#امام على عليه السلام:
أفضَلُ الأَدَبِ أنْ يَقِفَ الإنسانُ عِندَ حَدِّهِ ولا يَتَعدّى قَدرَهُ؛
بهترين ادب آن است كه انسان در حدّ و مرز خود بماند و از اندازه خويش فراتر نرود.
[غررالحكم و دررالكلم، ح 3241]
🕋
https://eitaa.com/joinchat/3093823506Ccc6baf7b22
💠 #پیامبر_اکرم (صل الله علیه و آله)
ما نَقَصَ مالٌ مِن صَدَقَة قَطُّ ، فأعطُوا و لا تَجبُنوا .
هيچ گاه مالى بر اثر صدقه دادن كم نشده است. پس عطا كنيد و نترسيد.
📚 بحار الأنوار : ٩٦ / ١٣١ / ٦٢
🕋
https://eitaa.com/joinchat/3093823506Ccc6baf7b22
#کتابخانه_مجازی👩💻👨💻
#پایگاه_شهید_ذوالفقاری
📗#معرفی_کتاب📗📘📔📕📖📚
کتاب «فریاد مهتاب» به قلم شیوای استاد مهدی خدامیان آرانی شرح ۷۵ روز از زندگانی حضرت فاطمه (س) از وفات پیامبر اکرم تا شهادت ام ابیها است.
فریاد مهتاب فریاد مظلومیت فاطمه سلام الله علیها است و شما می توانید از حوادثی که بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله رخ داده در قالب داستان باخبر شوید. این کتاب به صورت یک داستان دنبال می شود که توسط نویسنده روایت می شود. از ویژگی های برجسته نویسنده برخورداری از قلمی زیبا، دلنشین و داستانی درعین تسلط داشتن به منابع دینی و روایی است.
اگر دنبال یک داستان مذهبی و تاریخی و در عین حال سوگنامه ای از مصائب حضرت زهرا سلام الله علیها هستید هرگز این کتاب را از دست ندهید!
📘کتاب فریاد مهتاب به عنوان پنجمین کتاب از کتابهای کتابخانه مجازی پایگاه شهید ذوالفقاری تقدیم نگاه مهربانتان
@shahed_zolfaghari
https://eitaa.com/joinchat/3093823506Ccc6baf7b22
👇👇👇
منتظران ظهور"تولیددارو،تختی"
#کتابخانه_مجازی👩💻👨💻 #پایگاه_شهید_ذوالفقاری 📗#معرفی_کتاب📗📘📔📕📖📚 کتاب «فریاد مهتاب» به قلم شیوای اس
نظرات و پیشنهادات خود درباره کتابخانه مجازی پایگاه شهید ذوالفقاری را با آیدی
🆔️@zolfagari55
درمیان بگذارید🙏
@shahed_zolfaghari
💫میگفت:
✨اگر دعوت ڪننده زینب(س)است....
🍃💟پس سلام بر شهادت....
#شهیدمحمودرضابیضائی
#سالروزشهادت
#یادش_باصلوات
https://eitaa.com/joinchat/3093823506Ccc6baf7b22
💫چهار شنبه💫
☀️۱ بهمن ۱۳۹۹ شمسی
۶ جمادی الثانیه ۱۴۴۱هجری قمری
🌲۲۰ ژانویه ۲۰۲۰ میلادی
🍃🌺اولین چهارشنبہ بهمن ماهتون
پر از عشق و امید
امیدوارم زندگی به ڪامتون
خوشبختی سرنوشتتون
و سـایہ عشق مهمان
همیشگی دلتـون باشہ
امروزتون پراز بهترینها🌺🍃
https://eitaa.com/joinchat/3093823506Ccc6baf7b22
🔸سرلشکر باقری:
🇮🇷آنها که میخواستند جمهوری اسلامی ۴۰ سالگی انقلاب را نبیند، کنگرهشان تحت تصرف قرار گرفته است. مسئولانش گفتند جلوی چشم دنیا آبروی ما دارد میرود. برای برگزاری مراسم تحلیف رئیس جمهور جدیدش نیروهای نظامی آمریکا در جامعه آمادهباش اند.
#اللهم_الشغل_ظالمین_به_الظالمین
https://eitaa.com/joinchat/3093823506Ccc6baf7b22
#خاطره_طنز
📎حتما" بخوانید 👇
🏳 صد تا به راست ، پنجاه تا به چپ . . .
ما یك عده بودیم كه عازم جبهه شدیم. نه سازماندهی درستی داشتیم و نه سلاح و توپ و خمپاره و... رسیدیم به اهواز.
رفتیم پیش برادران ارتشی و از آنها خواستیم تا از وجود نازنین ما هم استفاده كنند! فرمانده ارتشی پرسید: خُب، حالا در چه رسته ای آموزش دیده اید؟
همه به هم و بعد با تعجب به او نگاه كردیم. هیچ كس نمیدانست رسته چیست؟! فرمانده كه فهمید ما از دَم، صفر كیلومتر و آكبند تشریف داریم،
گفت: آموزش سلاح و تیراندازی دیدید؟ با خوشحالی اعلام كردیم كه این یك قلم را واردیم.
ـ پس این قبضه خمپاره در اختیار شماست. بروید ببینم چه میكنید. دیده بان گزارش میدهد و شما شلیك كنید.
بروید به سلامت!
هیچ كدام به روی مبارك خود نیاوردیم كه از خمپاره هیچ سررشته ای نداریم.
رحیم گفت: انشااللّه به مرور زمان به فوت و فن همه سلاح های جنگی وارد خواهیم شد.
كمی دورتر از خط مقدم خمپاره را در زمین كاشتیم و چشم به بیسیم چی دوختیم تا از دیده بان فرمان بگیرد. بیسیم چی پس از قربان صدقه با دیده بان رو به ما فرمان «آتش» داد.
ما هم یك گلوله خمپاره در دهان گل و گشاد لوله خمپاره رها كردیم.
خمپاره زوزه كشان راهی منطقه دشمن شد.
لحظه ای بعد بیسیم چی گفت: دیده بان میگه صد تا به راست بزنید!
همه به هم نگاه كردیم. من پرسیدم: یعنی چی صد تا به راست بریم؟
رحیم كه فرمانده بود كم نیاورد و گفت: حتماً منظورش این است كه قبضه را صد متر به سمت راست ببریم.
با مكافات قبضه خمپاره را از دل خاك بیرون كشیدیم و بدنه سنگینش را صد متر به راست بردیم.
بیسیم چی گفت: دیده بان میگه چرا طول میدین؟
رحیم گفت: بگو دندان روی جگر بگذاره. مداد نیست كه زودی ببریمش!
دوباره خمپاره را در زمین كاشتیم.
بیسیم چی از دیده بان كسب تكلیف كرد و بعد اعلام آتش كرد.
ما هم آتش كردیم!
بیسیم چی گفت: دیده بان میگه خوب بود، حالا پنجاه تا به چپ برید!
با مكافات قبضه خمپاره را در آوردیم و پنجاه متر به سمت چپ بردیم و دوباره كاشتیم و آتش!
چند دقیقه بعد بیسیم چی گفت: میگه حالا دویست تا به راست!
دیگر داشت گریه مان می گرفت.
تا غروب ما قبضه سنگین خمپاره را خركش به این طرف و آن طرف می كشاندیم و جناب دیده بان غُر میزد كه چرا كار را طول میدهیم و جَلد و چابك نیستیم.
سرانجام یكی از بچه ها قاطی كرد و فریاد زد: به آن دیده بان بگو اگر راست میگه بیاد اینجا و خودش صد تا به راست و دویست تا به چپ بره!
بیسیم چی پیام گهربار دوستمان را به دیده بان رساند و دیده بانكه معلوم بود حسابی از فاصله افتادن بین شلیك ها عصبانی شده، گفت كه داره میآد.
نیم ساعت بعد دیده بان سوار بر موتور از راه رسید. ما كه از خستگی همگی روی زمین ولو شده بودیم، با خشم نگاهش كردیم.
دیده بانكه یك ستوان تپل مپل بود، پرسید: خُب مشكل شما چیه؟ شما چرا اینجایین.
از جایی كه صبح بودید خیلی دور شدین!
رحیم گفت: برادر من، آخر هی میگی برو به راست. صد تا برو به چپ. خُب معلوم كه از جایی كه اوّل بودیم دور میشیم دیگه.
ستوان اول چند لحظه با حیرت بروبر نگاهمان كرد.
بعد با صدای رگه دار پرسید: بگید ببینم وقتی میگفتم صد تا به راست، شما چه کار میكردین؟
ـ خُب معلومه، قبضه خمپاره رو در می آوردیم و با مكافات صد متر به راست می بردیم!
ستوان مجسمه شد.
بعد پقی زد زیر خنده.
آنقدر خندید كه ما هم به خنده افتادیم.
ستوان خندهخنده گفت: وای خدا!
چه قدر بامزه، خدا خیرتان بده چند وقت بود كه حسابی نخندیده بودم. وای خدا دلم درد گرفت.
ما كه نمی دانستیم علّت خنده ستوان چیه، گفتیم: چرا میخندی؟
ستوان یك شكم دیگر خندید.
بعد خیسی چشمانش را گرفت و گفت: قربان شكل ماهتان برم، وقتی می گفتم صد تا به راست، یعنی اینكه با این دستگیره سر خمپاره را صد درجه به راست بچرخانید، نه اینكه كله اش را بردارید و صد متر به سمت راست ببریدش!
و دوباره خندید.
فهمیدیم چه گافی دادیم.
ما هم خندیدیم.
دست و بالمان از خستگی خشك شده بود، اما چنان می خندیدیم كه دلمان درد گرفته بود.
📚 کاتب شهدا
شوخی های خاکی...
https://eitaa.com/joinchat/3093823506Ccc6baf7b22