10.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣تقویت اعتماد به نفس کودک در حل مشکلات
#فرزند_آوری
#خانواده
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
19.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
عرش خدا، صلّ علی ... کربلا ❤️
یا امام حسین (ع) بطلب 🥺
#یا_حسین (ع)
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
.
السَّلامُ عَلَى أَهْلِ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ مِنْ أَهْلِ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ یَا أَهْلَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ بِحَقِّ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ کَیْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ مِنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ یَا لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ بِحَقِّ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ اغْفِرْ لِمَنْ قَالَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ احْشُرْنَا فِی زُمْرَهِ مَنْ قَالَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِیٌّ وَلِیُّ اللَّهِ...
دلمان گرم به خاطره
پدرهایی که نیستند
مادرهایی که رفته اند
و دوستانی که بار سفر بستند.
با قرائت یک #فاتحه روحشان را شاد کنیم.
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
❣تنها که شدی؛ صدایش بزن!
او حسین (ع) است ...
میداند تک و تنها شدن یعنی چه
"السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (ع)"
#لبیک_یا_حسین (ع)
#شب_زیارتی
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
19.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
❣چجوری از خدا سپاسگزاری میکنی؟
#حجت_الاسلام_مومنی
#نماز_صبح
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ روزمون را زیبا و قشنگ کنیم با سلام بر ارباب
❣عادت سلام کردن به امام حسین (علیه السلام) را نشر دهیم...
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
─═༅🌹﷽🌹༅═─
#پنجره_ای_به_تاریخ_کاشان
قسمت هفتاد و دوم
سلام علیکم
صبح روز خواستگاری ، خورشید از پشت ابرها طلوع کرد و پهنه سرزمین کاشان را آفتابی کرد .
شاید تاریخ کاشان چنین روز غم انگیزی را کمتر به خود دیده باشد .
آقاسید مهدی ، تاجرزاده ی بزرگی که به خاطر عشق دختر حاج سید جعفر ، و به خاطر نزدیک شدن به فرشته سادات ، در نقش شاگرد ظاهر شده بود ، به سفارش اوستا لباس های نو و مرتب به تن کرده و طبق دستور اوستا ، برای خدمه گی و پذیرایی از خواستگاران ، عازم منزل حاجی جعفر شد .
قامت رعنای سید با لباس های برازنده ای که به تن کرده بود ، در مسیر راه ، چشم ها را خیره میکرد .
اما درون سید همچون آتش فشان در حال خروشیدن بود .
تمام افکار سید مهدی با وداع و حسرت و ناامیدی عجین شده و با زانوان سست و کم رمق گام به گام جلو میرفت تا رسید به درب منزل حاجی !
وقتی درب منزل را دق الباب کرد ، اینبار دیگر فرشته سادات درب را به رویش نگشود ، بلکه یکی از خدمه منزل درب را باز کرده و او را به داخل دعوت کرد .
فرشته سادات نیز از صبح علی الطلوع پشت پنجره اطاقش نشسته و با چشمان منتظر و پر از وحشت و استرس ، در انتظار سید بود .
وقتی سید وارد صحن خانه شد ، فرشته سادات به طرز شگفت انگیزی از جای برخواسته ، با دستپاچگی چادر به سر کرده و با سرعت از اطاق بیرون جهید و چند قدمی به سمت سید رفته و پس از سلام به او خوش آمد گفت .
وقتی فرشته سادات به چشمان خشمگین و قرمز شده سید مهدی نگاه کرد ، وحشت همه وجودش را فرا گرفت و دوباره به اطاق خود باز گشت .
اکنون تپش قلب امان فرشته را بریده است ، او نمیداند این تپش قلب به خاطر دیدار مجدد سید مهدیست ، یا از شدت ترس و نگرانی !!!
عروس خانه حاج سید جعفر ، دچار دلشوره و استرسی شده بود که همچون خوره به جانش افتاده و در این اندیشه بود که امشب چه سرنوشتی در انتظار این خانه و اهل خانه است .
وقتی حاج سید جعفر ، شاگرد حجره را دید بسیار خوشحال شد و دستورات لازم برای تهیه انواع میوه ها و شیرینی و تنقلات به او داده و همچنین به خدم و حشم منزل دستور داد همگی در اختیار او باشند .
هر چند خشم و انزجار از حاکم و بچه حاکم تمام وجود این جوان دلشکسته را فراگرفته بود ، اما ندای ناشناخته ای از نهان وجودش به او زنهار میداد و میگفت ، اگر تو یک عاشق واقعی هستی ، باید بر تمام خواسته ها و امیال درونی ات پا گذارده ، و خاطره انگیز ترین شب ها را برای فرشته سادات بسازی !
لذا آستین همت بالا زده و بین تمامی خدمه تقسیم کار کرد و همگی شروع کردند به آب و جار و نظافت و چیدمان .
رفته رفته روز به نیمه رسیده بود که حاملان هدایا از سوی حاکم وارد منزل شدند .
طبق طبق سینی های گرد که هر کدام حاوی پارچه های زربافت و لباس های ابریشمی ومخمل و ساتنی که روی آن توسط ماهرترین هنرمندان سلطنتی کار شده بود ، و همچنین
زیورآلات و جواهرات و شمش های طلا و گردنبندها و گوشواره هایی از الماس و زمرد ، همراه با نقل و نبات های سفارشی که تنها ویژه درباریان و بزرگان است ، روی سر خدم و حشم دار الحکومه ، روانه ی عمارت حاج جعفر شد .
حاج سید جعفر از حمالان استقبال کرده و پس از تحویل هدایا ، مشتلق هایی به آنان پرداخته و روانه شان کرد .
مادر عروس با دیدن آنهمه هدایای گرانقیمت ، بسیار شگفت زده و خوشحال شد ، اما فرشته سادات از دیدن آنها کوچکترین احساس شعف و شادمانی نداشت و این واکنش دختر موجب حیرت و تعجب پدر و مادر شده بود .
آنان خبر از دلباختگی دختر خود نداشتند ، و نمیدانستند در وجود عروس خانه پر است از گدازه های عشقی که به شاگرد حجره دارد .
فرشته سادات دختری مهربان و عاطفی بود و بدون آنکه سخن صریحی بین آن دو مبادله شده باشد ، به خوبی احساس سید مهدی را نسبت به خود درک کرده و میدانست شاگرد خوش اندام حجره چه لحظات جانگدازی را سپری میکند .
تا نزدیک غروب کارها بخوبی انجام شد و خانه و اطاق ها با مدیریت سید مهدی به زیبایی هر چه تمام تر آراسته شد ، اما فرشته سادات گاهی از پشت پنجره ها چهره آشفته و غمگین سید مهدی را برانداز میکرد و هماهنگ و همراه با او ، خود نیز لحظه به لحظه آشفته تر میشد .
سیدمهدی بدون اطلاع اوستا ، اما برای خوشنودی قلب فرشته سادات اقدامی کرده بود که کسی از آن خبر نداشت ، اما بعدا موجب تحسین حاجی و حیرت فرشته خانم واقع شده بود .
او گوسفند بزرگی خریده بود تا پیش پای تازه داماد این خانه قربانی کند .
اما چیزی که نور امید را در وجود سید روشن میکرد ، عدم رضایتی بود که گاهی در چهره فرشته سادات دیده میشد .
در این بین ناگهان در موذنه ها صدای اذان بلند شد و در کنار آبنمای زیبای حیاط ، سید مهدی نگاهی به آسمان کرده و فکری از خاطرش گذشت .
او دیگر مطمئن شده بود که در این لحظات آخر باید دست از آشفتگی و حسرت برداشته و تنها راه باقی مانده را بپیماید .
لذا از آب زلال حوض خانه ، آبی به صورت زده و وضو ساخته و خودش را به کنج خلوتی از عمارت رساند .
سید در این خلوت تنهایی ناگهان چند سیلی محکم به صورت خود نواخته و با خود گفت ، اکنون وقت حسرت و درماندگی نیست .
باید بیش از قبل چشمان بصیرت را باز کنی .
او میدانست اکنون اگر غفلت کند ، شاید عمری پشیمان شود .
در این لحظه از پنجره به نور سبزی که به محوطه ی داخلی اتاق روبرو تابیده بود نگاه کرد و محراب نمازی را مشاهده کرد .
سید بلافاصله خود را به محراب رساند ، نماز مغرب و عشا بجای آورد ، و سپس دو رکعت نماز حاجات نیز بجای آورد .
تسبیح داخل محراب را که مهره هایش از تربت کربلا بود به دست گرفت .
همانگونه که نخ تسبیح مهره ها را به یکدیگر وصل کرده بود ، گویی در یک لحظه دل آقا سید را به ضریح و شش گوشه ی امام حسین سلام الله علیه وصل کرد .
سید ، برای آنی تصمیمی گرفت .
او تسبیح را در مشت هایش پنهان کرد تا فرشته خانم رو ببیند .
او نزدیک اطاق عروس خانم رفت و برای اولین بار او را به اسم صدا کرد .
فرشته خانوم ، فرشته خانوم
دختر حاجی سید جعفر که از صبح همواره منتظر شنیدن خبرهای نحس بود ، سراسیمه خود را به شاگرد حجره رساند .
سید برای اولین بار فرشته سادات را در لباس های رنگارنگ و چهره آراسته دید .
و بار دیگر با دیدن این صحنه قلبش فرو ریخت .
سید قبل از گفتن مطلب اصلی از فرشته سادات در باره نظافت و چیدمان عمارت سوال کرد تا ببیند ، رضایتش حاصل شده یا نه ؟
سپس دلش را به دریا زد و آنچه میخواست به دختر اوستا گفت .
او دست گره شده خود را جلو روی عروس خانم گرفت و سپس مشت خود را باز کرده و گفت ، لطفا این تسبیح تربت سیدالشهداء سلام الله علیه را بگیرید ، و به نیت پنج تن آل عبا ، پانصد صلوات برای گره گشایی بفرستید .
بعد از گفتن این کلام ، به او اطمینان داد ، که هر کاری برای خوشبختی او بتواند ، کوتاهی نخواهم کرد !
این را گفت و با سرعت ، آن محل را ترک کرد .
در این لحظه مخبرین از بیرون منزل باسرعت و هیجان به داخل منزل دویده و به حاج سید جعفر و اهالی منزل خبر دادند که حضرت حاکم و همراهانش وارد محله شدند .
ادامه دارد
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim