#راه_زندگی
#داستان_کوتاه
#همت_بلند_داشتن
👌 داستان ميزبان پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در طائف
📣 مردی نزد پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آمد و بر او سلام كرد و مسلمان شد و خود را معرفی کرد که :
من صاحب همان خانهاى هستم كه تو در دوران جاهليت در طائف بدان وارد شدى و من تو را گرامى داشتم.
🍃💐 پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم به او فرمود: خوش آمدى. نيازت چيست؟
◀️ آن مرد گفت: از تو دويست گوسفند مىخواهم با چوپانهايش‼️
🖍🖌 پيامبر خدا آنچه که خواست را به او داد.
◀️😊 سپس فرمود : چرا خواهش آن پيرزن بنى اسرائيل از موسى را نخواست؟ ياران پرسيدند: مگر پيرزن بنى اسرائيلى از حضرت موسى چه خواست؟
✅ فرمود: خداوند عزّ و جل به موسى عليه السّلام وحى كرد تا استخوانهاى يوسف را از مصر، پيش از خروج از زمين مقدس شام، با خود ببرد.
موسى عليه السّلام محل دفن يوسف عليه السّلام را پرسيد و پيرمردى نزد او آمد و گفت: اگر كسى باشد كه آن جا را بشناسد فلان زن است.
✔️ موسى به دنبال او فرستاد و چون به حضور موسى عليه السّلام رسيد به او گفت: تو مىدانى قبر يوسف كجاست؟ او گفت: آرى مىدانم ومن تو را به آن جا مىبرم و در برابر، هر پاداشى خواهم بايد به من بدهى.
پس خداوند به موسى وحى كرد كه: بر تو گران نيايد كه حكم او را بپذيرى.
💢 موسى به او گفت: هر چه تو خواهى مىدهم.
✳️ پيرزن گفت: خواست من اين است كه در روز رستخيز در همان درجهاى باشم كهتو در بهشت هستى.
📘📘 الكافي (ط - الإسلامية) ، ج8 ، ص۱۵۵
🚩🚩کانال سیره ۱۱۰ ⬇️
https://eitaa.com/joinchat/1239351419Cb7602132f