eitaa logo
حکایت‌های شِیخ عَبدُالرَّحیم
621 دنبال‌کننده
958 عکس
2.1هزار ویدیو
11 فایل
─═༅🕯📜﷽📜🕯༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ " مِلَتی کِه تاریخِ خود را نَدانَد، مَحکوم بِه تِکرار آن خواهَد بود ... " . . استفاده از مطالب کانال (حکایات)، بدون درج لینک کانال شیخ عبدالرحیم، منع شرعی دارد 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
─═༅🌹﷽🌹༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ قسمت شصت و هشتم سلام علیکم خب ، در مورد ماجرای سید مهدی و دختر حاج سید جعفر رسیدیم به جایی که زمینه دیدار مجدد دو کبوتر عاشق مهیا شد . حاج جعفر طبق پیغام دختر نازنینش ، پاکت های میوه را به دست سید مهدی داد و گفت اینها رو به منزل ما برسان . سید مهدی جوری که حاجی متوجه نشود به آبدار خانه حجره رفته ، در آینه سر و صورت خود را برانداز کرد ، آبی به صورت زد و با شانه کوچکی که در جیب داشت ، موهای سر و صورت را مرتب کرده و به راه افتاد سید وقتی به درب حجره رسید ، نمیدانست به چپ بپیچد یا به راست !؟ تازه به یادش آمد از شدت هول و شوق ، فراموش کرده بود آدرس منزل را سوال کند . لذا دوباره برگشت و آدرس منزل را از اوستا سوال کرد ؟ حاجی با لبخند معناداری آدرس را به شاگرد حجره داد و او را راهی کرد . جوان دلباخته کماکان در مسیر راه ، با خود رویاپردازی کرده و امیدوار بود وقتی درب منزل را دق الباب میکند ، دختر حاجی برای گرفتن میوه ها مراجعه کند ، به همین واسطه در ذهن خود ، واژه ها و جملات زیبا و باکلاس را کنار هم میچید تا با گفتن آنها ، در چشم دختر جلوه کند . اما متاسفانه هر چه به خانه حاجی نزدیکتر میشد ، تپش قلب آقاسیدمهدی شدیدتر و زانوانش سست تر میشد . وقتی سید به مسافت صدمتری منزل حاجی رسیده بود ، خانم کهن سال و کمر خمیده ای جلو راه او را گرفت و گفت پسرم ، این دو پاکت را کمک من کن تا درب منزل من بیاور . سید نیز از روی جوانمردی پاکت ها را گرفته و برای پیرزن تا درب منزل که در مجاور منزل حاج سید جعفر بود ، رسانده ، آنها را تحویل و خداحافظی کرد . سپس درب منزل حاجی را در حالی دق الباب کرد که از استرس و اضطراب ، نزدیک بود قالب تهی کند . از پشت در کسی با صدای نازک دخترانه گفت ، کیست !؟ سید با صدایی شبیه صدای سماوری که تازه به جوش آمده ، گفت منم ، شاگردتان ! لحظاتی بعد درب منزل گشوده شد و سیدمهدی ، صحنه ای دید که آرزو میکرد ایکاش هرگز از مادر متولد نشده و اینهمه لکنت بر زبانش نیفتاده بود . دختر حاجی با چادری بنفش با گل های بوم صورتی و چشمان درشتی که در آن رعد و برق آسمان تداعی میکرد ، در مقابل او ظاهر شد . نگاه سید به چهره دختر بیش از سه ثانیه طول نکشید که سر خود را پایین انداخت . در این لحظه تمام واژه ها و کلماتی که تنظیم کرده بود ، ناگهان از ذهنش محو شد . اما تمام انرژی خود را در کلامش متمرکز نموده تا یک سلام نصفه نیمه کرده و سپس خود را پشت درب پنهان کرد . او دست ها را دراز کرد و پاکت های میوه را به دختر خانم داده و بلافاصله خدا حافظی و به سمت حجره راهی شد . دختر حاجی هم پاسخ خداحافظی او را داده و درب منزل را بست . سید مهدی بیش از ده قدم دور نشده بود که صدای باز شدن دوباره درب منزل به گوشش خورد . او برگشت و دختر حاجی را دید که با سر اشاره میکند که بر گردد . سید با خیزهای بلند به طرف دختر حاجی رفت و از سر هول و گیجی دوباره سلام کرد . دختر حاجی که دقیقا معنا و مفهوم اینهمه آشفتگی را در وجود شاگرد حس میکرد ، به آستانه درب منزل برگشت تا مهدی در مقابلش قرار بگیرد . آقاسیدتاجرزاده ، همچون نوکرها در مقابل دختر حاجی ایستاد و دو دست خود را به علامت تواضع روی هم گذارده و گفت بفرمایید خانم !؟ دختر حاجی گفت میتونم اسم شما را بدانم !؟ شاگرد گفت ، من مهدی هستم ، سیدمهدی دخترخانم گفت ، موفق باشید ، لطفا وقتی برگشتید حجره به بابای من بگوئید ما میوه خواسته بودیم ، چرا بادمجان و گوجه فرستاده اند !؟ سید مهدی با شنیدن این حرف برای لحظاتی زبانش بند آمد و سعی میکرد معنای حرف دختر حاجی را مزمزه کند ، چون میدانست داخل مرسوله پدر ، چند نوع میوه تازه تابستانی بوده ، تا اینکه پاکت ها را از دست دختر خانم گرفت و درون آنها را نگاه کرد و دید چیزی جز بادمجان و گوجه داخل آنها نیست . سید بیچاره برای لحظاتی فکرکرد و ناگهان متوجه شد پاکت های میوه حاجی را اشتباهاً به پیرزن همسایه داده و پاکت های او را به دختر حاجی تحویل داده بود !!! اینجا بود که سید دلش میخواست زمین دهان باز کند و او را ببلعد . چهره سید در این لحظه همچون قماربازهایی که تمام زندگی خود را باخته اند ، کبود شده بود . اما گریزی نبود ، سوتی خود را برای دختر حاجی شرح داد و ماوقع را برای او تعریف کرده و بلافاصله به سمت خانه پیرزن حرکت کرد تا پاکت ها را پس بگیرد .
اما دختر حاجی بلافاصله از کار او ممانعت کرد و گفت چند لحظه همینجا بمانید تا برگردم . دختر درب منزل را بسته و داخل منزل رفته و دقایقی بعد با مقداری پول برگشت . به مهدی گفت لطفا با این پول از بقالی سر کوچه مقداری میوه بخرید و بیاورید ، در ضمن مطمئن باشید اگر بابا از این قضیه مطلع شوند نه تنها ناراحت نخواهند شد ، بلکه بسیار هم خوشحال میشوند . سید میوه های خریداری شده را مجددا درب منزل آورد و پس از دق الباب ، درب منزل گشوده و دختر حاجی با یک سینی کوچک بلور که حاوی لیوان شربت آبلیموی خنک بود ، جلو سید نگه داشته و گفت هوا گرم است ، بفرمایید . سید با دستان لرزان شربت را سرکشید و سینی و لیوان را برگرداند و پس از خداحافظی با سرعت محل حادثه را ترک کرد !!! ------------------------ اکنون بشنوید از وضعیت دختر حاج سید جعفر : پیدا شدن ناگهانی جوان خوش سر و صورت و خوش اندام و مودب و برازنده ای در محیط کسب و کار و زندگی حاج سید جعفر ، بنام آقا سید مهدی حسابی فکر فرشته خانم دختر حاجی جعفر را به خود مشغول کرده بود . او میدانست که نباید به فکر احساسات و دلباختگی باشد . چون او یک تاجر زاده بزرگ و معتبر بازار بود و بخاطر ظاهر جذاب و زیبا ، خواستگاران بسیار از طبقات اعیان و اشراف و خانواده های نامدار شهر داشت . و از سوی دیگر شاگردشان علیرغم چهره و اندام زیبا ، ( به خیال او ) از طبقات پایین و ضعیف بود . پس رابطه عشق و عاشقی از نظر فرشته خانم ، موضوعیت نداشت . ولی در عین حال ، معادلات چند مجهولی فراوانی در ذهن او ایجاد شده بود . فرشته خانم با خود فکر میکرد ، حضور این شخص تحت عنوان کارگر در حجره پدرش ، پس از آن ملاقات تصادفی اولیه و نگاههای معنا دار شاگرد تازه وارد ، نمیتواند بی ارتباط با اشتغال بکار او در حجره پدرش باشد . دیگر اینکه یک کارگر دون پایه چرا باید زبان انگلیسی را به این زیبایی مکالمه کند !؟ پدر این شخص کیست و شغل او چیست ؟ رابطه و سوابق او با پدرش چه بوده که با این سرعت و ناگهانی به استخدام حجره درآورده ؟! خلاصه ، هرچند فرشته خانم برای پرس و جو در باره این جوان از پدرش حیا و مانع داشت ، اما سوالات گوناگون و شبهه ناک ، فرشته را بر آن داشت ، به هر طریق ممکن ته و توی قضایا را برای خود روشن کند ! اما از بخت بد آقاسید مظلوم ما ، قبل از آنکه فرشته خانم پاسخ سوالات خود را دریافت کند ، برای او خواستگاری از یک خانواده بزرگ کشوری پیدا شد !!! اکنون سید مهدی با یک رقیب خطرناک مواجه شده که نمیداند چه اتفاقات شگفت انگیزی در پیش دارد !!! ادامه دارد ... https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣زیبایی؛ در هیچ چیز ابدی نیست ... بجز یک ذات زیبا، که تا ابد زیباست ... ─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣نقش خودت را در پیدا کرده ای... ─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
ادخلوها بسلام آمنین تازه واردین به محفل علاقمندان به تاریخ کاشان ، سلام علیکم 🪴 ضمن عرض خوش آمدگویی به محضر تک تک شما بزرگواران ، مستحضر باشید ، کانال شیخ عبدالرحیم در حال واگویه های اتفاقات مهم تاریخی و معرفی شخصیت های شهیر و اماکن تاریخی این منطقه میباشد . لطفا مطالب را پیگیری و برای اطرافیان و خانواده خود بازگو فرمایید . ضمن آنکه از اعضای قدیمی کانال نیز برای تشریک مساعی و حوصله ای که صرف مینمایید ، خاضعانه تشکر و سپاسگزاری میکنیم . 🙏 پرش سریع به ابتدای ماجرای نایب حسین کاشی و کشور مستقل کاشان! 👇 ❣حکایت بیست سال طغیانگری ─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
6.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حق فرزند برگردنت این است که را در حضور او تکریم کنی... ─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
19.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥺 اگه مُردم چی ... اگه قبل اربعین چشامو بستم چی؟ ─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ از محنت تا عزت رهبر انقلاب: هواپیماهای دشمن شهر ایلام را بمباران میکردند، مردم میرفتند این بیابانها و جنگلهای اطراف، بعد که تمام شد برمیگشتند. اما شهر را ترک نکردند، ایستادند. در زیر همین بمبارانها و شرائط سخت است که یک نخبه‌ی نابغه‌ای مثل تربیت می‌شود... این دانشمند جوان دوره‌ی کودکی‌اش را در همین شرایط، در ایلام گذرانده. ۱۴۰۰/۸/۳۰ یکم‌مرداد، سالروز شهادت دانشمند هسته‌ای، شهید داریوش رضایی‌نژاد ─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
. ❣ ﻋﻼﻣﻪ ﻃﺒﺎﻃﺒﺎﯾﯽ‏ (ره) ؛ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﻣﺮﺣﻠﻪ ایی ﺍﺯ ﻣﻌﻨﻮﯾﺖ ﻧﺮﺳﯿﺪ،ﻣﮕﺮ ﺩﺭ ﺣﺮﻡ ﻣﻄﻬﺮﺍﻣﺎﻡ‌ﺣﺴﯿﻦ(ع) ﻭ ﯾﺎ ﺩﺭ ﺗﻮﺳﻞ ﺑﻪ آن ... (ع) ─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا