eitaa logo
حکایت‌های شِیخ عَبدُالرَّحیم
607 دنبال‌کننده
993 عکس
2.1هزار ویدیو
11 فایل
─═༅🕯📜﷽📜🕯༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ " مِلَتی کِه تاریخِ خود را نَدانَد، مَحکوم بِه تِکرار آن خواهَد بود ... " . . استفاده از مطالب کانال (حکایات)، بدون درج لینک کانال شیخ عبدالرحیم، منع شرعی دارد 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
─═༅🌹﷽🌹༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ قسمت چهاردهم در گفتارهای پیشین درباب مبارزات دو دهه علیه رژیم دیکتاتور پهلوی نکاتی گفته شد تا رسیدیم به سخنرانی طوفانی امام خمینی در آبان سال ۴۳ بمناسبت معاهده ننگین کاپیتولاسیون که منجر به تبعید پانزده ساله آن مرجعیت تقلید به ترکیه و سپس هجرت ایشان به نجف اشرف شد. پس از تبعید امام، جامعه به ظاهر آرام شد. شاه و ایادی او نفهمیدند این تو بمیری دیگر از آن تو بمیری ها نیست، اما مبارزان انقلابی بخوبی دریافته بودند این رشته سر دراز دارد و آتش ها زیر خاکستر پنهان شده اند. هرچند پس از تبعید امام، رژیم سعی میکرد رعب و وحشت در دل مردم ایجاد کند و از هر گونه اقدام علیه خود را سرکوب کند ، اما هرگز اعتقادات دینی و عشق مردم به رهبر دینی خود ، زیر چکمه های دیکتاتور نابود نشد . رژیم پهلوی پس از تبعید امام نسبت به چهار پنج شهرکشور حساسیت بیشتری داشت که یکی از آنها دارالمومنین کاشان بود . اطاق فکر رژیم پهلوی برای خنثی سازی انرژی ضد پهلوی در کاشان ، برنامه ریزی های متعددی و گسترده ای میکرد که هر بار با هوشیاری و بیداری علما و مردم کاشان خنثی میشد . یکی از آن موارد به فساد کشیدن جوانان از طریق ساخت سینما و نمایش فیلم های مستهجن بود که با مخالفت های مرحوم آیه الله یثربی مواجه شدند . موارد دیگری هم از این قبیل توطئه ها و برنامه ریزی ها بود ، مثل ساخت مکانی بنام ( کلبه ) برای شراب فروش که قبل از افتتاح توسط آیه الله یثربی و با کمکهای مالی اهالی فین خریداری و در خیابان امیرکبیر تبدیل به مسجدی بنام مسجدالحسین ع شد . بعداز تبعید امام ، علما و روحانیون وارد کارهای فرهنگی شده و در آن کانون ها برای مبارزات آینده مشغول کادرسازی شدند . از جمله افرادی که برای جوانان و نوجوانان کلاس هایی را تشکیل میدادند : حجه الاسلام شیخ محسن قرائتی ، حجه الاسلام شیخ حسین توفیقی ، مرحوم حاج شیخ علی آقا نجفی ، مرحوم حاج شیخ حسن صراف زاده ، حجه الاسلام مبشر ، مرحوم حجه الاسلام مشرقی و مرحوم آیه الله یثربی بودند . ( مربی کلاس هایی که مرحوم آقای یثربی تشکیل داده و نگارنده هم در آن شرکت میکرد ، طلبه جوان خوش سیما و دوست داشتنی بود بنام آقا شیخ جواد صادق زاده که بعد از انقلاب مدتی امام جمعه رباط کریم شد و هم اکنون امام جماعت مسجد جامع نارمک تهران است ) در موضوع کادرسازی و ارتقاء دانش دینی جوانان و مردم کاشان ، نقش آقای حاج علی یزدانخواه بی بدیل بود ، ایشان که هم اکنون در کهولت سن بسر میبرند ، بارها دستگیر شده و در زندان های طویل المدت شکنجه های طاقت فرسایی را تحمل کرده است . البته برخی از انقلابیون کاشانی هم از معلمان آموزش و پرورش بودند که از امکانات موجود برای تربیت مبارزان آینده ، بهترین بهره برداری ها را میکردند . تعداد آنها در سطح کاشان زیاد بوده و ذکر نام همه آنها میسّر نیست ، اما چهره هایی همچون آقایان مرحوم حاج غلامرضا احتشام ، استاد جواد علیزاد ، پدر شهیدان سهایی ، مهندس اصالت ، مرحوم حجه الاسلام حاج شیخ محمدمدنی ، شادنوش ، مرحوم استادشریف ، مرحوم استاد عاطفی ، مرحوم بنی احمدی ، مرحوم باغبان ، حاج علی رسول زاده ، حاج جواد ظهوری و دیگران بودند . خاطره ای از همین آخری یعنی حاج جواد ظهوری برایتان نقل کنیم تا به بخشی از تبعیض ها و فسادهای رژیم پهلوی واقف شوید . آقای ظهوری از دبیران خوشنام ، متدین ، مبارز و معروف کاشان بود . ایشان در دبیرستان ها و هنرستان دبیر فیزیک بودند ، قدیمی هایی که این نوشتار را میخوانند ، حتما آقای ظهوری و واقعه ای که نقل میکنیم به خاطر دارند . یکی از اخلاقیات منحصر بفرد آقای ظهوری این بود که خیلی عالی تدریس میکرد ، اما به هیچکس نمره ارفاقی نمیداد ، حتی اگر ضرورتی بر ارفاق یک یا نیم نمره ایجاب میکرد ، به همه کلاس یکسان در حد نیم یا یک نمره میدادند . در آن سالها فردی معاون هنرستان محمدنراقی بود ( به علت اینکه بستگان ایشان در کاشان ساکن هستند ، از ذکر نام معذوریم ) برادر آن فردی که معاون هنرستان بود ، یکی از تیمسارهای معروف ارتش شاهنشاهی و در آن زمان فرمانده کل ژاندارمری بود . فرزند آقای معاون هم در هنرستان مشغول تحصیل بود که بر حسب اتفاق در آن سال از درس آقای ظهوری نمره نیاورده بود . معاون هنرستان یعنی پدر فرد محصل برای نمره ارفاق فشار زیادی به آقای ظهوری آورد ، اما او زیر بار فشار معاون نرفت و از اعطای نمره ارفاق و بی عدالتی خود داری کرد . عاقبت پای رئیس هنرستان به میان کشیده شد و برای جلوگیری از رفوزه شدن فرزند معاون پا درمیانی کرد ، اما آقای ظهوری زیر بار نرفت . آنقدر فشارها برای اخذ نمره اضافه زیاد شد تا عاقبت رئیس اداره آموزش و پرورش به این موضوع ورود کرد و به آقای ظهوری دستور اکید داد که باید به فرزند معاون و پسر برادر تیمسار ، نمره ارفاقی بدهد . 👇👇👇
─═༅🌹﷽🌹༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ قسمت پانزدهم در خصوص موضوع مبارزات مردم کاشان علیه رژیم پهلوی ، در قبل و بعد از پانزده خرداد ۴۲ مطالبی گفته شد . اما پس از آبان ۴۳ و سخنرانی صریح و بی پرده امام خمینی علیه شاه و معاهده کاپیتولاسیون و متعاقب آن ، تبعید پانزده ساله امام خمینی به ترکیه و نجف ، در برخی از شهرهای کشور از جمله تهران ، قم ، مشهد ، اصفهان ، تبریز و برخی از شهرهای دیگر ، کانون های مخفی مبارزاتی تشکیل و علیه رژیم محمدرضا شاه برنامه ریزی ها و اقداماتی میکردند . اما بدون اغراق در میان همه شهرهای ایران ، شهر کاشان از منحصر بفردترین شهرهایی بود که تمامی اقشار ، صنوف ، بازار ، کارگران ، مساجد ، هیئات مذهبی ، علما ، دانشجویان و فرهنگیان بطور یکپارچه با دستگاه سلطنت پهلوی مخالف بوده و در مناسبت ها و موقعیت های مختلف این مخالفت ها را بروز میدادند و این موضوع برای رژیم بسیار گران بود ، اما برای خنثی سازی و رخنه در صفوف مردم کاشان ، کاری از دست رژیم ساخته نبود . نگارنده به کرات مراسم های دولتی در دوران پهلوی همچون چهارم آبان روز تولد شاه که جشن های سراسری بر پامیشد ، یا مراسم ۲۸ مرداد که در میدان مجسمه ( ۱۵ خرداد فعلی ) یا مراسم های مشابه آنرا دیده است . اما مطلقاً هیچیک از اقشار مردم در این مراسم ها شرکت نمیکردند و دستگاههای دولتی مجبور بودند برای پر کردن جایگاهها از دانش آموزان غیر ممیز مدارس و دبیرستانها استفاده کنند که اینجانب یکی از آنها بود . بطور کلی فضای شهر کاشان به گونه ای بود که شرکت کردن در برنامه های دولتی را قبیح دانسته و همه از هم خجالت میکشیدند در اینگونه مراسم ها شرکت کنند . این وضعیت در کاشان بصورت یک فرهنگ و ذهنیت عمومی درآمده بود . البته دولت ها و حکومت ها در همه کشورها ، برنامه ها و جشن های ملی بپا میکنند تا پشتیبانی ملت از حکومت را به نمایش گذارند . امروز در کشور ما هم این موضوع رایج است و راهپیمایی های روز ۲۲ بهمن و روز قدس برای بیان مردمی بودن نظام اجرا میشود . حتماً دوستان محترم چند هفته قبل را بخاطر دارند که بطور ناگهانی اعلام شد روز جمعه رهبری معظم ، نماز جمعه را در مصلای تهران برگزار میکنند ، در جمعه مذکور به غیر از مردم تهران ، آنقدر از شهرهای مختلف ، مردم به تهران هجوم بردند که همه ورودی های منتهی به تهران از ترافیک ماشین قفل شده بود . اما دوران رژیم پهلوی ، روز چهارم آبان ، بمناسبت تولد محمدرضاپهلوی کشور تعطیل و جشن های دولتی بپا میکردند . به همین مناسبت همه ساله مراسم جشنی در ورزشگاه چهل جریب کاشان نیز برگزار میکردند ، که تمامی جایگاههای ورزشگاه را دانش آموزان دبستانی پُر میکردند . دانش آموزان با حکم مدیر در مدرسه جمع میشدند و پس از حضور و غیاب به ورزشگاه برده میشدند . در مراسم چهارم آبان غیر از تعدادی از کارمندان ادارات که اجباراً در برنامه شرکت میکردند ، سایر مردم به مراسم بی اعتنایی مینمودند . یکی دیگر از این وقایع ، مسافرت فرح دیبا همسر شاه به کاشان بود . مراسم استقبال از ملکه پهلوی ! حدفاصل میدان ۱۵ خرداد تا میدان امام حسین ع بود ، اما با همه فشاری که دستگاههای دولتی آورده بودند ، موفق شدند از سه راه میدان تا چهار راه آیه الله کاشانی را از دانش آموزان پر کنند ، که در آن روز هم مردم اعتنایی به همسر شاه نکردند . بنابراین پس از تبعید ۱۵ ساله امام خمینی ، شهر کاشان به طور کامل از حاکمیت رژیم خارج شده بود و جز پوسته ای ظاهری از حاکمیت چیزی نمانده بود . نا گفته نماند ، به همین خاطر شاه و دستگاههای دولتی به منطقه کاشان غضب کرده و آنرا در فقر و محرومیت نگه داشته و هیچ امکانات عمرانی ، ورزشی ، بهداشتی ، آموزشی و تفریحی به شهر ما نمیدادند ، مگر به ندرت . با تمام این اوصاف معلمان ، مربیان و روحانیون در سطح وسیع به کادرسازی و پرورش نیروی مبارزاتی مشغول بودند ، اما متاسفانه فعالیت های آنان پراکنده و غیر سیستماتیک بود و بسیاری از انرژی ها هدر میرفت تا اینکه اواخر دهه چهل یا اوائل دهه پنجاه واقعه ای رخ داد که منجر به سازماندهی نیروهای انقلابی و مبارزاتی شد . در قسمت بعدی گزارش این واقعه را تقدیم خواهیم کرد . ادامه دارد ... ─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
─═༅🌹﷽🌹༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ قسمت شانزدهم چنانچه در قسمت قبل این نوشتار نقل شد ، در مدت پانزده سال تبعید امام خمینی به نجف ، نسل اول مبارزان کاشانی برای انتقال رسالت خود به نسل دوم در کانون ها و کلاس ها و جلسات مشغول کادر سازی شدند . تقریبا تمامی علما و روحانیون کاشان در مراکز خود مشغول پرورش جوانان برای ادامه مبارزات شده بودند . اما یک اشکال عمده وجود داشت که هر یک از علما و روحانیون به تنهایی مشغول فعالیت بود و ارتباطات سیستماتیک و سازمانی با یکدیگر نداشتند . مثلا طلاب انقلابی و مبارز مدرسه مرحوم آیه الله یثربی امثال آقایان صراف زاده ، فرجی ، حسینی کمجانی ، یوسفی ، خبازی ، بنایی ، صادق زاده و افراد هیئتی پیرامون مدرسه همچون آقایان بارفروش ، مس فروش ، عارف و خیلی افراد دیگر (که به لحاظ کثرت ، نام بردن از همه آنها میسّر نیست) فعالیت میکردند . در مدرسه سلطانی ( امام کنونی ) هم با محوریت مرحوم آیه الله صبوری و علمای دیگر همچون مرحوم آیه الله سید اسدالله خراسانی ، طلبه های جوان در جهت آگاه سازی جوانان و کادرسازی نسل آینده برای مبارزه با دستگاه پهلوی فعالیت میکردند . برخی از آن طلبه ها آقایان حجج الاسلام علی شیرینکار ، مبشر ، مُلکی ، صنعتکار ، توفیقی ، غنچه ای ، توسلی ، صحبت ، محمدمدنی و افراد مبارزی همچون آقایان علی یزدانخواه ، اصغر ابن رسول ، اصغر گرانمایه ، محمدشاطری ، غلامحسین احتشام ، برادران شهید هنردار ، شهید یزدانی ، محمد صنعتکار ، رسول زاده ، مرحوم سردار محمد خدابخش ، شهید احمد فرگاه ، سیدمحمد و سیدجواد بهشتی فعالیت میکردند و در کلاس های معارف ، قرآن و نهج البلاغه شرکت میکردند . البته بخاطر نابلدی و فعالیت غیر سیستماتیک ، گاهی در اثر برخی اقدامات ، عده ای دستگیر و در زندانهای طویل المدت ساواک شکنجه میشدند . بطور مثال یک نوبت مرحوم آیه الله حاج آقارضامدنی در حرمت گوشت های یخی که رژیم پهلوی از کشورهای غیر اسلامی وارد میکرد ، اعلامیه ای صادر کرد ، که هنگام پخش آنها آقایان خدامی و شاطری دستگیر و چندین ماه زندان بودند . اما واقعه ای که در نوشتار قبلی به آن اشاره کردیم ، این بود که : ملامصطفی بارزانی از اکراد عراقی علیه رژیم عراق میجنگید و شاه ایران از او حمایت میکرد . رژیم عراق هم در تلافی حمایت های شاه ، یک موج رادیویی به نام ( رادیو میهن پرستان ) راه اندازی کرد و در اختیار انقلابیون و مبارزان ایران قرار داد . البته گردانندگان این رادیو اعضای سازمان منافقین بودند ، اما برخی روش های مبارزاتی مثل سازماندهی نیروها ، مخفی کاریها ، نقل و انتقال و تکثیر اعلامیه و ساخت کوکتل مولوتوف را آموزش میداد که همین ها در نحوه کار مبارزان کاشان تاثیر داشت . ادامه دارد ... ─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
─═༅🌹﷽🌹༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ ، قسمت هفدهم سلام علیکم شاید برای علاقمندانی که تاریخ مبارزات مردم کاشان بر علیه رژیم پهلوی را دنبال میکنند ، این نکته جالب و عجیب باشد که در میان همه شهرهای ایران ، شهرکاشان مرکز تولید محتوا و خوراک مبارزه برای سایر شهرها شده بود . موضوع از چه قرار است ؟ همانگونه که در قسمت قبل گفتیم ، گروه کردهای عراقی به ریاست ملامصطفی بارزانی بر علیه دستگاه حاکمیت عراق مبارزه میکرد و شاه ایران نیز از بارزانی حمایت مینمود . رژیم عراق نیز در تلافی حمایت شاه از کردهای عراقی ، یک موج رادیویی فارسی زبان تاسیس کرده و آنرا در اختیار مبارزان ایرانی علیه شاه قرار داد . در آن روزها سازمان مجاهدین خلق ( منافقین ) هنوز ایدئولوژی مارکسیستی و التقاطی خود را علنی نکرده بود و برخی مبارزان مسلمان با آنها همکاری میکردند ، به همین علت مجری و گرداننده اصلی رادیو ( میهن پرستان ) یکی از منافقین متعصب بنام سیدمرتضی خاموشی بود که البته در همان سالها در ورودی مرز ایران و عراق به دست مرزبانان کشته شد . مرحوم حجه الاسلام سید محمود دعایی در اداره و اجرای این رادیو با او همکاری کرده و از طریق همین رسانه ، مجموعه انقلابیون ایرانی را برای مبارزه علیه سلطنت پهلوی آموزش میدادند . لذا در سال ۱۳۵۴ ، یعنی دو سال قبل از شهادت حاج سید مصطفی خمینی ، انقلابیون از طریق این رادیو شیوه سازماندهی و انسجام و طریقه مخفی کاری و نقل و انتقال و تکثیر اعلامیه ها و احیاناً اسلحه و حتی ساخت کوکتول مولوتوف را فرا گرفتند . لذا نگارش اعلامیه های اعتراضی از سوی علما یک امر ساده بود ، اما تکثیر و توزیع اعلامیه ها ، کاری بسیار دشوار و خطرناک بود که مرکز تکثیر و انتشار اعلامیه ها برای سطح کشور ، کاشان بود ، و این امر به دست جوانان شجاع و دلاور شهر ما انجام میگرفت . بین سالهای ۴۳ یعنی سال تبعید امام خمینی تا سال ۱۳۵۷ که انقلاب پیروز شد ، خیانت ها و خباثت های تحریک آمیز رژیم پهلوی شدت گرفته بود و روز به روز بر حجم عصبانیت علما و روحانیت حوزه ها و به تبع آنان ، مردم مسلمان ایران افزوده میشد . مناسب است نسل کنونی ما برای تحقیق و پژوهش با سرفصل برخی از خباثت های تحریک آمیز دربار پهلوی آشنا شوند . یکی از آنها مراسم تاجگذاری محمدرضاپهلوی در نشستن بر تخت پادشاهی در سال ۱۳۴۳ بود که این ماجرا حرف های زیادی برای گفتن دارد . رخداد دیگری که خشم و خروش ملت مسلمان را برافروخت . جشن هنر شیراز در سال ۱۳۴۶ بود که این جشن ها در قالب تئاتر و رقص و موسیقی اجرا و گوشه ای از فساد و بی بندو باری دربار پهلوی را به نمایش میگذارد . این جشن ها با صحنه های شنیعی که در تاریخ ثبت شده ، تا سال ۵۶ ادامه داشت . مورد دیگر جشن های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی ایران در سال ۱۳۵۰ بود که این پروژه و هزینه های نجومی و ریخت و پاش ها و برنامه های نمایشی و تبلیغی آن نیز گفتنی های فراوان دارد . رویداد مهم دیگر که در صحنه سیاسی قابل توجه بود ، تعطیلی احزابی همچون حزب ایران نوین و حزب ملت و اعلام تک حزبی در ایران و تاسیس حزب رستاخیز و اجبار ملت ایران برای عضویت در این حزب بود . اعلام موجودیت حزب رستاخیز و اجبار ملت برای عضویت در آن بحدی مهم بود که منجر به صدور اعلامیه اعتراض آمیز از سوی امام خمینی در نجف شد . این موارد نمونه هایی از تحرکات رژیم پهلوی بود که منجر به صدور اعلامیه های اعتراضی از سوی علمای بزرگ حوزه و مراجع تقلید در قم میشد و مرکز چاپ و تکثیر و انتشار اعلامیه ها در سطح کشور ، کاشان بود که در قسمت بعدی این نوشتار ، جزئیات آنرا مرور خواهیم کرد . ادامه دارد ... ─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
─═༅🌹﷽🌹༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ قسمت هجدهم در قسمت قبلی این نوشتار اشاره شد در دوره مبارزات علیه رژیم پهلوی ، کاشان برای تهیه و توزیع خوراک در سطح کشور ، تبدیل به مرجع و مولّد شده بود . همه دوستان مستحضر هستند ، امروزه به واسطه پیشرفت برق آسای تکنولوژی ، صنعت چاپ و تکثیر و انتشارات به حدی متحوّل شده که انتقال یک متن و دست نوشته به اقصی نقاط جهان به پلک زدنی میسّر است . هم اکنون انواع دستگاههای فتوکپی ، مجهز به پیشرفته ترین نرم افزارها و با قدرت و سرعت تکثیر انبوه ، حتی تکثیر اوراق رنگی در دسترس است . همچنین برای نقل و انتقالات اوراق ، صرفنظر از گوشی های موبایل و ایمیل و سایر امکانات ، توسط دستگاههای پیشرفته فاکس ، بدون هرگونه زحمت و خطر انجام میپذیرد . اما در سال های بین ۴۳ که امام خمینی به نجف اشرف تبعید شدند ، تا ۲۲ بهمن۵۷ که مهمترین و موثرترین وسیله مبارزه و روشنگری توده های مردم اعلامیه بوده ، هیچیک از دستگاههای فتوکپی و تکثیر و فاکس امروزی وجود نداشت ، و مبارزین کاشانی برای نقل و انتقال یک ورق اعلامیه باید به قم یا تهران سفر میکردند و سپس حمل اعلامیه های علما که دستگاههای امنیتی رژیم به آنها اوراق مضرّه میگفتند ، با مشقّت و خطرات زیادی مواجه بودند . و همچنین زمانی که این اوراق به کاشان منتقل میشد ، برای تکثیر آنها در تیراژ لازم ، وضعیت و شرائط دیگری بود . در آن روزگاران برای چاپ و تکثیر اوراق دستگاههایی بود که به آنها استنسیل میگفتند . این دستگاه تقریباً شبیه دستگاهای فتوکپی کنونی بود ، اما در بدنه آن هندلی متصل بود که با هر بار چرخاندن آن ، یک ورق فتوکپی تکثیر میشد که البته منبع جوهر و ملزومات دیگری هم داشت که پس از تکثیر ۵۰ برگ فتوکپی باید به آن جوهر تزریق شده و قطعاتی نیز تعویض شود . حال با این اوصاف اگر مبارزان کاشانی میخواستند برای سایر شهرهای کشور هم اعلامیه تکثیر کنند ، به چندین دستگاه استنسیل نیاز داشتند که این وسیله به تعداد محدودی از ادارات و آموزشگاهها و دبیرستانها در اختیار داشتند . بنابرین جوانان انقلابی برای ادامه فعالیت ها و مبارزات خود چاره ای نداشتند مگر اینکه تعدادی از ماشین های تایپ و دستگاههای فتواستنسیل را تهیه کنند . برای رفع نیاز ، اداره ها و آموزشگاهها یا دبیرستان هایی که این دستگاهها را در اختیار داشتند ، شناسایی کرده و با تشکیل تیم های عملیاتی و تنظیم برنامه های دقیق ، دستگاهها را خارج کرده و به نفع نهضت مصادره مینمودند . فراموش نشود که نگهداری از این دستگاهها نیز کار بسیار دشوار و خطرناکی بود که در کارخانه های شعربافی یا زیر زمین برخی مساجد پنهان و از آنها استفاده میکردند . ناگفته نماند ، فعالیت های مبارزاتی مستلزم هزینه های گزافی بود که انقلابیون منبعی برای تامین هزینه ها نداشتند . لذا برای تامین هزینه های مبارزه کارهای گوناگونی میکردند . فی المثل تعدادی از مبارزین به پیشنهاد شهید هنردار شرکتی تجاری تاسیس کردند به نام شرکت ( صفا ) سهامداران این شرکت آقایان شهید احمدفرگاه ، شهید هنردار ، شهید جواد یزدانی ، مرحوم سردار محمدخدابخش ، محمد شاطری ، جوادعلیزاده ، مصطفی ماجدی و حجه الاسلام علی شیرینکار بودند که از طریق این شرکت هزینه های گروه خود را پوشش میدادند . الان که در حال نگارش این خطوط هستیم بغض گلویمان را گرفته و افسوس میخوریم برخی از انقلابیون دیگر بین ما نیستند و همشهریان جوان ما نمیدانند باید مجسمه برخی از آنان را با طلا ساخت و در سر درب شهر نصب کرد ، و حتی برخی از آنان هنوز در قید حیات هستند و به صورت گمنام ، شهرمان به نور وجود آنها مفتخر است . یکی از آنان حسین ترکشی ! هست که ان شاءالله به شرط حیات در قسمت بعد خواهیم گفت این جوان هفده هجده ساله دلاور کاشانی ، چگونه کل سیستم شهربانی رژیم را به دریوزگی انداخته بود . ادامه دارد ... ─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
─═༅🌹﷽🌹༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ قسمت نوزدهم در باره مبارزات مردم و جوانان پیش از انقلاب در کاشان ، زیاد مصدع دوستان شدیم ، اما حیف است بعضی حقایق در دل تاریخ دفن شود و همشهریان کاشانی ندانند این شهر از منحصر بفردترین شهرهای کشور بود که تمامی مردم بصورت یک پارچه علیه رژیم پهلوی در قهر و مبارزه بودند و این یک پارچگی ، رژیم پهلوی را رنج میداد . البته دسته جات و گروههای مبارز در سایر شهرهای کشورهم وجود داشتند و مبارزه میکردند ، اما هیچ شهری مثل کاشان بصورت همگانی و یکپارچه علیه رژیم پهلوی قیام نکرده بودند . مثلا در تهران گروه های مبارز و انقلابی زیاد بودند ، اما در گوشه های دیگر شهر ، کاباره ها و سینماها و رقاص خانه ها و عرق فروشی ها و حتی محله بدنام هم وجود داشت . ولی در کاشان اینگونه نبود و مردم در مناسبت ها و مراسم های گوناگون مخالفت ها و اعتراضات خود را به اشکال مختلف به رژیم پهلوی نشان میدادند . در قسمت های قبلی برایتان نقل شد که یک نوبت فرح دیبا ، همسر شاه به کاشان سفر کرد و بی اعتنایی عمومی و عدم استقبال مردم موجب تحقیر و افتضاح او شد . در حالی که همین مردم برای استقبال از یک منبری و واعظ کیلومترها از شهر دور میشدند و با قربانی کردن گاو و گوسفند از او استقبال میکردند . خداوند روح حاج آقامیر مسچی را قرین رحمت فرماید، یک نوبت مرحوم آقای فلسفی را برای منبر در هیئت ابوالفضلی های مدرسه سلطانی ( امام فعلی ) دعوت کرده بود و هیئتی ها را برای استقبال از ایشان تا پنجاه کیلومتری جاده قدیم قم ، یعنی تا روستای سن سن و آبشیرین برده بود . آنچه نگارنده با چشم خود دیده ، اتومبیل آقای فلسفی وقتی به طرف کاشان حرکت میکرد ، حدود ده کیلومتر صف ماشین های مشایعه کننده در جاده ایشان را همراهی میکرد ، و این رفتارها برای رژیم پهلوی دردآور بود . بدون اغراق برخود میبالیم که یک کاشانی هستیم و همشهری مبارزان و مجاهدان بزرگی هستیم که نام هریک از آنان موجب شکوه و فخر و مباهات ما میشود . در نوشتار قبلی گفته شد، در بین مجاهدان و مبارزان چهره هایی بوده و هستند که جا دارد مجسمه آنان با طلا ساخته و بعنوان الگو و اسطوره، در آستانه شهر نصب شود . تعداد این افراد خوشبختانه خیلی زیاد است ، اما متاسفانه شرایط معرفی همه آنها در این محیط به طور کامل فراهم نیست . ولی این محدودیت هم دلیل نمیشود داستان شجاعت ، دلاوری و فداکاری برخی آنان را به رخ تاریخ نکشیم ‌. چنانچه پیش از این گفته شد ، پس از تبعید امام خمینی به نجف اشرف ، کلاس های معارف و کادرسازی برای نسل دوم مبارزان در سطح گسترده ادامه داشت و جوانان انقلابی هم در محلات گوناگونی شهر به عملیات و مبارزات خود ادامه میدادند . در سال ۵۴ یعنی دو سال قبل از رحلت حاج آقامصطفی خمینی تعداد زیادی دستگاههای استنسیل از ادارات و آموزشگاهها خارج شده بود و مبارزات در اماکن مخفی با سرعت اعلامیه های افشای جنایات دربار را تکثیر و در سطح کشور توزیع مینمودند . در همان سال تعدادی از مبارزان همچون آقایان محمد شاطری ، اصغرگرانمایه پور، حسین عابد و تعدادی دیگر توسط ساواک دستگیرو در زندان ها به دست شکنجه گران سپرده شدند تا نام و نشان سایر دوستان خود را افشاء کنند. به همین علت بقیه مبارزان امثال آقایان شهید مهدی هنردار ، شهید احمد فرگاه ، شهید محسن حاج جعفری ، سردار حسین دقیقی ، مرحوم سردارخدابخش ، حاج اصغر ابن رسول ، مهندس علی رفیعی و حاج سعیدپهلوانی به یک گروه مسلح چریکی بنام ( منصورون ) که در جنوب کشور فعال بودند پیوسته و زندگی مخفیانه خود را آغاز کردند . موسسین و فرماندهان اصلی گروه منصورون آقایان محسن رضایی ، شهید محمدجهان آرا و شهید محسن صفایی بودند . گروه منصورون پس از انقلاب تغییر نام داده و تحت عنوان گروه مجاهدین انقلاب اسلامی به فعالیت های خود ادامه دادند (خواننده محترم توجه داشته باشند ، گروه مجاهدین انقلاب اسلامی با گروه مجاهدین خلق یعنی منافقین ، متفاوت است ) متاسفانه ۲۶ بهمن سال ۵۵ همشهری مجاهد و مظلوم ما آقای مهدی هنردار، در درگیری های اصفهان دستگیر شد و به تهران منتقل گردید. مهدی دو شبانه روز تحت وحشیانه ترین شکنجه ها قرار گرفت و عاقبت ۲۸ بهمن یعنی دو روز پس از دستگیری ، تن مطهرش تاب تحمل شکنجه ها را از دست داد و روح پاکش به آسمان پرکشیدو به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید مهدی هنردار بدست مزدوران رژیم مخفیانه دفن شد و کسی از محل دفن او مطلع نبود تا پس از ۱۹ سال قبرمطهرش در بهشت زهرا س پیدا شد. در قسمت هایی آتی خاطرات برخی دیگر از مجاهدین و مبارزان قبل انقلاب در کاشان ، همچون (حسین ترکشی !) را نقل خواهیم کرد . ادامه دارد ... ─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌ https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
─═༅🌹﷽🌹༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ ، قسمت بیستم سلام علیکم در خلال گفتگو درباره مبارزات جوانان شجاع و انقلابی کاشان رسیدیم به جایی که انقلابیون برای چاپ و تکثیر اعلامیه ها به چندین دستگاه فتواستنسیل نیاز داشتند که باید آنها را در آموزشگاهها و اداراتی که چنین ابزارهایی موجود بود ، تهیه و تامین میکردند . حقیقتاً گفتن و نقل این حکایات راحت است ، اما اگر بتوان با قلمی توانا فضای رعب و وحشت و نا اَمن آن روزها را ترسیم کرد ، برای خواننده محترم محسوس میشود ، این کارها با خطرات جانی حتمی عجین بود ، اما بضاعت ایجاد این تصویر از صاحب این قلم خارج است . باهمه این اوصاف، در روزهای نبرد با رژیم تا دندان مسلح پادشاهی پهلوی ، شهر دلاور پرور کاشان ، صدها جوان رشید و شجاع درون خود داشت که با دست خالی کارهایی میکردند که شهر کاشان را همچون استخوانی در گلو و خاری در چشم درباریان دست نشانده استکبار ساخته بود . برای راستی آزمایی ادعای نگارنده ، مصمم هستیم ، خاطرات چند تن از این مجاهدان دلاور را مرور کنیم . همه ما گاهی فیلم های کارتونی یا سریال های افسانه ای را دیده ایم که آرتیست فیلم یک منجی قهرمان است که در بزنگاههای خطرناک ، در صحنه های فیلم حاضر میشود و تک و تنها با ظالمان و قاتلان و متجاوزان میجنگد و بر آنها غالب میشود ( مانند فیلم ( زرو ) ولی تماشاگر فیلم گرچه از دیدن این صحنه ها لذت میبرد ، اما بخوبی میداند که همه آنها افسانه ای بیش نیست . اکنون در این نوشتار ، سرگذشت شخصی را مرور خواهیم کرد که در عالم واقع ، یکی از آن قهرمانان شجاع و همیشه پیروز بوده است . او کسی است که در سن هفده هجده سالگی خواب را از چشم تمامی نیروهای شهربانی و دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی کاشان ربوده و با عملیات حیرت انگیز خود ، آنها را به بیچارگی و دریوزگی انداخته بود . از دوران مبارزات مردمی بر علیه رژیم ستم شاهی و یا دوران جنگ تحمیلی ، کمتر کسی است که با نام و چهره سرهنگ پاسدار حاج حسین عارف آشنا نباشد . حاج حسین از مجاهدانی است که تقریبا تمامی عمر خود را در میدانهای مختلف نبرد گذرانده و در این میدانها به دفعات زندان رفته و اسارت ها کشیده است و بارها مجروح شده و به گفته او چندین نوبت شهادتین را بر زبان جاری نموده است . ولی حاج حسین همچنان با شادابی و صلابت همیشگی ، فضای شهرمان را به نفس های گرم خود جلا میدهد . به تشخیص شورای پزشکی سپاه پاسداران ، حسین عارف جانباز نود و پنج درصدی است و کمتر عضوی در بدن دارد که سالم باشد و از گزند ترکش و فشنگ مصون مانده باشد . حاج حسين میگوید ، از نظر سلامتی هیچ مشکلی برای زندگی ندارم ، اما وقتی زیر پایش نشستیم ، به زبان آمد و گفت : یک فشنگ و یک ترکش زیر قلبم میباشد که درد آن یک لحظه قطع نمیشود و دکترها نیز برای بیرون آوردن آنها ناتوانند . یک چشم خود را از دست داده و چشم دیگر نیز ضعیف شده است . انگشتان یک دست قطع شده و در داخل رانها و دو ساق پا و پهلوها و گردن و کتف و نواحی مختلف دستها ترکشهای ریز و درشت فراوانی وجود دارد ، که هر نشست و برخاست برای او آزار دهنده میباشد . علاوه بر اینها اثر گازهای شیمیایی نیز تنفس را برای او مشکل نموده است . او در زمان دفاع مقدس ، بیمارستانهای مختلف از قبیل بیمارستانهای اهواز - کرمانشاه - تهران - کاشان - مریوان - سنندج و غیره را درک کرده که البته هر بار قبل از مداوای کامل از بیمارستان گریخته و به جبهه برگشته است . از اینها که بگذریم هفت سال و نیم هم در اسارت دشمن بعثی بوده و در زندانهای عراق شکنجه ها دیده است . به گفته حاج حسین ، تنها پنج درصد زنده است و در اثر صدمات فراوانی که قبل از انقلاب و ایام مبارزه با دستگاه پهلوی و همچنین دوران دفاع مقدس دیده است ، بین دوستان رزمنده اش به حسین ترکشی معروف شده است . نگارنده در سال ۱۳۸۳ ( بیست سال قبل ) با ایشان مصاحبه ای انجام داده و آنرا در ( ویژه نامه جام کاشان ) به چاپ رسانده است . سن حاج حسین در زمان مصاحبه ۴۶ سال بود ، اما هم اکنون ایشان در سن ۶۶ سالگی با همان انرژی و صلابت ، خیابان های شهر زیر گام های استوارش میلرزد . از آنجایی که سرگذشت حاج حسین عارف برای نسل جوان امروز ، نکات عبرت انگیز و حماسی فراوان دارد ، روز گذشته از ایشان کسب اجازه نمودیم که مصاحبه بیست سال قبل را تقدیم چشمان مهربان شما خواننده عزیز نماییم و با خواندن آن لذت ببریم و از داشتن چنین قهرمانانی در شهر خود افتخار کنیم . مناسب است ، خانواده ، دوستان و اطرافیان خود را برای خواندن این سرگذشت عجیب و خارق العاده که در قسمت های بعدی تقدیم خواهد شد ، با لینک زیر به این جمع دعوت فرمائید . ادامه دارد ... ─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
─═༅🌹﷽🌹༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ قسمت بیست و یکم سلام علیکم نماز و روزه های همه شما بزرگواران انشاءالله مقبول باشد . خوانندگان و علاقمندان به وقایع تاریخی مستحضرید که در ادامه نقل رویدادهای ایام مبارزات مردم کاشان علیه رژیم پهلوی ، رسیدیم به معرفی یکی از مجاهدان دلاور شهرمان بنام حاج حسین عارف . در قسمت قبل این حکایت اشاره شد که مبارزات حسین عارف از نوجوانی شروع شد و اکنون با نود و پنج درصد جانبازی ، همچنان در سن ۶۶ سالگی فعال و پر تکاپو در خدمت کشور و انقلاب است . در همین ارتباط وعده داده بودیم ، مصاحبه ای که در سال ۸۳ از ایشان گرفته ایم و حاوی خاطرات مهم و عبرت انگیزی هست ، خدمت شما بزرگواران تقدیم کنیم . این شما و این حاج حسین آقای عارف 👇 آقای عارف چند سال دارید ؟ بسم الله الرحمن الرحیم : با عرض ادب به ساحت مقدس امام زمان (عج) و با درود به پیشگاه رهبر معظم انقلاب . بنده اکنون ۴۶ سال سن دارم ( مصاحبه از ۲۰ سال قبل است ) شغل شما چیست ؟ پاسدار هستم . در کدام واحد سیاه خدمت میکنید ؟ هم اکنون در قسمت تربیت بدنی سپاه خدمت میکنم . از چند سالگی وارد مبارزات انقلابی شدید ؟ تقریبا سال ۱۳۵۳ یعنی در سن ۱۵ یا ۱۶ سالگی وارد میدان مبارزه علیه رژیم پهلوی شده ام . آیا برای شروع مبارزه ، موضوع خاصی در شما انگیزه ایجاد کرد ؟ بله ، قبل از اینکه آن موضوع خاص پیش بیاید ، ما هم مثل سایر خانواده های کاشانی در یک محیط مذهبی زندگی میکردیم و تحت تاثیر منبر علمای دین پرورش یافتیم ، و با وجود سن کمی که داشتم متوجه مسائل متناقض اجتماعی میشدم . یعنی از یک سو خون دل خوردن علما و روحانیون و مبلغین را از وضعیت جامعه میدیدم ، و از سوی دیگر ترویج بی بند و باری و فساد و فحشا را توسط عوامل رژیم شاه در صحنه اجتماع مشاهده میکردم . اینها همه یک دوگانگی عجیب در ذهن و دل من ایجاد کرده بود تا اینکه آن موضوع خاص پیش آمد ، و از همان زمان استارت فعالیت علیه رژیم در وجودم زده شد . البته دوستان و هم سن و سال های ما میدانند ، در آن دوران بنده یکی از فوتبالیست های مطرح کاشان بودم که در رده های قهرمانی توپ می زدم ، ولی بعد از آن ماجرا به طور کلی ورزش را کنار گذاشتم و وارد فاز جدید زندگی ام شدم . لطفا آن واقعه خاص را بگویید؟ ماجرای بنده با دیدن یک خواب و رویای صادقه شروع شد ، البته جریان آن مفصل است ، ولی مختصر آن از این قرار بود که یک شب در خواب دیدم در کنار یک صحنه نبرد ایستاده ام و دو طرف صحنه را تماشا می کردم . یک طرف این صحنه لشکری با سلاح های تیر و کمان و شمشیر و تا دندان مسلح ایستاده بودند که وحشیگری و بی رحمی از چهره های آنها هویدا بود ، و در سوی دیگر این میدان لشگریان دین ایستاده بودند ، که مظلومیت و حقانیت آنها هم نمایان بود . در همین هنگام بنده میبایست برای پیوستن به یکی از آنها تصمیم میگرفتم که به یک باره عزم خود را جزم کردم و دوان دوان به طرف لشگریان دین رفتم و افتان و خیزان خود را به نقطه مرکزی آن لشگر یعنی مقر فرماندهی رساندم . در آنجا یک شخصیت بلند بالا و خوش سیما و نورانی ایستاده بود . نزد ایشان رفتم و او با مهربانی مرا در آغوش گرفت و بعد از خوش آمدگویی به من دستور داد و گفت : تو باید جنگ را آغاز کنی . در آن هنگام که گویی لشکر کفار در حالت پیروزی ایستاده اند ، من با بی پروایی به طرف دشمن حمله ور شدم و با تمام نفس میجنگیدم ، تا جایی که بر بلندترین نقطه آنان نفوذ کردم و با کمک سایر همزمان ، لشکر کفر را مغلوب نمودیم و خلاصه مراحل مختلف نبرد را در این خواب دیدم . وقتی از خواب بیدار شدم ، بسیار آشفته بودم و جنب و جوش عجیبی در خود حس می کردم . از جا برخاستم و نماز صبح را خواندم و هنوز هوا نیمه تاریک بود که از خانه بیرون آمدم و تصمیم گرفتم خدمت حضرت آیت الله یثربی که در نزدیکی منزل ما بودند برسم و خواب را برای ایشان تعریف کنم . تقریبا نزدیک تیغه آفتاب بود که وارد منزل آقا شدم و ایشان را دیدم که در کتابخانه منزل مطالعه میکردند . آقا به محض اینکه بنده را دیدند از جا برخواستند و به نحوی برخورد کردند که انگار منتظر من بودند ، آغوش خود را گشودند و مرا در بغل گرفتند . 👇👇👇
آن لحظه لرزش عجیبی در بدنم بود ، ولی در آغوش آقا آرام گرفتم . بعد از این برخورد ، آقا بنده را در کنار خود نشاندند و من شروع کردم و خواب خود را بطور تفصیل تعریف کردم . آقا فرمودند ، انشاء الله شما اهل بهشت هستید و در جریاناتی که بعدا پیش خواهد آمد ، شما مؤثر خواهید بود ، و بعد از اینکه مقداری بنده را نصیحت و راهنمایی کردند خدا حافظی کردم و از منزل خارج شدم . خلاصه این خواب و همچنین ملاقات با حضرت آیت الله يثربی ، انقلابی در وجود من ایجاد کرد . بعداً از این واقعه چه کردید ؟ هیچی ، دست روزگار پی در پی صحنه هایی را برایم فراهم میکرد که ناچارا همیشه در حال تعقیب و گریز بودیم . به طور مثال ، چند روز پس از ملاقاتم با آقای یثربی ، از داخل بازار در حال عبور بودم که نگاهم به یک پاکت پر از پول خورد . پاکت را از روی زمین برداشتم ، و این در حالی بود که چند نفر از کسبه بازار هم مرا دیدند . آنها دور مرا گرفتند و خواستند پاکت را از من بگیرند ، ولی من مقاومت کردم و ندادم . با اینکه سن و سالم کم بود ولی بسیار زرنگ و نترس بودم ، کسبه وقتی که دیدند بنده مقاومت میکنم ، پاسبان گشت داخل بازار را صدا کردند و موضوع را با ایشان در میان گذاشتند . پاسبان نزد من آمد و گفت پاکت را بده ، من گفتم نمیدهم . گفت : بیا تا به کلانتری برویم . گفتم کلانتری برای چه ؟ گفت : برویم تا تکلیف پولها را مشخص کنیم . من همانطور که پولها را محکم در بغل گرفته بودم گفتم به کلانتری نمی آیم . اینها در حالی بود که کم کم بر جمعیت اطراف من افزوده میشد . به پاسبان گفتم به کلانتری نمی آیم ولی اگر می خواهی به منزل آقای یثربی برویم ، پاسبان قبول کرد و به اتفاق هم به منزل آقا رفتیم و در آنجا پولها را از پاکت بیرون آوردم و به دست آقا دادم . بعداز تحویل پولها خدا حافظی کردیم و به اتفاق پاسبان از منزل خارج شدیم . اما پاسبان خیلی از من عصبانی بود . در کوچه به من گفت خیلی نفهم هستی . گفتم چرا ؟ گفت اگر با من میآمدی ، نصف پولها را به من میدادی و نصف دیگر را خودت بر میداشتی . در جواب او گفتم من از این پولها نمیخواهم ، ولی پاسبان کینه مرا در دل گرفت . بعد از ظهر همان روز دیدم پاکتی که پولها داخل آن بود در جیبم هست . دوباره به منزل آیت الله یثربی رفتم که پاکت را خدمت ایشان بدهم . در آنجا دیدم یک پیرمرد نشسته و آقا مرا به پیرمرد نشان داد . پولها از ایشان بود ، پیرمرد به محض دیدن من تشکر کرد و داستان پول را تعریف کرد و گفت که بعد از ماهها انتظار یک تخته قالی بافته ایم و برای جهیزیه دخترم در بازار فروختم و این پول را بابت فروش آن گرفته بودم . پیرمرد آنقدر گریه کرده بود که چشمانش ورم کرده بود . ایشان بعد از صحبت هایش دست کرد داخل پاکت و مقداری از پولها را به عنوان انعام به من داد ، ولی من از گرفتن آنها امتناع کردم و پس از خداحافظی از منزل خارج شدم . در آن روز پیرمرد و شخص آقا خیلی برای من دعا کردند ، ولی به هر حال داستان این ماجرا در کلانتری آن روز پیچیده بود و همه ماموران بنده را نشان کرده بودند . امثال این صحنه ها زیاد پیش می آمد که رفته رفته در حالت موضع گیری با ماموران رژیم قرار گرفتم . اینرا هم بگویم که رابطه ماموران آنروز با مردم مانند رابطه قصاب با گوسفند بود و بواسطه اذیتها و بی حرمتی هایشان نسبت به مردم ، چهره ای مخوف و منفور از خود ساخته بودند . ولی رابطه ای که امروز مردم با پلیس ، و پلیس با مردم دارند مثل اینست که همه اهل یک خانواده ایم ، ولی در آن دوران اینجور نبود . خلاصه ماجرای پاکت پول و بعضی وقایع دیگر باعث شد بنده مورد توجه پاسبان ها قرار گیرم و روحیه من هم جوری نبود که بخواهم در مقابل آنها منفعل شوم و کوتاه بیایم ، بالاخره مجموعه این وقایع رفته رفته ما را در همان سن نوجوانی وارد فاز تعقیب و گریز و درگیری با پاسبان ها قرار داد . ادامه دارد ... ─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
─═༅🌹﷽🌹༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ قسمت بیست و دوم سلام علیکم آقای عارف : در سوال و جواب های قبلی اینگونه برداشت کردیم که شما در سن نوجوانی از آن بچه های شیطون و شرور و مثل بقیه پسر بچه ها علاقه به جنگ و دعوا داشتید ، آیا واقعا از همان اول در حال درگیری و دعوا بودید ؟ البته درست است ، پسر بچه های نوجوان بطور طبیعی علاقه به قدرت نمایی و شیطنت دارند و باید انرژی خود را تخلیه کنند ، بنده هم از طبیعت جوانی ام خارج نمیشدم و انرژیم را در زمین فوتبال تخلیه میکردم . اما فعالیت های مبارزاتی ام قائده مند و حساب شده بود و اینجور نبود که از همان ابتدا وارد درگیری با نیروهای رژیم شده باشم . اوایل کار بیشتر به دنبال تشکیل جلسات قرآن و موعظه بودیم و در این گونه جلسات دوستان مبارزه خود را پیدا میکردیم . به تدریج یک گروه کار کشته و قوی تشکیل داده بودیم و با هم کار میکردیم . البته قبلا نمیدانستیم که روزی کارمان به درگیری کشیده میشود و صرفاً به دنبال آموختن و سپس نشر و ترویج فرهنگ اسلامی بودیم . آیا عاقبت به این نتیجه رسیدید که باید گروه مبارزاتی تشکیل بدهید ؟ بله ، البته یک گروه مرکزی داشتیم که در زیر زمین مسجد کیهان واقع در خیابان امام خمینی ( شاه عباس سابق ) مقرّ آن بود ، ولی گروههای فرعی دیگر هم در زیر مجموعه این گروه اصلی بود که آنها را تدارک میکردیم . اولین درگیری شما با نیروهای مسلح رژیم پهلوی چه زمانی بود ؟ تقریباً در سال ۵۶ ، دو نفر از افسرهای شهربانی آن روز خیلی مردم را اذیت میکردند و واقعاً از دست آنها به ستوه آمده بودند . یک روز در مقر گروه یعنی همان زیر زمین مسجد کیهان دور هم نشستیم و گفتیم باید برای این موضوع فکری بکنیم . خلاصه تصمیم گرفتیم دو تن از افسرهایی که مردم را اذیت میکنند ، گوشمالی بدهیم . پس از برنامه ریزی و اخذ تصمیم ، مطلع شدیم که این دو افسر هر کدام دارای یک دستگاه ماشین پژو نو و خوشگل هستند . برای عملیات دو تیم تشکیل دادیم که هر تیم متشکل از دو نفر بود ، و با برنامه ریزیهای دقیق و حساب شده تصمیم گرفتیم این دو ماشین را آتش بزنیم ، بنده و یکی از دوستان مسئول آتش زدن ماشین در خیابان طالقانی شدیم . رفتیم و با برنامه از پیش تنظیم شده عملیات را انجام دادیم ، و دوستان دیگرمان هم در خیابان راه آهن این کار را با موفقیت به ثمر رساندند . البته فردای آن روز ماشینهای جزقاله شده را با جرثقیل بردند و بعد از چند روز افسران مورد نظر هم از کاشان منتقل به شهر دیگری شدند و رفتند . شما لو نرفتید ؟ خیر ، کارها بسیار حساب شده بود و خودمان هم به هیچ کس نگفتیم که قضایا لو برود . خوب بعد از آن چه شد؟ البته با آتش زدن این ماشینها ، خواهی نخواهی وارد فاز فعالیت های نظامی شدیم و در کنار کارهای انتشاراتی و تبلیغاتی ، گاهی اوقات عملیات چریکی هم انجام میدادیم . لطفا چند نمونه از کارهای عملیاتی را بفرمایید ؟ به طور مثال برایتان بگویم ، یک آقایی در فلکه کمال الملک مغازه نوار فروشی دایر کرده و نوارهای ترانه میفروخت . آن روزها تمام شهر کاشان بطور یکپارچه ملتهب بود و هیئتی ها هر مناسبتی را غنیمت شمرده و جلسات دینی برگزار و مردم را از جنایات دربار آگاه میکردند . فضای شهر برای کارهای ضد دینی کشش نداشت و اعصاب و روان مردم را آزار میداد . اما این فرد نوار فروش لجاجت کرده و بلند گوهای قوی سر درب مغازه نصب کرده و ضمن فروش نوار ترانه ، دائماً با صدای بلند ترانه های مستهجن پخش میکرد ، به طوری که همه میدان کمال الملک شنیده میشد و مردم را اذیت میکرد . حتی در مقابل نصایح و گلایه و پیغام علمای شهر دهن کجی و لجبازی میکرد . یادم می آید که آن روزها متدینین شهر از این موضوع خیلی رنج میبردند و هر کجا میرفتیم صحبت این نوار فروش بود . این آقا هم چون احساس میکرد رژیم شاه پشتیبان و حامی اوست به هیچ وجه کوتاه نمی آمد . بالاخره یک روز با دوستان نشستیم و مشورت کردیم و عاقبت به این نتیجه رسیدیم که باید با ایشان محکم برخورد کنیم تا برای رژیم هم عبرت شود . خلاصه بنده و سردار کریمی که هم اکنون در سپاه پاسداران تهران مشغول است ، مامور آتش زدن مغازه شدیم . البته وقتی که دست به کار شدیم گویا ماموران رژیم خبردار شده بودند و به محض شروع عملیات ، پاسبان هاحمله کردند و ما بدون اینکه موفق بشویم فرار کردیم . بهر حال بعد از دو روز مجددا اقدام کردیم که این بار با موفقیت عملیات را انجام دادیم و مغازه را به نحوی آتش زدیم که تا ساعتها ماموران آتش نشانی نمی توانستند آن را خاموش کنند و نتیجه این شد که مغازه نوار فروشی تبدیل به تلی از خاکستر شد . 👇👇👇
در این عملیات هم شناسایی نشدید ؟ گویا ماموران سرنخ هایی پیدا کرده بودند ، چون از آن روز به بعد در خیابان امام (شاه عباس سابق) مرتب گشت زنی میکردند و بچه های خیابان امام را اذیت میکردند . البته رفت و آمد ماموران در خیابان امام برای ما اُف داشت و ما باید خیابان را برای آنها نا امن میکردیم . لذا با بچه های گروه نشستیم تا برای این کار چاره ای بیاندیشیم . چون این عملیات بسیار خطرناک بود و خطر مرگ حتمی داشت و من نمیخواستم همین اول کار جان بچه های گروه بخطر افتد ، خودم به تنهایی مسئولیت عملیات را بعهده گرفتم و به لطف خداوند کاری کردم که صدایش تا اعماق کاخ نیاوران پیچید و برای همیشه پای ماموران از خیابان امام بریده شد ، بطوری که هر یک از ماشین های شهربانی میخواست وارد خیابان امام شود ، گویی وارد میدان مین میشوند ! ادامه دارد ...
─═༅🌹﷽🌹༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ قسمت بیست و سوم در این سلسله گفتار ، مقداری از وقایع دوران مبارزات کاشانی ها را علیه دستگاه پهلوی مرور کرده ایم . برای آشنا شدن با فضای آشفته آن دوران ، به مصاحبه یکی از مبارزان پیشکسوت ، بنام حاج حسین عارف رجوع کردیم و در دو روز گذشته ، بخش هایی از این مصاحبه عبرت انگیز را تقدیم کردیم . اینک بخش سوم آن مصاحبه را بخوانیم . آقای عارف ، شما فرمودید بعد از آتش زدن مغازه نوار فروشی ، پاسبانها سر نخ هایی پیدا کرده بودند و مرتب در خیابان امام جولان میدادند و به جوان ها اذیت میکردند و شما هم برای قطع رفت و آمد ماموران ، کارهایی کردید ، لطفا بفرمایید چه کردید ؟ بله ، آنها آنقدر جوانان خیابان امام را اذیت میکردند تا اینکه یک روز تصمیم گرفتیم پای آنان را از خیابان امام ببریم . بنابر این چون نمیخواستم ابتدای فعالیت های انقلابی ، پای جوانان مبارز به کارهای خطرناک باز شود ، خودم به تنهایی وارد عمل شدم . عملیات از این قرار بود که با یک نارنجک دست ساز رفتم داخل گلدسته ای که آن روزها بر بالای زیارت شاه طيب نزدیک مسجد کیهان بود و هنگامی که دیدم یک جیپ نظامی به فرماندهی سرگرد فرمانی و سرنشینی چند مامور در آنجا توقف کرد ، از آن بالا گفتم : بسم الله الرحمن الرحیم سپس نارنجک را پرتاب کردم و درست به وسط ماشین اصابت کرد . البته در آن لحظه سرگرد فرمانی از ماشین پیاده شده بود ، ولی سایر ماموران به شدت زخمی شدند و من هم از گلدسته پایین آمدم . وقتی پایین آمدم ، دیدم گروه دیگری از ماموران به طرف گلدسته میدوند و من هم پریدم بالای پشت بام زیارت و از آنجا خودم را داخل منزل عباس قبرکن انداختم ، و از آنجا هم پشت بام به پشت بام خودم را به میدان امیر رساندم و از دست ماموران خلاص شدم . البته آنها بنده را شناسایی کرده بودند ، به همین علت از آن روز به بعد زندگی مخفیانه ام شروع شد . اما مرتب ماموران به پدر و عمویم پیغام میدادند که اگر حسین خودش را تحویل ندهد او را خواهیم کشت ! دوستان شما چه کسانی بودند ؟ آنها زیاد بودند ، ولی سردسته های اصلی سردار کریمی - حجة الا سلام سید رضا پیامبرپور - سید احمد پیامبریور - احمد جهانبانی - حاج اسدالله مسفروش - شهید مصدق - شهید اکبر میرزایی - شهید بزرگی - شهید روغنی - محمد مصدق و دیگران بودند . آقای عارف ، در صحبت هایتان گفتید کارهای انتشاراتی میکردید یعنی چه ؟ بله ، در زیر زمین مسجد کیهان دستگاه تکثیر و ماشین تایپ داشتیم و اعلامیه های امام و دیگر مراجع را تکثیر میکردیم و در کاشان - قم و شهرها و روستاهای اطراف به واسطه رابطین خودمان توزیع میکردیم . این دستگاهها را از کجا آورده بودید ؟ دزدیده بودیم ( با خنده ) از کجا ؟ اول برای دانشگاه شامخی که در خیابان امام بود نقشه کشیده بودیم و دو مرتبه اقدام کردیم و میدانستیم که در این دانشگاه یک نگهبان ورزیده و قدر هست ، ولی در عین حال نمیخواستیم به او لطمه ای وارد کنیم . فکر همه جایش را کرده و برای تمام مراحل عملیات ابزار آلات لازم را تهیه کرده بودیم . اما وقتی در دل شب از دیوار حیاط دانشگاه پریدیم داخل ، متوجه شدیم که خانواده نگهبان هم داخل اتاق هست و صلاح ندانستیم خانواده ایشان را برنجانیم ، بنابراین منصرف شدیم و برگشتیم . دوباره یک شب دیگر اقدام کردیم ، مجدداً دیدیم خانواده نگهبان در آنجاست و ما باز هم برگشتیم و به طور قطعی از دستگاههای دانشگاه صرفنظر کردیم . این بار نشستیم و برای دبیرستان شاهدخت که در خیابان فاضل نراقی بود نقشه کشیدیم . با توجه به کلیه مواردی که باید مدنظر بگیریم ، عملیات را شروع کردیم و در ساعاتی بعد از نیمه شب با دوستان دیگر پشت دبیرستان راس زمان مقرر حاضر شدیم . آن شب ، خیلی شب هولناکی بود . در آن شب سرد و وحشتناک راس ساعتی که با دو تن از دوستانم شهید علی مصدق و اخوی ایشان قرار داشتیم . از پشت دبیرستان شاهدخت وارد شدیم ، البته قبل از انجام این عملیات ، نقشه راههای ورود و خروج و همچنین محل وجود دستگاههای تایپ را توسط یک دختر خانم که از آشنایان مرحوم شهید مصدق بود تهیه کرده بودیم . در نتیجه وقتی وارد مدرسه شدیم براحتی وارد محل دستگاههای تایپ شدیم و با سرعت ، اما با زحمت و سختی زیاد از دبیرستان خارج کردیم . آنها را به مدت دو روز در محل امنی پنهان کردیم و بعد از دو روز آنها را به زیرزمین مسجد کیهان که مرکز فعالیتهای تیمی ما بود منتقل نمودیم . در آن روزها از اینکه این دستگاهها را بدست آورده بودیم خیلی خوشحال بودیم ، زیرا دیگر مجبور نبودیم آنهمه اعلامیه و اطلاعیه را با دست بنویسیم و منتشر کنیم ، لذا این خبر موجی از شادی و شور و شعف را میان بچه های مبارز بوجود آورد . ادامه دارد... ─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ https://eitaa.com/sheykhabdolrahim