eitaa logo
معرفی عرفا و اولیاء الهی گمنام ، که در قید حیات نیستند
1.7هزار دنبال‌کننده
496 عکس
88 ویدیو
42 فایل
برای معرفی عرفا و اولیا الهی گمنام ، میتوانید ، به آیدی زیر پیام بدهید: @montazar113113 ⛔️کپی بدون ذکر منبع ، مطالب کانال معرفی عرفا و اولیاء الهی گمنام ، که در قید حیات نیستند ،حرام است.
مشاهده در ایتا
دانلود
السلام علیک یا رقیه بنت الحسین الشهید علیه السلام @shia5t
معرفی مرحوم ملا مهدی قلمباز ، استان شهر : ملا مهدی قلمباز ، از اهل معرفت و عرفان گمنام شهرستان دزفول بودند ، ایشان همچنین از کاسبان خوشنام دزفول بودند... 🔹حکایاتی از عبد صالح خدا ، مرحوم ملا مهدی قلمباز : 🔻گره گشا دو نفر که معلوم است اهل دزفول نیستند دارند در بدر دنبال ملامهدی می گردند. از چند نفری سوال می کنند ، اما کسی او را نمی شناسد . تا می رسند توی خیابان امام خمینی. یک نفر که ملامهدی را می شناسد آدرس خانه او را به شان می دهد. اما کنجکاوانه قضیه را دنبال می کند و می فهمد که اینها از اصفهان آمده اند. برای یکیشان مشکلی پیش آمده و در خواب دیده است که شخصی به او گفته است اگر می خواهد مشکلش حل شود به دزفول برود و سراغ فردی به نام ملامهدی را بگیرد. گفته است که او از یاوران امام عصر(عج) است . 🔻20 تومان هم سنگی دارد نخود کیلویی 200 تومان است. زن 20 تومنی را که دارد توی دستش مچاله می شود ، به ملامهدی نشان می دهد و می گوید : « می شود 20 تومان به من نخود بدهی؟». ملامهدی سرش را بالا می آورد و می گوید : «خواهرم ، چرا خواسته ات را اینگونه مطرح می کنی؟ بگو 20 تومان نخود بده. 20 تومان هم برای خودش یک سنگ ترازو دارد». با لبخند 100 گرم نخود وزن می کند و به زن می دهد. 🔻به من ظلم نکن زن پس از خرید منتظر است بقیه پولش را بگیرد. ملامهدی دارد دنبال پول خرد می گردد تا بقیه پولش را بدهد. زن عجله دارد و بدون اینکه نیاز به کبریت داشته باشد، می گوید:«باقی پولم را کبریت بده» و در کمال تعجب ملا مهدی می گوید :«نه خواهرم تو کبریت نمی خواهی. الان بقیه پولت را می دهم» . با هر مشقتی پول خرد جور می کند و به زن می دهد و می گوید :«حالا اگر کبریت می خواهی پول بده به تو کبریت بدهم » و زن می گوید نیاز ندارم. ملا مهدی می گوید : «دیدی گفتم کبریت نمی خواهی، چرا می خواستی در حق من ظلم روا کنی؟ و به جای پولت به اجبار جنس دیگری ببری» 🔻عدالت وزن پاکتی را که درآن جنس می ریزد محاسبه می کند. یک پاکت مثل همان در کفه ای که وزنه ها را قرار می دهد می گذارد تا وزن پاکت هم محاسبه شده باشد. به قول دزفولی ها قضای پاکت را هم می گیرد. سنگ و چوب نمی فروشم. نخود و لوبیا و عدس و . . را پاک می کند و سنگ و کاه و چوب را ازشان جدا می کند برای فروختن. می گوید من پول نخود و لوبیا می گیرم. حق ندارم سنگ و چوب به مردم بفروشم. 🔻کم فروشی بسته های ماکارونی 900 گرمی را قبل از فروختن وزن می کند. اگر بسته ماکارونی وزنش از 900 گرم کمتر باشد، یک بسته پلمب را باز می کند و از ماکارونی های آن می گذارد روی بسته ای که وزنش 900 گرم نیست. می گوید : کارخانه کم فروشی کرده است ، من که نباید این کار را بکنم. 📌برای اشنایی بیشتر با این مرد الهی و کسب اطلاعات بیشتر در مورد ایشان و همچنین گوش دادن به نصایح ایشان به صورت صوتی ، میتوانید به لینک های زیر مراجعه فرمایید : https://www.farsnews.com/news/13910203000763/%D8%B9%D8%A7%D8%B1%D9%81-%DA%AF%D9%85%D9%86%D8%A7%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D9%87%DB%8C%DA%86-%D9%81%D8%B1%D9%82%D9%87-%D8%B5%D9%88%D9%81%DB%8C%D9%87-%D8%AA%D8%B9%D9%84%D9%82-%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA--%D8%B9%DA%A9%D8%B3 http://shahidsalehnejad.blogfa.com/post/60 @shia5t
🦋یاحیدر کرار صلوات الله علیه🦋 به احترامِ علی بسته شد درِ دوزخ گشوده شد درِ باغِ جنان به نامِ علی.. نشانه ایست برای حلال زادگیَش همین که طفل گشاید زبان به نامِ علی..، @shia5t
معرفی عارف گمنام ، شیخ عزت اله ایراندوست ، شهر : قسمت اول : شیخ عزت اله ایراندوست در سال 1308 در شمیران متولد شد و به سال 1380 درگذشت. 🔹طی الزمان و ملاقات با پیرمردی کشاورز در روزگار انوشیروان بعد از ظهر تو حرم حضرت عبدالعظیم بودیم که ناگهان به آقای ایراندوست حالی دست داد که بسیار متحول شدند و از جای خود برخاستند و فریادی کشیدند و الله اکبر و سبحان الله می گفتند و دستانشان را محکم بر پای مبارک می کوبیدند. بعد از لحظاتی دانستم که در گوش وی از غیب ندایی رسید و لحظاتی آقا را سکوتی فرا گرفت و به دنبال آن هم مکاشفه ای برایشان روی داد، که فرمودند: باید سریعا به منزل بروم. فردای آن صبح که آقا را زیارت کردم حالشان بسیار محزون بود و از دیروز که پرسش نمودم خود آقا بی پرده فرمودند: آقا جان در آن لحظه یکی از اولیای بسیار بزرگ از غیب در گوشم به سخن آمد که سریعا به منزل برگشتم و به زمان آن ولی خدا و آن یگانه روزگار در زمان انوشیروان طی زمان نمودم و نیم روز با آن اعجوبه الهی که پیرمردی کشاورز بود ملاقات نمودم و بنده خاص پرورگار را حزنی بود که ما را هم محزون نموده است و چنان مظلوم واقع شده بود که برای وی گریستم، چرا که پیرمرد زمانی که در منزل نبود،سربازان انوشیروان خانه اش را خراب کرده و اموالش را به غارت برده و مزرعه اش را درهم کوبیده بودند که پیرمرد در بازگشت خانه اش را که این چنین میبیند چنان به خداوند شکایت می کند که ندایش را در حرم عبدالعظیم شنیدم که می گفت: خدایا من نبودم تو که بودی و با خود رازی داشت که می بایست سریعا به نزد ایشان بروم و نیم روزی را با آن ولی روزگار که ازدواج هم نکرده بود بگذرانم که الحمدالله لحظه ای که پیرمرد در حال خواندن اسم اعظم الهی بر انوشیروان بود رسیدم و ایشان هم دعوت ما را از همان حرم لبیک گفته بودند و .... آقا فرمودند: بعد از بازگشت از طی زمان اتفاق بزرگی در اتاقم افتاد و آن لحظه فهمیدم که دست بالای دست چه بسیار است و مشاهده نمودم قبل از ان که بنده از طی زمان به حال برگردم آن پیرمرد زودتر از ما در اتاق نشسته و منتظر ما هستند و با دیدن ما فرمودند: خسته نباشی جوان. که ایشان قدم مبارک را روی چشمان ما گذاشتند و دیدن ما را پس دادند و پس از لحظاتی ایشان هم در نیم شب بازگشتند و به روزگار خویش رهسپار شدند. آقای ایراندوست از آن جا که درس نخوانده بودند لذا در آن لحظه نخست در حرم که صدایی در گوش مبارکشان رسید به ما فرمودند: آقا جان، انوشیروان برای چند سال پیش بود؟گفتم شاید حدود دو یا دو هزار و پانصد سال بیشتر یا کمتر بوده، فردای آن روز با خبر شدم که چرا پرسیدند. ناگفته نماند که مرحوم ایراندوست طبق آنچه بعدها در پس کنایه فرمودند معلوم شد که با بیشتر انبیای الهی با طی زمان ملاقات نموده اند که حتی از یک سری از حضرات هم هدیه ای دارند، از جمله استخاره که آن را از حضرت یعقوب علیه السلام دارند. 🔹حکایتی دیگر از حاج آقا ایراندوست برای سالکان الی الله همواره حجاب هایی است که باید آن ها را کنار زد و راه را برای خود هموار ساخت تا پرواز به لقاء الله سریع تر شود و قرب آنان به حضرت حق بیش تر. روزی در باب همین قضایا در مراسم ختم فرزند فرزندشان اسماعیل در سال 78 که در حیاط منزل با جناب مرحوم ایران دوست و بسیاری از اقوام و دوستان آقای ایران دوست و جناب صالح و با محرمان شیخ که در گرد هم بودیم، ایشان به یاد قضیه ای افتادند و فرمودند: «سال ها پیش مرا مرا به جلسه ختم یکی از آقایان محل دعوت کرده بودند، که ما نیز در آن مراسم غذایی خوردیم و لذا فردای آن روز بود که متوجه شدم حجاب دارم و شروع به پیدا نمودن علت این حجاب کردم که فهمیدم دیروز در آن مراسم مرغ خورده بودم آن غذا دچار مشکل شرعی بوده و لذا از خوردن آن غذا حجابی برایم به وجود آمده که برای کنار زدن آن سه روز روزه گرفتم تا آن شد که اثر آن مرغ از بدنم خارج شد و حجاب از بین رفت. مرحوم ایراندوست اضافه کردند: در آن سه روز بسیار گریه کردم تا آن که حجاب مرتفع شد و حزین بودم از آن که چرا در هنگام خوردن آن مرغ متوجه مشکل آن نشدم. @shia5t
معرفی عارف گمنام ، شیخ عزت اله ایراندوست ، شهر : قسمت دوم : 🍁در دو حکایت قبلی کمی از احوالات آقای ایران دوست نقل کردیم. در پایین مطلبی در مورد دیدار علامه طباطبایی و مرحوم ایران دوست خواهیم اورد که قطعا دریچه ای جدید بر کرامات و احوال عرفانی علامه بر روی تشنگان حقیقت میگشاید.خواندنش خالی از لطف نیست. آقای ایراندوست می فرمودند که ما حضرت علامه طباطبایی را ندیده بودیم تا آن که توفیق شد و حضرت ایشان را در حرم حضرت امام رضا (علیه السلام) برای بار نخست زیارت نمودم که در اولین نگاه قدری به چشمان همدیگر خیره شدیم و سپس لحظاتی با هم صحبت کردیم و چند سوال و جواب و بعدش خداحافظی کردم و به تهران بازگشتم. چند شبی از رجعتم به تهران گذشته بود که یک شب درب منزل را به آرامی زدند و هنگامی که درب را باز نمودم، با کمال تعجب دیدم که حضرت علامه طباطبایی با عمامه و عبا بر دوش با همان عظمت عالمانه و عارفانه شان و با آن چشمان ملکوتیشان هستند که مرحوم ناخودآگاه می فرمایند: شما کجا این جا کجا؟ نشانی را از کجا آوردید؟!!! و ..... حضرت علامه را که به اتاق هدایت می نمایند، ایشان می فرمایند: در مشهد که به چشمان شما نگریستم، مهرتان به دلم نشست و تصمیم گرفتم بعد از بازگشت به قم، شبی را در منزل شما به مهمانی بیایم و الان هم کسی از آمدن ما باخبر نیست،از قم تا این جا را طی کردم و باید با همان هم برگردم تا قبل از سحر منزل باشم که نوشتنی هایم مانده است. مرحوم ایران دوست فرمودند: حضرت علامه آن شب قدری ماندند و سپس با طی به قم بازگشتند و می فرمودند: خداوند این بزرگوار را خیر دهد که این قدر برای علم و راه ائمه (علیهم السلام) زحمت می کشند، بعد عرفانی بسیار عظیم ایشان را هنوز کسی نمی شناسد و ناشناخته است. همچنین مرحوم ایران دوست در جای دیگر فرمودند: زمانی که حضرت علامه از دنیا به دار خلود شتافتند، یک سال بیش تر از وفات ایشان نگذشته بود که حضرتشان با همان کسوت عالمانه و چهره نورانی باز به منزل ما تشریف آوردند و مشکل ما را حل کرده بودند(یعنی از قبل آمدن حضرت علامه طباطبایی مشکل آقای ایران دوست را حل نموده بودند.) می فرمودند که این ملاقات در سال 61 یا 62 بود و هنوز هم هر وقت به قم می روم به خدمت بزرگوار ایشان می رسم و در کنار قبر ایشان از آقا هر سوالی می پرسم در کنار ما می نشینند و با چهره خندان و با آن چشمان زیبای ملکوتی به ما جواب می دهند، این کار همیشگی ماست. منبع : arefaneh.blogsky.com 📚معرفی کتابی در مورد ایشان : کتاب کجا بودم؟ کجا رفتم؟ یادمان عارف متفکر، غواص آفاق و انفس شیخ عزت‌اله ایراندوست ، توسط انتشارات ،خادم الرضا ع منتشر شده است ، علاقمندان به اشنایی بیشتر با زندگینامه ی این عارف فرزانه ، میتوانند به این کتاب مراجعه کنند. 📚کتاب مرشدان بی‌مرشد از ظلمت گمراهی تا نور هدایت: درسهایی عملی از زندگانی عارف دل‌سوخته مرحوم حاج عزت‌اله ایراندوست ، توسط انتشارات ، منیر منتشر شده است . علاقمندان به اشنایی بیشتر با زندگینامه ی این عارف گمنام ، میتوانند به این دو کتاب مراجعه کنند. @shia5t
📚کتاب کجا بودم؟ کجا رفتم؟ یادمان عارف متفکر، غواص آفاق و انفس شیخ عزت‌اله ایراندوست @shia5t
📚کتاب مرشدان بی‌مرشد از ظلمت گمراهی تا نور هدایت: درسهایی عملی از زندگانی عارف دل‌سوخته مرحوم حاج عزت‌اله ایراندوست @shia5t
معرفی عرفا و اولیاء الهی گمنام ، که در قید حیات نیستند
📚کتاب مرشدان بی‌مرشد از ظلمت گمراهی تا نور هدایت: درسهایی عملی از زندگانی عارف دل‌سوخته مرحوم حاج عز
🔻نکته : برای تهیه کتاب مرشدان بی‌مرشد از ظلمت گمراهی تا نور هدایت: درسهایی عملی از زندگانی عارف دل‌سوخته مرحوم حاج عزت‌اله ایراندوست ، به صورت پستی ، میتوانید با شماره ی زیر ، در شهر تهران تماس بگیرید : انتشارات منیر 021 77521836 @shia5t
صلی الله علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی علیه السلام @shia5t
معرفی حاج شیخ حسین قمی ، استان : 🔻پیر فرزانه شهر پاکدشت و عبد صالح خدا حاج شیخ حسین قمی ، پدر چهار شهید و همسر شهیده مکه مکرمه ، از اولیا الهی گمنام بودند... قسمت اول : 🔹عطر خوش امام زمان (ع) را استشمام کردم با آقای عبدالقائم شوشتری و حاج محمد علی فشندی و حاج حسن توکل و حاج حسین قمی و … برنامه هایی برای تهذیب نفس و تقویت روحیه ی انتظار داشتیم. مدتی قرار شد شب های چهار شنبه به حرم حضرت معصومه و مسجد جمکران برویم و شب را در آن جا باشیم. برنامه این بود که پس از اقامۀ نماز مغرب و عشاء در حرم حضرت معصومه به مسجد جمکران برویم. در مسجد جمکران نیز آقای شوشتری و آقای فشندی و آقای توکل مطالب اخلاقی، معنوی و عرفانی بیان می کردند. سپس دعای توسل و زیارت آل یاسین و… می خواندیم و اعمال مسجد جمکران را نیز انجام می دادیم. یک شب بعد از انجام این اعمال قرار شد هرکسی به تنهایی به بیابانهای اطراف مسجد جمکران برود و با امام زمان (عج) راز و نیاز کند و به تفکر نیز بپردازد. پس از ساعتی که جمع شدیم هرکس احساس خود را مطرح کرد . حاج حسین قمی، اظهار داشت: من پس از جدا شدن، با امام زمان(ع) به راز و نیاز پرداخته و زمزمه یا مهدی داشتم که ناگهان عطر و بوی بسیار دلپذیر و گوارایی را احساس نمودم که تا آن زمان مشابه آن به مشامم نخورده بود و اکنون نیز از لذت آن برخوردار هستم و به خاطر شکرانه آن حالت معنوی دو رکعت نماز شکر خواندند و دعا فرمودند. ( به نقل از ، حاج محمد قمی فرزند حاج حسین قمی) حاج آقای امجد نیز وقتی حاج اقای قمی را می دید می گفت حاج حسین قمی یک پارچه روح و ریحان است... 🔹عارف گمنام شیخ عبدالقائم شوشتری : از نظر من مرحوم حاج حسین قمی یکی از اولیاء خدا و عارف گمنام بود من عقد اخوت با ایشان داشتم – او با وفاترین دوست من بود. چند ماه پیش خواب دیدم که حضرت مهدی(عج) ظهور فرموده اندو حاج آقای حسین قمی با دو نفر دیگر خدمتگزار ویژه حضرت مهدی (عج) بودند خلاصه : آن مرحوم عاش سعیداً و مات سعیداً... 🔹مرا بلند کنید آقا آمده است در اواخر عمر نمی توانست سر پا بایستد همواره روی تخت بود گاه او را جا به جا می کردیم تا اذیت نشود یک نوبت اصرار کرد او را بلند کنم کسی غیر از من در اطاق نبود کمی تخت را بالا آوردم ولی او اصرار کرد که و من اندکی دیگر تخت را بلند کردم اما او راضی نشدبا تحکم و صلابت خاصی گفت: «من را بلند کنید آقا آمده است می خواهم جلوی پای ایشان بلند شوم» واقعاً حالت عجیب و روحانی و با نشاطی پیدا کرده بود ولی من هرگز نفهمیدم کدام آقا آمده بود طوبی له و حسن مآب . این معنا یک بار دیگر تکرار شد حاج حسین قمی یکی از دوستانش را با عجله به داخل اطاق می طلبد و با اصرار می گوید مرا بلند کنید تا بنشینم، آقا تشریف آورده اند! ( به نقل از فرزند مرحوم حسین قمی) 🔹در محضر شیخ رجبعلی خیاط : (می خواهم به خدا برسم ) حاج اقای قمی نقل میفرمودند که ، خدمت شیخ رجبعلی خیاط که رسیدم از او پرسیدم می خواهم به خدا برسم چه باید کنم؟ شیخ پاسخ داد: خیلی مشکل است خیلی سخت است، نمی شود . اصرار کردم و گفتم پس من چه باید کنم؟ چه خاکی بر سر کنم؟ شیخ که اصرار مرا دید فرمود: بعد از نمازهای یومیه ۱۴ مرتبه سوره توحید ( قل هو الله احد) را بخوان. 🔹می خواهم کفش عزاداران امام حسین را مرتب کنم ده ها سال است که صبح روزها ی عاشورا در منزل شیخ حسین قمی مراسم عزاداری و زیارت عاشورا برگزار می شود آخرین سال زندگی آن مرحوم ، حال جسمانی او اصلاً مناسب نبود. ( شب عاشورا نیز با اصرار داخل ماشین نشسته و به دنبال دسته های عزاداری رفته بود) آن روز صبح نیز مراسم زیارت عاشوراء در منزل ایشان شروع شده بود شیخ حسین قمی اصرار می کرد که صندلی او را بیرن از اطاق جلو درب ورودی ساختمان ببرند تا او بتواند کفش عزداران امام حسین(ع) را مرتب کند. هرچه اصرار کردیم که شما حالتان مناسب نیست اجازه بدهید ما از طرف شما همه کفشهای عزارداران را مرتب کنیم اما فایده نداشت او مصمم بود که خودش شخصاً این افتخار را پیدا کند. مجبور شدیم زیر بغل او را بگیریم و روی ویلچر بگذاریم جلو درب ساختمان آوردیم یک جفت از کفش عزاداران را به او دادیم او کفش ها را بوسید و بر روی چشمان خود قرار داد و تا آن را مرتب نکرد رضایت به بازگشت نداد اما بیش از یک جفت کفش، طاقت و تحمل نداشت … (به نقل از محمد هادی قمی – نوه آن مرحوم) @shia5t
معرفی حاج شیخ حسین قمی ، استان : 🔻پیر فرزانه شهر پاکدشت و عبد صالح خدا حاج شیخ حسین قمی ، پدر چهار شهید و همسر شهیده مکه مکرمه ، از اولیا الهی گمنام بودند... قسمت دوم : 🔹حکایت شفا یافتن ایشان در کودکی ، از زبان خودشان : ۸ ساله بودم که پدرم (عبدالحسین) نیز از دنیا رفت بعدها یک نفر از کشاورزان که شریک پدرم بود به نام کربلایی محمد با مادرم ازدواج کرد. اما طولی نکشید که مادرم وبا گرفت و از دنیا رفت و من و برادر بزرگترم «سلمان» کاملاً یتیم و بی کس و کار شدیم. همان زمان من نیز مبتلا به وبا شدم و کسی نبود از من مواظبت کند یک نفر از فامیل به نام عمو حیدر مرا به خانه خودشان در (روستای ) قوهه برد و در اطاقی تنها مرا نگاهداری می کردند. پیر زنی بود به نام ننه یدالله که گاه از روی دلسوزی برای ما غذایی درست می کرد و می آورد ولی غالباً وضع ما همان بود که بود. بعد از چند روز سؤال کردم چرا داداشم «سلمان» به دیدن من نمی آید؟ زن عمو حیدر گفت: او هم وبا گرفته است. من روز به روز حالم بدتر می شد شنیدم عمو حیدر به زنش می گفت کار این بچه تمام است خوب نخواهد شد می ترسم که ما هم از او وبا بگیریم. به تدریج رختخواب را از اطاق به داخل راهرو و سپس به ایوان بیرون خانه بردند یک مورد که رختخواب مرا را کنار جاده گذاشته بودند شنیدم یکی از اهالی اعتراض کرد که چرا این بچه وبا گرفته را اینجا گذاشته اید ؟ اگر بچه های ما وبا بگیرند چه کنیم؟ من اینها را می شنیدم و می فهمیدم و بسیار غمگین بودم و با حالت کودکی و به درگاه خدا ناله کردم و خیلی اشک ریختم و خدا را به امام حسین(ع) قسم دادم «خدایا من که غیر از تو کسی را ندارم… شفایم بده» نیمه شب در خواب دیدم نور سبزی از آسمان به طرف زمین می آید و هرچه به زمین نزدیکتر می شود بزرگتر می گردد و چون به حیاط منزل عمو حیدر رسید همه جا را فرا گرفت. در درون این نور سبز سید بزرگواری را دیدم (آن زمان خیال می کردم سید حسن روضه خوان محله ما است) که از وسط نور بیرون آمد و حوضی در وسط حیاط پیدا شد او از آن حوض چیزی به من داد و نیز چند کلمه نیز به من گفت که به یاد ندارم، اما در عالم خواب گفتم: زن عمو آب بیاور تا آقا وضوء بگیرد او هم چیزی گفت و سپس غیب شد و نور سبز همچنان پهن شده بود بقیه شب را راحت خوابیدم و کاملاً شفا گرفته بودم به گونه ای که صبحانه خوردم و خودم با پای پیاده از قوهه به مامازند رفتم و زن عمو حیدر همه جا با خوشحالی می گفت که حسین دیشب شفا گرفته است. این شفا گرفتن من برای همه تعجب آور بود بچه یتیمی که همه انتظار مرگش را می کشیدند اکنون با عنایات امام حسین(ع) شفا یافته است. 📚معرفی کتابی در مورد ایشان : کتابی کم حجم به صورت پی دی اف ، در احوالات مرحوم حاج اقای قمی نوشته شده است ؛ برای دانلود و مطالعه ی این کتاب ، میتوانید به لینک زیر مراجعه فرمایید : https://b2n.ir/651601 همچنین برای مطالعه ی این کتاب به صورت انلاین ، میتوانید به لینک زیر مراجعه فرمایید : https://b2n.ir/830093 @shia5t