو با دكه كتابفروشي متعلق به جناب آقاي فشاهي همجوار بود . و با ايشان آشنايي پيدا شد . ايشان مثل بنده از كارهاي دولتي صرف نظر وبه كتاب فروشي مشغول بودند و چون از حالات بنده با خبر شدند و داراي حالات الهي و معارف الهي بودند به عنوان شاگردي ايشان در استفاده از اطلاعات و معنويات و معارف الهي مدت تقريباً 16 يا 17 سال در خدمت ايشان بودم . جلساتي داشتيم وبا آقاي معطر و رادمنش و آقاي مير صادقي و عده اي ديگر آشنايي و برادري ميان آمد و الحق جناب آقاي فشاهي حق بزرگي به گردن اينجانب دارند . جلسات ما هفتگي به تعليم جناب آقاي فشاهي مي گذشت و اكثراً در محبت خداي متعال و معارف الهي و مناجات و تضرع به درگاه خداوند متعال بود . روزگاري خوش و اوقاتي گرانبها بود . نمك اين جلسات اخلاص و محبت جناب آقاي معطر بود كه ايشان در محبت اهل بيت عصمت و طهارت صلوات الله عليهم اجمعين غرق و ما را نيز به همراه خود مي برد . ياد آن روزها به خير . چه شبها و روزهاي نوراني داشتم . @sheykh113
معرفی عبد صالح خدا مرحوم ابوالفضل صنوبری ، : قسمت دوم : 🔹آشنايي با شيخ رجبعلي خياط (ره) و از اين تاريخ به بعد بوسيله جناب آقاي سيد احمد رادمنش به خدمت جناب آقاي شيخ رجبعلي خياط (ره) رسيدم .[حدود سال 1337] روز اول بود در اتاق محقر ايشان سلام كردم و نشستم . چشم ايشان كه به بنده افتاد بي مقدمه فرمودند : شما شبهاي جمعه منتظر هستي ؟ (( شما هستي)) ! اين كلام با مقدماتي كه ما در جلسات آقاي فشاهي و آقاي معطر داشتيم چنان در بنده اثر كرد كه قادر به تقرير و تحرير نيست . از آن روز به بعد تقريباً مدت 3 سال خدمت جناب شيخ بودم . گاهي تنها گاهي با آقاي رادمنش و گاهي با آقاي سهيلي . 🔸 مكتب جناب شيخ : محبت و انفاق مرحوم جناب شيخ پا فشاري در محبت خداي متعال و اهل بيت داشتند. مكتب اين بزرگوار دو مطلب را تاكيد ميكرد : يكي محبت و ديگري انفاق.خلاصه ايشان فرمودند هر چه محبت انسان به خداوند متعال و اولياي او بيشتر باشد اعمال [خوب] سنگين تر مي شود . نتيجه اين محبت انفاق و كمك به بندگان خداست . حكايتهايي از ايشان دارم كه انشاء الله آنچه به ياد دارم به رشته تحرير در مي آورم. 🔹 فاني بودن دنيا و انس با خدا خلاصه اين مقدمات كه عرض شد روي همين مطلب است . دنيا زود گذر و جاي ماندن نيست محل كار و كوشش و كسب سعادت ابدي است و آن حاصل نمي شود مگر انس با خداوند متعال و اولياي او محمد و آل محمد عليهم السلام . بايد بيدار و هوشيار بود آني از عمر نگذرد مگر با ياد مولا و توجه به او . خدا رحمت كند جناب شيخ را ميفرمود : هر كار كه مي كنيد نيت براي خدا باشد . بنده به اين نتيجه رسيدم اگر بخواهم ساعاتي را در شب و روز براي دعا و مناجات با خداوند كريم اختصاص دهم بسيار خوب است . ولي با مشكلات و شياطين و دنياي فريبنده انسان سخت مي تواند اينطور باشد لذا فكر كردم اگر توفيق رفيق باشد كار و كسب و خورد و خوراك و خواب و بيداري را با ياد خداوند متعال كه مدام حاضر و ناظر اعمال و رفتار و كردار ماست عجين نمايم . اميد است چنانچه ما اينطور باشيم همه اعمال ما عبادت محسوب ميشود و مورد توجه و عنايت پروردگار عالم قرار بگيريم . بنده عقيده ام اين است تا چه شود و مولا چه بخواهد. . بله ! اگر اين حال مدام با انسان باشد آن وقت اگر فراغتي حاصل شد دعائي از صحيفه و يا دعائي از مفاتيح الجنان كه تقريرات اولياي پروردگار ما است در محل. خلوتي خوانده شود بسيار بسيار دلپسند يعني دلي كه خدا پسند است ميباشد . ( الهم الرزقنا بمحمد وآل محمد ) 🔸 10 سال تاكسي راني زندگي كسبي بنده مبدل شد به تاكسي راني . مدت تقريباً 10 سال براي معاش تاكسي راني نمودم و عنايات زيادي در اين كار نصيبم گرديد كه نمي توانم به رشته تحرير در آورم . اجمالاً روزگاري پر زحمت از لحاظ مادي و پر نعمت از لحاظ معنوي بود يادش بخير . عرض شد مكتب و آموزش شيخ رجبعلي خياط صرفاً كسب محبت خداوند و اولياء او عليهم السلام و انفاق در راه خدا و خدمت به خلق و تمام كارها را براي خدا انجام دادن بود ؛ لذا چند حكايت را ياد آور مي شوم : 🔹 حكايت خانم بلند قامت روزي در يكي از خيابانهاي تهران خانمي بلند قامت ايستاده بود و منتظر تاكسي بود و بنده رسيدم با نگاه اول خيلي از قامت اين زن خوشم آمد. ولي فوراً چهره خود را برگردانده و استغفار نمودم . ايشان سوار شد و در محل پياده شد و عقب كار خود رفت . بنده ديگر توجهي به او ننمودم . فردا صبح كه خدمت شيخ رسيدم ابتدا به ساكن به من فرمود آن زن كه به او نگاه كردي و روي خود را برگرداندي و استغفار كردي در اثر اين كار خداوند متعال يك قصر در بهشت به تو عنايت فرمود و يك حوري كه از لحاظ هيكل شبيه همان خانم . اين مطلب به ما درس مي دهد كه اگر چنانچه از معصيت پروردگار عالم صرف نظر كنيم ولو كوچك جزاي بزرگي خواهد داشت . 🔸 حكايت تكلم شتر با جناب شيخ جناب شيخ در جلسات خصوصي چندين بار فرمودند روزي به فكرم رسيد عملي را انجام دهم كه در شرع مقدس مكروه است . پشيمان شدم و استغفار كردم از سر قبر آقا به سمت چهارراه مولوي مي آمدم چند شتر در حركت بودند . يكي از شتر ها با پاي خود به من زد . از شتر پرسيدم چرا زدي . در جواب به منطق حيواني خود به من گفت : تو چرا آن فكر را كردي به او گفتم من كه عمل نكردم . جواب داد من هم كه يواش زدم . اين حكايت به ما مي آموزد كه هر معصيتي از ما سر بزند به مصيبتي گرفتار مي شويم . خداي متعال هم در قرآن كريم مي فرمايد هر مصيبتي كه به شما مي رسد ( بما كسبت ايديهم)در اثر اعمال بد خودتان است . تازه زيادش را هم مي بخشم ( ويعفو عن كثير ) . @sheykh113
معرفی عبد صالح خدا مرحوم ابوالفضل صنوبری ، : قسمت سوم : 🔹 ديداربا حضرت ولي عصر (عج) بنده با يكي از علماي روحاني آشنايي داشتم به نام مرحوم آقاي انواري . سيد بزرگوار و از دوستان اهل بيت در مسجد خيابان شميران بالا تر از خيابان طالقاني امام جماعت بود . گاهي اتفاق مي افتاد ايشان را سوار مي كردم و به منزلش كه در خيابان خيام بود مي رساندم . يكي از آشنايان به نام حاجي آقا معين كه از اولياي خدا بود ( و همين نزديكي ها وفات نمود رحمة الله عليه ) ايشان به من خبر داد كه آقاي انواري در اثر عمل جراحي شكم از دنيا رفت . از اين ماجرا تقريباً چهار ماه ميگذشت. روزي براي ديدار آقاي معطر كه با درجه ستوان يكمي(يا درجه بيشتر) در وزارت جنگ آن زمان مشغول خدمت بود مي رفتم . تاكسي را در خيابان قوام السلطنه آن روز پارك و پياده از كوچه مير شكار كه كوچه باريكي است در حركت بودم . مشغول ذكر بودم ناگاه ديدم آقاي انواري مرحوم كه تقريباً چهار ماه قبل به قول حاج آقا معين مرحوم شده بود از مقابل ميآيد . داراي عبايي زرد و بسيار موقر . به ايشان رسيدم . سلام عرض كردم . ايشان ايستادند و جواب سلام فرمودند و بنده نوازي نمودند . خداحافظي كرده و به وزارت جنگ رفتم . پس از ملاقات با آقاي معطر به منزل رفته و پس از نماز و صرف نهار به خواب رفتم . در رويا ديدم با جناب شيخ مي خواهم بروم جلسه . جريان را در خواب براي ايشان نقل كردم . به اين طريق كه يكي از علما كه از دنيا رفته را امروز پشت وزارت جنگ در كوچه مير شكار ديدم . صحبت كه به اينجا رسيد فرمودند : صنوبري وجود مقدس امام زمان صلوات الله عليه بودند زيارت كردي بايد يك سور بدهي . از خواب بيدار شدم اتفاقاً همان شب بايستي با جناب شيخ به جلسه مي رفتم . با تاكسي رفتم درب منزل ايشان . از منزل بيرون آمدند . در راه جريان ملاقات و خواب ظهر را برايشان نقل كردم . عيناً مانند آنكه در خواب فرموده بودند فرمودند : صنوبري وجود مقدس امام زمان صلوات الله عليه بودند زيارت كردي بايد يك سور بدهي . و اين ملاقات در بيداري از افتخارات زندگي اين بنده رو سياه مي باشد . اميدوارم تا آخرين نفس خداوند رحمان از محبت اوليائش محروم نفرمايد. آمين. از اين قبيل جريانات بالاخره در زندگي هر كسي اتفاق مي افتد .مهم اين است كه ما بايد در مسير اهل بيت لحظه اي از توجه به پروردگار عالم غفلت ننماييم . به قول مرحوم فيض كاشاني : بغير از ذكر يار استغفر الله - زبود مستعار استغفر الله دمي كان بگذرد بي ياد رويش -- از دم صد هزار استغفرالله ملاحظه : ديدار با ولي عصر مراتب و مصالح مختلفي دارد كه ماجراي فوق يكي از اين مراتب است (تدوين كننده) 🔹 برکت خدمت راننده تاكسي مرحوم صنوبري از شاگردان شيخ رجبعلي خياط مي گويد: در سال 1337 يا 1338 با تاكسي كار مي كردم، به خيابان بوذر جمهري غربي رسيدم. آن روز، اتوبوس شركت واحد نیامده بود، مردم در صف ايستاده بودند، ديدم دو زن جلو آمدند، يكي بلند قد و يكي كوتاه قد، گفتند يك نفر از ما مي رود چهارراه لشكر و ديگري مي رود خيابان آريانا و هر يك پنج ريال مي دهيم. و من قبول كردم. زن بلند قد پياده شد و كرايه خود را داد، من به طرف خيابان آريانا حركت كردم تا زن كوتاه قد را به مقصد برسانم. او ترك زبان بود و فارسي نمي دانست، متوجه شدم كه با خود زمزمه مي كند كه: خدايا ! من فارسي بلد نيستم و منزل خود را نمي دانم كجاست، هر روز سوار اتوبوس مي شدم و با دو قران(2 ريال) مقابل منزلم پياده مي شدم، از صبح رفته ام و رخت شسته ام و دو تومان گرفته ام و حالا پنج ريالش را بايد بدهم به تاكسي. من (كه تركي دست و پا شكسته اي بلد بودم) به او گفتم: ناراحت نباش! مي روم آريانا هر كجا منزلت بود پياده ات مي كنم. خيلي خوشحال شد. بالاخره آدرس را پيدا كردم و ايستادم. او يك كيسه از داخل بقچه اش بيرون آورد و يك اسكناس دو توماني از آن در آورد كه به من بدهد، من گفتم كه پول نمي خواهم، خداحافظ. او را پياده كردم دور زدم و به سراغ كارم رفتم. فردا يا پس فرداي آن روز با يكي از دوستان براي اولين بار خدمت جناب شيخ رسيدم. در همان اتاق محقري كه داشت نشسته بود، چند نفر ديگر هم در حضورش بودند، پس از سلام و احوالپرسي، شيخ نگاهي به من كرد- و ضمير مرا گفت- و فرمود: ((تو شبهاي جمعه منتظر هستي؟ تو هستي.)) من در رابطه با ولي عصر(عج) برنامه اي داشتم و منظور ايشان از جمله ((تو هستي)) اين بود كه در فرج قائم آل محمد(عج) تو هم هستي با توجه به سوابقي كه خداوند به من مرحمت فرموده بود، با اين سخن شيخ آن شب محشري به پا شد، ما گريه كرديم، شيخ گريه كرد، اطرافيان گريه كردند، خيلي زياد! بعد جناب شيخ به من فرمود: (( مي داني چطور شد تو آمدي پيش من؟ آن زن كوتاه قد كه سوار كردي و از او پول نگرفتي، او دعا كرد در حق تو و پروردگار عالم دعاي او را در حق تو مستجاب كرد و تو را فرستاد پيش من))!
معرفی عبد صالح خدا مرحوم ابوالفضل صنوبری ، : قسمت چهارم : 🔹آزردن كودك مرحوم صنوبري يكي از شاگردان بزرگوار شيخ رجبعلي خياط گفت: فرزند دو ساله ام -كه اكنون حدود چهل سال دارد(1378)-در منزل ادرار كرده بود و مادرش چنان او را زد كه نزديك بود نفس بچه بند بيايد. خانم پس از يك ساعت تب كرد، تب شديدي كه به پزشك مراجعه كرديم و در شرايط اقتصادي آن روز شصت تومان پول نسخه و دارو شد، ولي تب قطع نشد، بلكه شديدتر شد. مجــدداً به پزشك مراجعه كرديم و ايــن بار چهل تومان بابـت هزينه درمان پرداخت كرديم كه در آن روزگار برايم سنگين بود. باري شب هنگام جناب شيخ را در ماشين سوار كردم تا به جلسه برويم همسرم نيز در ماشين بود، جناب شيخ كه سوار شد، اشاره به خانم كردم و گفتم: والده بچه هاست و تب كرده، دكتر هم برديم ولي تب او قطع نمي شود. شيخ نگاهي كرد و خطاب به همسرم فرمود: ((بچه را كه آنطور نمي زنند، استغفار كن، از بچه دلجويي كن و چيزي برايش بخر، خوب مي شود)) چنين كرديم تب او قطع شد! 🍂وفات شيخ رجبعلی خیاط ، از زبان مرحوم صنوبري مرحوم صنوبري كه شب قبل از وفات، از طريق روياي صادقه رحلت ملكوتي جناب شيخ را پيش بيني كرده بود، ماجراي وفات را چنين گزارش مي كند: شبي كه فرداي آن شيخ از دنيا رفت، در خواب ديدم كه دارند درب مغازه هاي سمت غربي مسجد خيابان قزوين را مي بندند، پرسيدم چه خبر است؟ گفتند آشيخ رجبعلي خياط از دنيا رفته. نگران از خواب بيدار شدم. ساعت سه نيمه شب بود. خواب خود را رويا ي صادقه يافتم. پس از اذان صبح، نماز خواندم و بيدرنگ به منزل آقاي رادمنش() رفتم، با شگفتي از دليل اين حضور بي موقع سوال كرد، جريان روياي خود را تعريف كردم. ساعت پنج صبح بود و هوا گرگ و ميش، به طرف منزل شيخ راه افتاديم. شيخ در را گشود داخل شديم و نشستيم، شيخ هم نشست و فرمود: "كجا بوديد اين موقع صبح زود؟" من خوابم را نگفتم قدري صحبت كرديم، شيخ به پهلو خوابيد و دستش را زير سر گذاشت و فرمود: "چيزي بگوييد ، شعري بخوانيد!" يكي خواند : خوش تــر از ايــام عــيد ايــام نـيست صبح روز عاشقان را شام نيست اوقات خوش آن بود كه با دوست گذشت مــا بقي عمر همه بي خبري بود هنوز يكساعت نگذشته بود كه حال شيخ را دگرگون يافتم، و از او خواستم كه برايش دكتر بياورم. يقين داشتم كه امروز شيخ از دنيا مي رود شيخ فرمود: "مختاريد". دكتر نسخه اي نوشت، رفتم دارو را گرفتم هنگامي كه برگشتم ديدم شيخ را به اتاقي ديگر برده اند، رو به قبله نشسته و شمد سفيدي روي پايش انداخته اند و با شست دست و انگشت سبابه شمد را لمس مي كرد. من دقيق شده بودم كه ببينم يك مرد خدا چگونه از دنيا مي رود، يك مرتبه حالي به او دست داد، گويا كسي چيزي در گوش او مي گويد، كه گفت: "ان شاء الله". سپس فرمود: "امروز چند شنبه است؟ دعاي امروز را بياوريد." من دعاي آن روز را خواندم، فرمود: "بدهيد آقا سيد احمد هم بخواند" او هم خواند. سپس فرمود: "دستهايتان را به سوي آسمان بلند كنيد و بگوييد: يا كريم العفو، يا عظيم العفو، العفو، خدا مرا ببخشايد". سپس من به دنبال يكي ديگر از دوستانم رفتم كه معلوم شد قبل از رسيدن من به سوي منزل، شيخ قالب تهي كرده بود. 🍃به سوی دوست مرحوم حاج ميرزا ابوالفضل صنوبري(رحمت الله عليه)غروب سه شنبه 30 بهمن 1380در شب شهادت امام محمد باقر عليه السلام، در منزل يكي از فرزندانش دعوت حق را لبيك گفت و به ديار باقي شتافت. ايشان در روز فوتشان با رفتن به سلماني و استحمام و قرباني كردن گوسفند (به مناسبت عيد قربان)، گويي كه از فوت خود خبر داشته باشند، قطعه شعري را به شرح ذيل نوشته و روي عكس خود چسباندند: ((غرض نقشي است كز ما باز ماند كه هستي را نمي باشد بقايي)) و ساعاتي پس از اقامه نماز مغرب و عشاء در حالي كه ذكر " لا حول ولا قوة الا بالله العلي العظيم"را مي گفتند جان به جان آفرين تسليم كرد. 📌برای دسترسی به سخنرانی ها مطالب ، خاطرات و فیلم ها و صوت های مربوط به حاج اقای صنوبری و کسب اطلاعات بیشتر در مورد ایشان ، میتوانید به سایت ایشان در ادرس پایین ، مراجعه بفرمایید : abdesaleh.ir 📌ادرس پیج اینستاگرامی مربوط به ایشان : instagram.com/abdesaleh.ir @sheykh113