جزء 8.mp3
8.4M
❣ تند خوانی #جز_هشتم قرآن کریم
زمان: ۳۵ دقیقه
#ترتیل
#استاد_احمد_دباغ
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
.
❣ نکات کلیدی #جز_هشتم قرآن کریم
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
🌙 دعای #روز_هشتم 🤲
اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ رَحْمَةَ الْأَيْتَامِ
وَ إِطْعَامَ الطَّعَامِ و إِفْشَاءَ السَّلامِ
وَ صُحْبَةَ الْكِرَامِ بِطَوْلِكَ يَا مَلْجَأَ الْآمِلِينَ.
❣خدایا روزیم گردان در این ماه مهرورزى
نسبت به یتیمان و خوراندن طعام
و به آشکار کردن سلام
و هم نشینى با کریمان به فضل و کرمت
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
.
💐 ضمن عرض سلام و خوش آمد به دوستان تازه وارد 💐
👇برای دسترسی راحتترِ شما، لینک مستقیمِ هدایت به ابتدای حکایتها را قرار دادیم 👇
❣ به گیلان بگو (اگر میخوای با من بیشتر آشنا بشی، از اینجا شروع کن)
❣ چرخ گردون (ادامه ماجراهای خانه شیخ عبدالرحیم و تشکیل هسته اولیه فدائیان اسلام در کاشان)
❣ یافا (داستان واقعی عشق دختر یهودی و پسر مسلمان)
❣ بیست سال طغیانگری (ماجرای نایب حسین کاشی و کشور مستقل کاشان!)
❣ یهودیان کاشان (ماجراهای یهودیان ساکن کاشان از جمله ملاموشه، عرق فروشی یوسف مختار و ...)
❣پنجره ای به تاریخ کاشان (بررسی و یادآوری آداب و رسوم شیرین گذشتگان، معرفی اماکن تاریخی، علما و مشاهیر کاشان، این کهن شهر تاریخی)
❣ خانه عشق (از قسمت شصت و یکم تا هفتاد و ششم مجموعه پنجره ای به تاریخ کاشان که روایتگر ماجرای عاشقانه ساخت یکی از شاهکارهای معماری کاشان است)
❣ دهه عاشقی (توصیف عشقهای واقعی)
❣ فرشتگان نجات (خاطراتی از فداکاریهای آتشنشانان کاشانی)
❣ قصه ایثار (خاطرات جالب فرمانده دلاور کاشانی، از دوران دفاع مقدس)
❣ قبل از سید حسن نصرالله (آشنایی با رهبران و تشکیلات جبهه مقاومت و حزب الله لبنان)
❣ غم انگیزترین عشق ِجهان (ماجرای واقعی و عبرتآموز از عشقی نافرجام)
❣ سلام به مردم عزیز کاشان (واکاوی سخنان مقام معظم رهبری در دیدار با عوامل برگزاری کنگره ملی شهدای کاشان، با بازگویی رویدادهای تاریخی)
❣ مبارزان کاشانی (در زمینه مبارزات مردم کاشان علیه حکومت پهلوی و افراد و گروههای شاخص)
(لیست در حال تکمیل است...)
🍃 لطفا مارا به دوستانتان معرفی کنید...
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
❣ #امام_حسن (سلام الله علیه) :
لا أدبَ لِمَن لا عَقْلَ لَهُ.
آن را كه خرد نيست، ادب نيست.
#بحار_الانوار : ۷۸ / ۱۱۱ / ۶
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
16.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
❣ روزمون را زیبا و قشنگ کنیم با سلام بر ارباب
❣عادت سلام کردن به امام حسین (علیه السلام) را نشر دهیم...
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_الحسین (ع)
#صبحتون_حسینی
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
─═༅🌹﷽🌹༅═─
#مبارزان_کاشانی
قسمت بیست و سوم
در این سلسله گفتار ، مقداری از وقایع دوران مبارزات کاشانی ها را علیه دستگاه پهلوی مرور کرده ایم .
برای آشنا شدن با فضای آشفته آن دوران ، به مصاحبه یکی از مبارزان پیشکسوت ، بنام حاج حسین عارف رجوع کردیم و در دو روز گذشته ، بخش هایی از این مصاحبه عبرت انگیز را تقدیم کردیم .
اینک بخش سوم آن مصاحبه را بخوانیم .
آقای عارف ، شما فرمودید بعد از آتش زدن مغازه نوار فروشی ، پاسبانها سر نخ هایی پیدا کرده بودند و مرتب در خیابان امام جولان میدادند و به جوان ها اذیت میکردند و شما هم برای قطع رفت و آمد ماموران ، کارهایی کردید ، لطفا بفرمایید چه کردید ؟
بله ، آنها آنقدر جوانان خیابان امام را اذیت میکردند تا اینکه یک روز تصمیم گرفتیم پای آنان را از خیابان امام ببریم .
بنابر این چون نمیخواستم ابتدای فعالیت های انقلابی ، پای جوانان مبارز به کارهای خطرناک باز شود ، خودم به تنهایی وارد عمل شدم .
عملیات از این قرار بود که با یک نارنجک دست ساز رفتم داخل گلدسته ای که آن روزها بر بالای زیارت شاه طيب نزدیک مسجد کیهان بود و هنگامی که دیدم یک جیپ نظامی به فرماندهی سرگرد فرمانی و سرنشینی چند مامور در آنجا توقف کرد ، از آن بالا گفتم :
بسم الله الرحمن الرحیم
سپس نارنجک را پرتاب کردم و درست به وسط ماشین اصابت کرد .
البته در آن لحظه سرگرد فرمانی از ماشین پیاده شده بود ، ولی سایر ماموران به شدت زخمی شدند و من هم از گلدسته پایین آمدم .
وقتی پایین آمدم ، دیدم گروه دیگری از ماموران به طرف گلدسته میدوند و من هم پریدم بالای پشت بام زیارت و از آنجا خودم را داخل منزل عباس قبرکن انداختم ، و از آنجا هم پشت بام به پشت بام خودم را به میدان امیر رساندم و از دست ماموران خلاص شدم .
البته آنها بنده را شناسایی کرده بودند ، به همین علت از آن روز به بعد زندگی مخفیانه ام شروع شد .
اما مرتب ماموران به پدر و عمویم پیغام میدادند که اگر حسین خودش را تحویل ندهد او را خواهیم کشت !
دوستان شما چه کسانی بودند ؟
آنها زیاد بودند ، ولی سردسته های اصلی سردار کریمی - حجة الا سلام سید رضا پیامبرپور - سید احمد پیامبریور - احمد جهانبانی - حاج اسدالله مسفروش - شهید مصدق - شهید اکبر میرزایی - شهید بزرگی - شهید روغنی - محمد مصدق و دیگران بودند .
آقای عارف ، در صحبت هایتان گفتید کارهای انتشاراتی میکردید یعنی چه ؟
بله ، در زیر زمین مسجد کیهان دستگاه تکثیر و ماشین تایپ داشتیم و اعلامیه های امام و دیگر مراجع را تکثیر میکردیم و در کاشان - قم و شهرها و روستاهای اطراف به واسطه رابطین خودمان توزیع میکردیم .
این دستگاهها را از کجا آورده بودید ؟
دزدیده بودیم ( با خنده )
از کجا ؟
اول برای دانشگاه شامخی که در خیابان امام بود نقشه کشیده بودیم و دو مرتبه اقدام کردیم و میدانستیم که در این دانشگاه یک نگهبان ورزیده و قدر هست ، ولی در عین حال نمیخواستیم به او لطمه ای وارد کنیم .
فکر همه جایش را کرده و برای تمام مراحل عملیات ابزار آلات لازم را تهیه کرده بودیم .
اما وقتی در دل شب از دیوار حیاط دانشگاه پریدیم داخل ، متوجه شدیم که خانواده نگهبان هم داخل اتاق هست و صلاح ندانستیم خانواده ایشان را برنجانیم ، بنابراین منصرف شدیم و برگشتیم .
دوباره یک شب دیگر اقدام کردیم ، مجدداً دیدیم خانواده نگهبان در آنجاست و ما باز هم برگشتیم و به طور قطعی از دستگاههای دانشگاه صرفنظر کردیم .
این بار نشستیم و برای دبیرستان شاهدخت که در خیابان فاضل نراقی بود نقشه کشیدیم .
با توجه به کلیه مواردی که باید مدنظر بگیریم ، عملیات را شروع کردیم و در ساعاتی بعد از نیمه شب با دوستان دیگر پشت دبیرستان راس زمان مقرر حاضر شدیم .
آن شب ، خیلی شب هولناکی بود .
در آن شب سرد و وحشتناک راس ساعتی که با دو تن از دوستانم شهید علی مصدق و اخوی ایشان قرار داشتیم .
از پشت دبیرستان شاهدخت وارد شدیم ، البته قبل از انجام این عملیات ، نقشه راههای ورود و خروج و همچنین محل وجود دستگاههای تایپ را توسط یک دختر خانم که از آشنایان مرحوم شهید مصدق بود تهیه کرده بودیم .
در نتیجه وقتی وارد مدرسه شدیم براحتی وارد محل دستگاههای تایپ شدیم و با سرعت ، اما با زحمت و سختی زیاد از دبیرستان خارج کردیم .
آنها را به مدت دو روز در محل امنی پنهان کردیم و بعد از دو روز آنها را به زیرزمین مسجد کیهان که مرکز فعالیتهای تیمی ما بود منتقل نمودیم .
در آن روزها از اینکه این دستگاهها را بدست آورده بودیم خیلی خوشحال بودیم ، زیرا دیگر مجبور نبودیم آنهمه اعلامیه و اطلاعیه را با دست بنویسیم و منتشر کنیم ، لذا این خبر موجی از شادی و شور و شعف را میان بچه های مبارز بوجود آورد .
ادامه دارد...
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim