─═༅🌹﷽🌹༅═─
#فرشتگان_نجات
قسمت دوم
سلام علیکم
بعضی مواقع مطالبی که مینویسیم ، دارای اشکالات تایپی یا اغلاط املایی یا حتی اشکالات محتوایی است که برخی دوستان بزرگواری میکنند و در پی وی شخصی تذکر میدهند.
اما روز گذشته ، ما اشتباهاً عید مبعث را تبریک گفته بودیم ، اما محض رضای خدا هیچکس به ما تذکر نداد ! 😊
اجمالا میلاد مسعود نبی مکرم اسلام حضرت ختمی مرتب محمد مصطفی ( صلوات الله علیه ) و همچنین مولود مبارک این روز، امام ششم حضرت صادق آل محمد( سلام الله علیه ) را خدمت شما بزرگواران تبریک و تهنیت عرض میکنیم .🌹🌹🌹
مطابق وعده ای که خدمت دوستان کرده بودیم ، با نزدیک شدن هفتم مهر و روز پاسداشت آتش نشانی ، با توجه به مقدماتی که دیروز گفتیم ، امروز خاطره جالبی تقدیمتان میکنیم .
حتماً مستحضر هستید در کاشان ، مخصوصاً منازل قدیمی و خانه هایی که در مجاور زمین های کشاورزی هستند ، مارهای زیادی در تابستان پیدا میشود .
این حیوان معمولا با گرم شدن هوا ، از سوراخ های زیر زمینی بیرون آمده و در زندگی شهری گاهی دیده میشود و به برخی خانه ها نیز نفوذ میکند .
لذا در تابستان یکی از حوادثی که بیشترین آمار تماس گیرندگان با سامانه ( ۱۲۵ ) آتش نشانی را به خود اختصاص میدهد ، رویت مار در خانه ها و سایر اماکن میباشد .
بنابر این آتش نشان ها در ایستگاههای مختلف روزانه چندین حلقه مار در اماکن محل فعالیت و زندگی مردم شکار کرده و به ایستگاههای خود منتقل میکنند .
در هر ایستگاه یک آکواریوم شیشه ای وجود دارد که مارها را داخل آن گذاشته و زمانی که تعدادشان در حد چهل پنجاه حلقه رسید ، آنها را به بیابان های دور دست منتقل و رها سازی میکنند .
بهرحال روی آکواریوم هم یک شیشه متحرک به عنوان درپوش گذاشته میشود که مارها بیرون خزیده نشوند .
تا مدتی قبل یک ایستگاه در خیابان امام در مجاورت بنیاد شهید بود که هم اکنون این ایستگاه تغییر مکان داده و در مکان دیگری مستقر شده است .
صبح یکی از روزهای تابستانی مدیر ایستگاه برای تحویل و تحول شیفت وقتی به اطاق مدیریت میرود ، بطور اتفاقی نگاهش به آکواریم میخورد و میبیند تا دیشب تعداد زیادی مار داخل آن بوده ولی الان حتی یک عدد مار داخل آکواریم نیست .
با تعجب یکی از همکاران را صدا میکند که سوال کند مارهای داخل آکواریم را چکارش کرده اند ، اما قبل از اینکه همکار دیگر به اطاق مدیریت برود ، رئیس ایستگاه میبیند یک حلقه مار بزرگ و دراز و با کله ای وحشتناک ، کنار ظرف شیشه ای چمبره زده است .
ایشان هیجان زده میشود که هرچه زودتر او را بگیرد و به داخل ظرف برگرداند ، ناگهان میبیند دو مار دیگر کنج اطاق در آغوش یکدیگر آرام گرفته اند .
با سراسیمگی روی خود را بر میگرداند و میبیند دور دسته صندلی مدیریت یکی و کنار دستگاه بیسیم هم یه مار ضخیم خوابیده است .
اینجا بود که متوجه میشود ، یکی از دوستان بی دقتی کرده و درب آکواریم را چفت نکرده و همه مارها ( که تعداد آنها مشخص نبوده ) از روزنه کنار شیشه به تدریج بیرون خزیده بودند .
با داد و فریاد مدیر ایستگاه همه همکاران به اطاق مراجعه میکنند و متوجه فاجعه میشوند .
در آن لحظه هر کجا را نگاه میکنند ، یکی دو مار با کمال آرامش در حال بازی کردن و قدم زدن در محیط ایستگاه بودند .
متاسفان چون درب اطاق مدیریت باز بوده ، بیش از ده دوازده مار بیشتر از داخل اطاق جمع آوری نشد ، زیرا بقیه آنها داخل استراحتگاه ، کف سالن ، داخل سرویس های بهداشتی و پارکینگ خودروها نفوذ کرده و هرکجا را نگاه میکردی پر از مار بود .
حتی یکی از این حیوانات دوست داشتنی و شیطون روی جالباسی و کنار حوله دست خشکان ، آویزان و تاب بازی میکرد .
آتش نشانان حاضر در ایستگاه همکاری کرده تا جایی که امکان داشت ، آنها را گرفته و داخل آکواریم منتقل کردند ، اما دو حلقه مار مزاحمت زیادی ایجاد کرده بودند ، یکی از آنها از نوع مارهای کوهستانی بود که قد کوتاه ولی ضخامت آن زیاد و کله ای به اندازه بچه گربه داشت که برخی میگفتند از نوع افعی میباشد ، این مار بسیار تیز و فرز بود و گرفتنش دشوار بود .
و یکی دیگر ماری بود که در سوراخ سرویس بهداشتی پنهان شده بود و باعث مزاحمت شده بود .
بنده گان خدا ، همکاران آتش نشان ما تا مدت ها وقتی برای نماز و نهار و استراحت به اطاق میرفتند ، اول باید همه جا را بررسی میکردند .
و یک نکته محرمانه هم خدمت دوستان عرض کنم و آن اینکه نگارنده خیلی خیلی از مار وحشت دارد و الان که این خاطره را تایپ میکردم ، یک لحظه بند عینک روی دستم سُر خورد و آنچنان از جا پریدم که چهارتا سکته ناقص پی در پی کردم 🙈
از شوخی گذشته ، دوستان یک موضوع را مستحضر باشید و آن اینکه مارهای شهری غالبا یا غیر سمی یا نیمه سمی هستند و مثل مارهای کوهستانی خطرات چندانی ندارند .
موضوع دیگر اینکه امروز به مناسبت روز تولد آقا رسول الله (سلام الله علیه) یک مژده خوشحال کننده داریم که بعد از نماز ظهر و عصر خدمتتان عرض خواهیم کرد ، لطفا همراه باشید .
ادامه دارد ...
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
21.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مستند مشهد قالی در سال ۱۳۵۰
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
❣ولادت پیامبر اکرم صلی الله و امام صادق علیه السلام بر شما تبریک و تهنیت باد
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
همراهان و اعضای محترم کانال شیخ عبدالرحیم ، سلام علیکم
روز عید همه شما مبارک و مسعود باد .
مژده ای که وعده آنرا داده بودیم از این قرار است : کانال شیخ عبدالرحیم مفتخر به حضور یکی از فرماندهان مجاهد دوران دفاع مقدس ، همشهری عزیزمان جناب حاج حسین آقا فتاحی هست که در تمامی طول دوران جنگ ، صحنه نبرد را ترک نکرده و غیرتمندانه از خاک و دین و ناموس این ملت دفاع کرده اند و سال های پس از جنگ نیز تن شریف این مرد عزیز میهمان انواع ترکش های کوچک و بزرگ است که همواره باید درد و رنج آنها را تحمل کنند .
از آنجایی که اطلاع از بیان و قلم شیرین و با نمک ایشان داریم ، مدت هاست به این برادر بزرگوار اصرار کرده ایم که گاهی خاطرات تلخ و شیرین جبهه را برایمان بنویسید ، اما ایشان به دلائل مختلف از جمله اینکه میفرمایند ( خاطرات جبهه با فضای کنونی جامعه همخوانی ندارد و برای هرکس نقل میکنیم ، غالباً تصور میکنند فیلم هندی تعریف میکنیم ) از نقل خاطرات خوداری کرده اند ، اما به مناسبت هفته دفاع مقدس لطف فرموده اند ، یکی از خاطراتشان را نوشته و برایمان ارسال کرده اند که انشاالله تحت عنوان #قصه_ایثار تقدیم نگاه سبزتان خواهد شد .
لطفا برای سلامتی ایشان و تمامی رزمندگان دوران دفاع مقدس و شادی روح مقدس شهدای اسلام صلواتی هدیه بفرمائید .🙏
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
─═༅🌹﷽🌹༅═─
#قصه_ایثار
قسمت اول
سلام ، وقت همگی بخیر
بمناسبت هفته دفاع مقدس ، خاطره ای از روزهای آخر جنگ و پس از قبول قطعنامه ۵۹۸ نقل میکنم .
-----------------
از طرف نیروی زمینی به فرماندهان لشکرهای مستقر در جنوب ، توصیه شده بود که تا حد امکان به نیروهای شیعه ای که علیه صدام دست به انقلاب زده بودند ( انتفاضه ) بصورت نا محسوس کمک نظامی شود ، و این فرمان به ما هم که در ادوات بودیم ابلاغ شد .
البته سفارش اکید بر این بود که هیچ کس نباید بدست نیروهای حزب بعث اسیر شود ، که این موضوع در روند قطعنامه خلل ایجاد میکند .
من برای پیدا کردن مکانهایی که میشد کمک کرد و قبضه 107مستقر کنیم و تلفاتی به نیروهای بعثی بزنیم و فرار کنیم ، در منطقه گشت میزدم و معمولا یکی از بچه های اطلاعات و یا دیده بانی ادوات و یا توپخانه به عنوان راه بلد ، دنبالم بودند .
یکروز صبح به رحمت الله کریمشاهی دیده بان ادوات گفتم ، منطقه را توجیه هستی ؟
گفت مثل کف دست
گفتم بیا با هم برویم یه جایی برای شلیک پیدا کنیم .
رحمت الله بعنوان بلد چی بغل دست من نشست و با تویوتا حرکت کردیم و وارد منطقه شدیم .
این را اضافه میکنم که به دقت نظر و کاربلدی کریمشاهی ایمان داشتم .
من مرتب به رحمت الله میگفتم مواظب باش بیراهه نرویم ، که خدای ناکرده در چنگال عراقی ها اسیر شویم .
و رحمت الله اصرار داشت که نه ، مطمئن باش من همه جا را بلد هستم .
تا اینکه کم کم از خط مرزی عبور کردیم و وارد خاک عراق شدیم .
من هراز گاهی از ماشین پیاده میشدم و با دوربین رحمت الله یک نگاهی به اطراف می انداختم بعد دوباره حرکت میکردیم .
حدود چند کیلومتری از خط مرزی و یا دژ مرزی عبور کرده بودیم که یک مرتبه دیدم از دور تعداد زیادی نیرو با آمبولانس و تانک و نفربر جلو ما هستند .
به رحمت گفتم اینها چه کسانی هستند ؟
رحمت الله هم بدون تامل گفت ، برو جلو نترس بچه های مبارز عراقی هستند .
من به حرف رحمت اعتماد کردم ، ولی در وجودم قبول نمیکردم که اینها مبارزان عراقی باشند ، چون مبارزان عراقی نه تانک داشتند ، نه آمبولانس .
من سرعتم را کم کردم و یواش یواش بطرف آنها رفتم .
تا اینکه طوری نزدیک آنها شدیم که نفرات وتعدادشان ونگاهشان قابل روئیت بود .
به رحمت گفتم دوربینت را بده ببینم .
از داخل کابین ماشین دوربین انداختم و یک مرتبه به رحمت گفتم ،
رحمت خدا بگم چکارت کنه ، اینها ارتش عراق هستند و چند نفر از بچه های ما را هم اسیر گرفته اند !
عراقی ها همشون برگشته بودند و بطرف ما نگاه میکردند .
رحمت آماده اسارت بود ، ولی من به دلایلی که بعداً توضیح خواهم داد ، حاضر به صد مرتبه کشته شدن بودم ، ولی از اسارت وحشت داشتم .
رحمت گفت حسین میخواهی چکنی ؟
به او گفتم محکم بنشین ، من میروم بطرفشان و بطور ناگهانی دور میزنم و فرار میکنم ، دیگه یا کشته میشویم یا فرار میکنیم .
با حرکت من بطرف عراقی ها همشون آماده بدست آوردن یک لقمه چرب و نرم شدند ، چون ماشین هم پلاک سپاه داشت و تابلو بود .
خلاصه بطرف عراقی ها حرکت کردم و آنها جهت اسیر کردن ما آماده بودند .
وقتی خیلی به آنها نزدیک و از گرفتن ما مطمئن شده بودند ، ناگهان با همان سرعت فرمان ماشین را چرخانده و دور زدم
( اضافه کنم که زمین صاف صاف بود ، بدون دست انداز ، مثل یک باند هواپیمای خاکی )
با دور زدن سرعت گرفتم که با سرعت زیاد خاک زیادی بلند شد و دید عراقی ها کور شد ، و با شلیک های آنها هیچ گلوله ای به ما نخورد ، ولی در آینه ماشین دیدم که یک آمبولانس و تعدادی نیرو به سرعت در تعقیب ما هستند .
آنها بگاز و ما بگاز .
البته چون عراقی ها تسلط رو به جلو داشتند ، شلیک هم میکردند ، ولی من فقط حواسم به جلو و گاز دادن به ماشین بود .
بعد از طی مسافت چند کیلومتری به دژ مرزی رسیدیم .
یک شکاف در دژ مرزی برای عبور بود و ما الحمدالله از شکاف عبور کردیم .
اسلحه را از داخل ماشین برداشتم و با سرعت پریدم روی دژ ، که اگر عراقی ها آمدند این طرف بزنمشون .
چون طبق قوانین ( آتش بس ) حق نداشتند بیایند اینطرف مرز .
خلاصه رفتم روی دژ و اسلحه را گرفتم بطرف آنها .
عراقیها توقف کردند و از آمبولانس پیاده شدند .
من شروع کردم عربی شکسته پکسته داد زدن که اسیر شوید ، ما اینجا امام رضا (ع) داریم .
اسلحه را دادم به کریمشاهی وگفتم مسلح کن ، اگر شلیک کردند تو هم شلیک کن .
اضافه کنم که ماشین را روشن پایین دژ گذاشتیم ودربهای ماشین هم باز بود ، که برای فرار معطل استارت و درب باز کردن نشویم .
یاد آوری میکنم ، در آن موقع هیچ نیرویی از ما در منطقه نبود که شرائط بحرانی ما را به فرماندهی گزارش کند .
خلاصه کریمشاهی آهسته گلنگدن اسلحه را کشید و روی زمین به طرف عراقی ها درازکش شد .
ناگهان من دیدم ، یک لباس شخصی را از آمبولانس پیاده کردند و لوله اسلحه را گذاشتند روی دوش این بنده خدا و بطرف ما نشانه گیری کردند .
من دقت کردم دیدم بچه های خودمان را که اسیر کرده اند ، الان بعنوان سپر استفاده کرده اند .
فاصله ما تا اینها حدود ۲۰ متر بود ، ولی ما روی دژ بودیم وآنها پایین دژ ، به همین علت ما به آنها مسلط بودیم .
خلاصه عراقی به عربی فریاد زد ، اگر شلیک کنید به نیروی خودتان که یک ایرانی هست اصابت خواهد کرد ، پس اسیر شوید .
به رحمت گفتم ، من باهاش صحبت میکنم و تو کله عراقی را هدف بگیر ، به محض اینکه گفتم بزن ، سریع شلیک کن تا بلکه بتونیم ایرانی را نجات بدهیم .
رحمت گفت من آماده ام تا بگی میزنم .
خُب ، یه جورایی شرایط ما برای شلیک بهتر از آنها بود .
اولاً ، رحمت دراز کش بود ، آنها ایستاده بودند و قطعاً نشانه روی دراز کش بهتر است تا ایستاده
ثانیاً ، ما بالا بودیم و آنها پایین .
ثالثاً ، ما پشت خاکریز و دژ بودیم و آنها مقابل ما .
خلاصه وقتی رحمت گفت من آماده ام ، بلند شدم وروی دژ ایستادم ، و به عراقی گفتم اگه اسیر شوی در ایران زندگی راحتی داری ، اون گفت تو بیا اینجا میروی کربلا و نجف !
من بهش گفتم ما امام رضا داریم و رهبری روحانی ، ولی شما رهبرتان ظالم است .
خلاصه یه پنج دقیقه ای مذاکره کردیم ولی به نتیجه نرسیدیم .
بعد از اینکه دوباره از رحمت سوال کردم آماده هستی ، و گفت آره
همینطور که جلو عراقی ایستاده بودم گفتم ، تا شماره سه میشمارم اگه اسیر نشوی شلیک میکنم .
عراقی گفت تو میخواهی برادر اسیرت را بُکشی ؟
و اون ایرانی اسیر ، بنده خدا دیدم که حالت ترس واضطراب عجیبی داشت .
رحمت گفت اگه شلیک کنم و به ایرانی بخوره چی ؟
گفتم ریسک نکن ، هر وقت مطمئن شدی به هموطن خودمون لطمه نمیخوره بزن به سر عراقی ، بهرحال ما هم چاره ای نداریم ، نه راه پس داریم نه راه پیش ، اینجوری سه نفر اسیر میشیم .
خلاصه ایستادم روی دژ و به عراقی گفتم تا فرصت دارید اسیر شوید ، وگرنه با شمارش عدد سه کشته خواهی شد .
و اون لامذهب مقاومت میکرد و گفت ، اول ایرانی را میزنی .
هر دو تا عراقی پشت ایرانی اسیر سنگر گرفته بودند ، ولی اسلحه هایشان بطرف من بود .
من به کریمشاهی اشاره کردم تا گفتم ثالث بزن و کریمشاهی گفت آماده ام .
من فریاد زدم
واحد
و کمی مکث کردم و گفتم
ثانی
و دوباره مکث کوتاهی کردم و گفتم
بگم ثالث و اسیر نشوی میزنم .
عراقی گفت ، منم میزنم ، تو باید اسیر شوی .
به کریمشاهی گفتم آماده باش .
و فریاد زدم
ثالث
و با فریاد گفتم رحمت بزن .
و رحمت شلیک کرد .
ولی از بخت بد ما اسلحه تَقّی کرد وشلیک نکرد .
عراقی متوجه شد که اسلحه شلیک نکرد ، فریاد زد اسیر شو و گرنه میزنم .
من دیدم اسلحه که شلیک نکرد کاری هم نمیتونیم بکنیم .
در یک لحظه دیدم عراقی داره میدوه بیاد بالای دژ .
منم پریدم پایین و داد میزدم ، کریمشاهی فرار کن .
خودم را رساندم به ماشین و پریدم پشت فرمان و دنده گذاشتم و الفرار ...
کریمشاهی دید اگه بخواد بیاد تو کابین ، نمیرسه و جا میمونه .
اسلحه را پرت کرد عقب ماشین و دید اگر بخواد عقب هم سوار بشه نمیتونه ، لبه درب عقب را گرفت و مثل یه پارچه تو هوا معلق بود !
ولی محکم درب را چسبیده بود ، چون مسئله مرگ و زندگی بود .
خلاصه :
عراقی رسید بالای دژ و شروع کرد به شلیک کردن ، که الحمدلله هیچ فشنگی به ما و ماشین اصابت نکرد .
وخدا اینگونه هم آن اسیر ایرانی را از مرگ نجات داد ، وهم ما را از اسارت .
وقتی کامل از عراقی فاصله گرفتیم ، ایستادم ، رحمت الله آمد جلو ، گفتم ببین چرا اسلحه شلیک نکرد ،
که مشاهده کردیم چون گلنگدن را آهسته کشیده بود ، گلنگدن پشت جان لوله چفت نشده وشلیک نکرده بود .
ادامه دارد...
کاشان ، حسین فتاحی
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
🚩 نام و تصاویر ۱۲ نفر از فرماندهان ارشد یگان ویژه رضوان، که در حمله دیروز رژیم صهیونیستی به ضاحیه جنوبی بیروت، به شهادت رسیدند :
سردار شهید ابراهیم عقیل
شهید سراج حدرج
شهید حمزه الغربیه
شهید حاج نینوی
شهید ابو یاسر
شهید مهدی البوکس
شهید ابوحسین وهبی
شهید محمد العطار
شهید حاج حسن حدرج
شهید حاج مهدی جمول
شهید حاج عباس مسلمانی
شهید حاج سامر حلاوی
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
♨️ همه چیز را در پرتاب موشک نباید دید!
موشک زدن؛ نابود کردن و ایجاد جو روانی یک حرکت موقت ایجاد میکند.
اما وقتی کاری بکنید دشمن سر به عصیان و عصبیت بزند و حالت جنون بر او مستولی شود؛ برنده هستید!
هنر جنگیدن را فقط در شلیک تیر و گلوله نباید دید.
هنر جنگیدن نیاز به صبر و دور اندیشی دارد.
وقتی لایه های پنهان روز مبادای دشمن راهم وادار میکنید به صحنه بیاورد؛
ته قصه را حدس بزنید!
جنگیدن را فقط در پرتاب چند موشک نبینید!
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
30.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مواظب باشیم برای بوسیدن ضریح ائمه و یا دیدار با علما (نیت خیر)، حقالناس مرتکب نشیم 😊
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
❣ آیه نصب شده در محل سخنرانی #رهبر_انقلاب در دیدار مسئولان نظام، سفرای کشورهای اسلامی و میهمانان کنفرانس وحدت اسلامی.
۱۴۰۳/۶/۳۱
وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا
از خداوند و پیامبرش اطاعت کنید و با یکدیگر نزاع نکنید که [از پی آن] سست شوید.
سوره مبارکه انفال، آیه ۴۶
Farsi.Khamenei.ir
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim