احمد میرزا هاشم زاده به نقل از آقای مجتهدی:
در ایامی که مشغول اذکا ر و خلوت بودم، یک شب احساس کردم نیرویی فوق العاده مرا به سوی #اصفهان می کشد. ناچار عزم اصفهان کردم و در مدرسه صدر اتراق کردم.
در همان حال کسی نزدم آمد و گفت: جناب صمصمام مرا به دنبال شما فرستاده است. از جانب مولا اشاره ای شد و فهمیدم که باید به آنجا بروم. ایشان استقبال فراوانی از من کردند. گفتم: آقاجان! مرا به اصفهان کشاندید.
گفت: دیشب خیلی دلتنگ بودم. به حضرت مولا عرض کردم یکی از دوستان تان را بفرستید که دیگر تحمل ندارم و حضرت هم شما را فرستادند.
یک هفته باهم بودیم. روزها آقای صمصام با حال خوشی مثنوی می خواند و با هم گریه می کردیم و شب ها هم من قرآن می خواندم و گریه می کردیم و حال خوشی داشتیم.
بعد از این مأموریت اشاره ای شده که باید با پای پیاده به زیارت خواجه #شیراز بروم. به دستور حضرت به حافظیه رفته و خواجه را زیارت کردم.
#کتاب_لاله_ای_از_ملکوت ؛ جلد 4، صفحه 24 و 25.
#شیخ_جعفر_مجتهدی
https://eitaa.com/joinchat/1429602345C265abdfeff