eitaa logo
معرفی عرفا و اولیاء الهی گمنام ، که در قید حیات نیستند
1.8هزار دنبال‌کننده
496 عکس
88 ویدیو
42 فایل
برای معرفی عرفا و اولیا الهی گمنام ، میتوانید ، به آیدی زیر پیام بدهید: @montazar113113 ⛔️کپی بدون ذکر منبع ، مطالب کانال معرفی عرفا و اولیاء الهی گمنام ، که در قید حیات نیستند ،حرام است.
مشاهده در ایتا
دانلود
معرفی سیدمحمد صمصام ، شهر : قسمت اول : 🔻سیدمحمد صمصام مشهور به «بهلول اصفهان»، از اولیا الهی اصفهان بوده اند. سیّد محمّد صَمصام ناموَر به درویش صمصام (۱۲۹۰ش تا ۲۴ آبان ۱۳۵۹) فرزندِ سیّد جعفر از دراویشِ بنامِ اصفهان می‌باشد. بیشترِ شهرتِ وی بخاطرِ شکستنِ آداب و رسوم جامعهٔ زمان خود بود. زایش و تحصیلات ابتدایی سیّد محمّد در سال ۱۲۹۰ش. در خاندانی روحانی در محلهٔ صراف‌ها در اصفهان به دنیا آمد. وی مانند اسلاف گذشته‌اش راهی حوزهٔ علمیه شد. مقدمات و سطح را نزد استادان زمان فراگرفت و بنا به نقل دوستانش از استعدادی وافر برخوردار بود. 🍃توجه به عرفان از اوان تحصیل ضمن کسب فقه و اصول به عرفان اسلامی نظر داشت و همراه با دیگر علوم مقدمات و مبادی، فلسفه و عرفان را نیز آموخت تا اینکه علاقه مخصوصی نسبت به عرفای بزرگ اسلامی پیدا کرد در بین آنها مخصوصاً اُنسی با آثار معنوی مولوی داشت. مثنوی را خوب می‌خواند و خوب می‌فهمید، تا اینکه این ذوق عرفانی در اعماق روح او اثر کرد و همهٔ زندگی و وجودِ او را تحت تأثیر قرار داد، و همانند عرفای بزرگ آثار این عرفان به صورتِ بی‌اعتنایی به دنیا، بی‌توجهی به مال و منال دنیوی، با روحیهٔ اجتناب از زراندوزی و بی‌اعتنایی به صاحبان زر و زور و اُنس و مهربانی با محرومان در او متجلّی شد. 🌿کرامات در تهذیب نفس تا آنجا پیش رفت که پرده‌ها و حجاب‌ها از مقابل چشمانش دریده و گاه‌وبیگاه کرامتهایی از او بروز می‌کرد و خبرهایی می‌گفت امّا خود را بی‌خبر از همه‌جا می‌نمود. بهلول نمایی وی با شرکت در مجالس و بیان کلمات طنزآمیز و بهلول‌گونه حقایق و انتقادات زمان خود را بیان می‌نمود. 🍁سبکِ زندگی او سبک و شیوه‌ای ویژه‌ای در زندگی داشت. هیچ وقت سوار ماشین نمی‌شد. سوار قاطر یا الاغی که داشت می‌شد و در تمام محافل و جلسات مذهبی اصفهان و جاهایی که روضه و منبر بود، می‌رفت. حضور او در محافل بر اساس دعوتِ قبلی نبود. حالتی بهلول‌گونه داشت، اما با این حال؛ کردارش از روی درایتی خاص بود. در زندگی شخصی خودش چیزی جز سادگی و ساده‌زیستی نداشت. وقتی از خیابان و حتی از بازار اصفهان عبور می‌کرد راه‌ها بند می‌آمد و همه می‌ریختند دور و برش سلام می‌کردند و بچه‌ها اطراف او را می‌گرفتند. با این که پیر بود، راست‌قامت و سرزنده می‌نمود و هرچند قیافه‌ای جدّی داشت و آهنگین و رجزگونه سخن می‌گفت اما محتوای حرکات و معنی کلماتش عمدتاً طنز بود و شوخی‌هایش ظریف و جهت‌دار بود. 🍂وفات در بیست و چهارم آبان سال ۱۳۵۹ خورشیدی در حالی که طبق معمول با اسب خود به مراسم سوگواریِ ابا عبداللّه الحسین می‌رفت در اثر تصادف با اتومبیل وفات یافت و در سمتِ جنوب شرقی تکیه بروجردی‌ها دفن گردید. 💠 چگونه از بیماری روحی روانی ، رهایی یافتم ! 🔸یکی از ارادتمندان جناب صمصام می گفتند: که مدتی بود دچار بیماری روانی حادی شده بودم احساس می کردم که شیاطین در گوشم زمزمه می کنند و صبح تا شب، صدای پچ پچ در گوشم می پیچید به چند دکتر روانکاو و اعصاب مراجعه کردم اما افاقه نکرد. 🔸 یکی از دوستانم مرا پیش چند دعانویس و جن گیر هم برد، اما هیچ فایده ای نداشت و هر روز بدتر می شدم دیگر احساس می کردم واقعا دیوانه شده ام و عرصه بر من تنگ شده بود. 🔸 یک روز به زیارت قبر علامه مجلسی رفته و از ایشان درخواست یاری کردم در راه بازگشت، جناب صمصام را دیدم که بر روی اسب نشسته اند و شخصی از ایشان سؤال شرعی می پرسید ، من هم چون به شدت سردرد داشتم و در گوشم صداهای مختلف می پیچید، سلام نکرده، سرم را پایین انداختم و از کنارشان عبور کردم در همان حین، جناب صمصام با صدای بلند فرمودند: آهای جوان، اگر به فقرا ببخشید، آزاد می شوید! من سرم را بالا آوردم که ببینم ایشان با چه کسی صحبت می کنند ، دیدم خطاب به بنده هستند. 🔸 من همان جا فهمیدم که دستورالعمل رهایی من چیست. لذا ماشینم را فروختم و مقداری از آن را در میان چند تن از فقرای فامیل و همسایه تقسیم کردم خدا شاهد است صد تومان آخر را که دادم آزاد شدم. منبع : ویکی پدیا @shia5t
معرفی سیدمحمد صمصام ، شهر : قسمت دوم : شخصی از معتمدین اصفهان نقل می کرد که در ایام جوانی، زمانی که تازه ازدواج کرده بودم، خواب دیدم که در حیاط منزلمان در کنار حوض آب نشسته ام. ناگهان از میان چاه آب، مار بزرگی سر بیرون آورد و پاهایم را نیش زد. این مطلب گذشت و باز چند شب دیگر خواب دیدم که یک مار دو سر، هر دو پای مرا تا زانو بلعیده است و من در عالم خواب به شدت زجر می کشیدم. و باز فردای آن روز خوابی قریب به این مضمون دیدم که جزئیات آن در ذهنم نماند. این خواب های عجیب و معنی دار، من را به فکر انداخت که حتما مفهوم آن را پیدا کنم و به دنبال سرّ آن بگردم.نزدیکی های ماه مبارک رمضان بود که در چهار باغ بالا، جناب صمصام را دیدم که روی سکویی نشسته بودند و خوشه ای انگور را دانه دانه می کردند و یکی به اسبشان می دادند و یکی خودشان می خوردند. رفتم نزدیک ایشان و سلام کردم. ایشان هم جوابی گفتند و انگورها را دانه می کردند. من هم فرصت را غنیمت شمردم و داستان خواب هایم را برای ایشان نقل کردم. جناب صمصام هم وقتی انگور خوردنشان تمام شد بدون این که حتی سرشان را بالا بیاورند، فرمودند : چرا میذاری زنت با پای لخت و بدون جوراب توی کوچه و خیابون قدم بزنه!؟ اون مارها، نگاه جوون های نامحرم محله است که پاهای تو را نیش می زنند. بنده که از این تعبیر عجیب جناب صمصام یکه خورده بودم و اشاره دقیق ایشان مرا حیرت زده کرده بود، عرض کردم : آقا پس چرا مارها پاهای مرا نیش میزدند و میجویدند!؟ چرا پاهای زنم را در خواب ندیدم!؟ ایشان باز فرمودند : به خاطر این است که تو به همسرت اجازه می دهی با پاهای لخت توی کوچه قدم بزند. اگر تو به او تکلیف کنی که حجاب بگیرد او حتما قبول می کند. پس مسئول این گناه خود تو هستی! مارها هم پای تو را نیش می زنند. این سخن جناب صمصام آن قدر عجیب و با نفوذ بود که من همان لحظه سراسیمه به خانه رفتم و با همسرم ماوقع را در میان گذاشتم. ایشان هم سفارش جناب صمصام را اطاعت کردند و از آن لحظه پوشش خود را اصلاح کردند. 📙منبع : غبار روبی از چهره صمصام ، ص 129 📚معرفی کتابی در مورد ایشان : کتاب غبارروبی از چهره صمصام پیر شوخ روشن ضمیر ، در مورد شرح احوالات ایشان می باشد ، که توسط انتشارات عطر یاس، منتشر شده است ، علاقمندان به اشنایی بیشتر با ایشان ، میتوانند به این کتاب مراجعه کنند... 🔹توضیح کتاب: معرفی شرح حال، سرگذشت و اوصاف و احوال صمصام موضوع تحقیق نوشتار حاضر است. نویسنده ابتدا مطالبی در خصوص صمصام و روش سیر و سلوکی وی بیان نموده و از وی با عنوان انسان خوش سیرت و دوست داشتنی یاد کرده و معتقد است در اصفهان خاطرات شیرین و جذاب و طنزگونه‏ای از وی یاد می‏کنند. وی سپس راجع به خاطرات و کرامات صمصام به تفصیل سخن گفته که از جمله آنها می‏توان به جواب استخاره، شفای بیمار، تیمار دردمندان، دعا برای باران، شهود ضمایر، پیشگویی اعدام صمصام و خرج کردن آبرو برای دیگران اشاره نموده که در هر یک از آنها به نوعی و طریقی نفس رحمانی و عرفانی وی مشاهده می‏گردد. مؤلف فصل جداگانه‏ای را با عنوان نقدها و طنزهای سیاسی صمصام اختصاص داده که از وی حکایت‎ها و خاطراتی در موقعیت‏ها و مناسبت‎های مختلف نقل کرده که حکایت فرمانده لشگر اصفهان، شوخی با خواهر شاه، مرگ پهلوی، مهربانی ایرانیان، مجسمه شاه، انتقاد از بی‏حجابی و عروج آسمانی آن پیر رحمانی خصوصیات و ویژگی‏های اخلاقی و عرفانی وی را نشان داده و در هر یک از این حکایتها نکته‏ای عبرت‏آموز به چشم می‏خورد. @shia5t
سیدمحمد صمصام مشهور به «بهلول اصفهان» @shia5t
📚 کتاب غبار روبی از چهره صمصام پیر شوخ روشن ضمیر @shia5t
السلام علیک یا فاطمه المعصومه کریمه اهل البیت صلوات الله @shia5t
معرفی مرحوم حاج اکبر کفاش (اکبر نیکزاد) ، شهر : قسمت اول : پیرمرد کفاشی که از اولیای خدا بود 🔻حاج اکبر کفاش (اکبر نیکزاد) پیرمرد باصفای قمی ، به دو چیز معروف بود: تعبیر خواب و کار خیر. در تعبیر خواب زبانزد بود و مورد تأیید علما و مراجع. شغلش کفاشی بود اما مغازه کوچک و محقرش پیش و بیش از آنکه محلی برای کسب باشد مامنی برای حل گره ها بود. 🍃دکانش نه فقط محل تعبیر که تاویل خواب هم بود، نسخه هایش شامل آیات قرآن، ادعیه و نذورات بود، اما نه مثل بعضی که با مقدسات تجارت می کنند، که او با خدا معامله کرده بود. مرد وفا بود، سالها تا توان داشت از همسر بیمارش به شخصه پرستاری می کرد در حالی که اگر می دیدیش فکر می کردی خود نیاز به مراقبت و پرستاری دارد. حاج اکبر ، پیرمرد ساده‌ای بود که در عین سادگی و پیراستگی از زخارف دنیوی ـ‌از مادیات گرفته تا اصطلاحات دهان‌پرکن علمی‌ـ روحی بلند و آسمانی داشت و با این‌که بدن نحیفش روی زمین راه می‌رفت ولی روح خدایی‌اش در ملکوت سیر می‌کرد. 🔻سفارش های رجبعلی خیاط را چه خوب به یاد داشت: از برخورد با نا محرم بپرهیزید، گرد غیبت نگردید و ... 🍃حاج اکبر ، روی نماز اول وقت، دعا در حق دیگران، اقامۀ عزای اهل بیت علیهم السلام و خدمت به خلق الله از هر طریق ممکن و درک محضر عالمان تأکید داشتند ، به فقرا و یتیمان سرکشی می کردند... یک بار از ایشان سوال شد : اگر بخواهیم مثل شما تعبیر خواب بلد باشیم چه‌کار باید بکنیم؟ دستش را به سمت آسمان بلند کرد و گفت: «باید برید در خونه‌ی خدا»؛ یعنی علم تعبیر خواب آموختنی نیست، عنایتی و اِعطایی است؛ با کتاب خواندن به دست نمی‌آید، باید کاری کنید که خدا شما را انتخاب کند و این علم را در دلتان قرار دهد. می‌گفت: «بعضی از طلبه‌ها به من می‌گویند: تعبیر بعضی از خواب‌ها را که مردم زیاد می‌بینند بگو ما بنویسیم، وقتی از ما می‌پرسند، جواب داشته باشیم، ولی من به آن‌ها جواب می‌دهم: نمی‌دانم! من چیزی نمی‌دانم. آن لحظه که کسی تعبیر خوابش را از من می‌پرسد، همان لحظه تعبیر خوابش به دلم الهام می‌شود و من به او جواب می‌دهم. غیر از آن چیزی بلد نیستم.» منبع : www.h-shad.ir www.598.ir @shia5t
معرفی مرحوم حاج اکبر کفاش (اکبر نیکزاد) ، شهر : قسمت دوم : 🍁نصایح حاج اکبر به جوانان : «بايد ايمون خودتون راحفظ كنيد. در جواني پاك بودن شيوه‌ی پيغمبري است؛ ورنه هرگبري به پيري مي‌شود پرهيزكار. اگر شما توانستيد ايمان خود را حفظ كنيد، به خدا قسم ـ نبايد قسم خدا را خورد! ـ هم دنيا داريد هم آخرت؛ چون امام زمان دنبال پاك مي‌ره. شما اول جوونيتون ـ ببخشيدا ـ اول دروغ نگيد؛ دوم غيبت نكنيد؛ سوم پاي غيبت نشينيد؛ چهارم زناي چشم نكنيد؛ به نامحرم نگاه نكنيد؛ پنجم نماز اول وقتتونو بخونيد؛ با اين پنج شرط مي‌تونيد امام زمان خودتونو زيارت كنيد. امام زمان دنبال پاک می‌ره؛ شما نمی‌خواد دنبال امام زمان برید؛ چرا که هر جوانی به جوانی در خونه‌ی خدا بره، شک نکنه که امام زمانو زیارت می‌کنه. شک نداره. دلیلشو من بگم: اول دروغ نگیم؛ دوم غیبت نکنیم؛ سوم پای غیبت نشینیم؛ چهارم زنای چشم نکنیم؛ به نامحرم نگاه نکنیم؛ پنجم نماز اول وقت! می‌گن اگه نگات به نامحرم افتاد اگه سرتو زیر بندازی به زمین نگاه کنی، هرچی اون دقیقه تو زمین عبادت می‌کنن، ثوابشو به پات می‌نویسن؛ اگر به آسمون نگاه کنی اون‌چه که ملائکه در اون دقیقه عبادت می‌کنند ثوابشو به پات می‌نویسن. حالا ببین یه چشم رو هم گذاشتن چه‌قدر ثواب داره. اونایی رو که در زمین عبادت می‌کنند، اونایی رو که در آسمون عبادت می‌کنن در نامه‌ی اعمال شما ضبط می‌کنن، یه چشم، بله! امام زمان ـ خدا شاهده، به خودش قسم ـ دنبال پاکا می‌ره. شما نمی‌خواد دنبال امام زمان برید. شما اول جوونیتون می‌توانید ایمان خودتون رو حفظ کنید؛ راه خطا نرید؛ قدم خطا ورندارید؛ اربابتون آقاتون امامو زیارت کنید. بله، هر کدوم از مسأله یه شرایطی داره؛ یه کرداری داره؛ یه گفتاری داره؛ این‌که شنونده باید عاقل باشه؛ امام زمان دیدن هیچ کاری نداره. به خودش قسم اون دنبال شما می‌یاد؛ شما نباید دنبال امام زمان برید. با همت اول جوونیتون باید عملی انجام بدیدکه امام زمان را زیارت کنید. امام زمان را که زیارت کردید هم دنیا دارید هم آخرت دارید. اول گفتم: در جوانی پاک بودن شیوه‌ی پیغمبری است؛ ورنه هر گبری به پیری می‌شود پرهیزگار. بله، گفتارتون، رفتارتون، با همدیگه دوست باشید؛ با همدیگه رفیق باشید؛ هر یک از این عمل‌ها را امام زمان خوشش می‌یاد. خدا می‌دونه. دختر دارا باشه، نه! دختر نجیب باشه، فقیر باشه. نجیب باشه، فقیر باشه. روزی دهنده خدا است. این‌قدر اشخاص در همین قم ما دختر فقیر گرفتند، الآن ثروتمندند؛ صاحب چند تا بچه. کور هم باشه، خداشناس باشه، با خدا باشه، چشم باطنش باز باشه اگه چشم ظاهرش باز نیست. امیدوارم به حق پهلوی شکسته‌ی فاطمه‌ی زهرا هر کدوم از شماها رو خداوند به راه هدایت وادار بکنه. سوال : حاج اقا ، برای رعایت کردن این پنج مورد، یک نیرویی می‌خواد که این رو نگه داره این... پاسخ : حاج اکبر: اراده، اراده اگر داشته باشی، امروزه مردم اراده دارند؛ به کره‌ی ماه می‌رن، شما اراده نداری از چشمت محافظت کنی؟! به مریخ دارن می‌رن، شما اراده نداری از زبونت محاظت کنی؟! زبون کوچولوی خودتو! حرف خیلی نمی‌شه زد؛ هرکاری در زندگی اراده می‌خواد. اگر اراده بکنی، خدا می‌دونه ـ ببخشید ـ دستتو تو این تشک بکنی، واست پول در می‌یاد. اگر پاک بودی، خداوند واست می‌یاره. 🍃برای اشنایی بیشتر با ایشان ، میتوانید فیلم مستندی که در موردشون ساخته شده و در لینک پایین قرار داده میشود را تماشا کنید : https://www.aparat.com/v/ZgyHK/%D8%AD%D8%A7%D8%AC_%D8%A7%DA%A9%D8%A8%D8%B1_%DA%A9%D9%81%D8%A7%D8%B4?amp @shia5t
حاج اکبر کفاش (اکبر نیکزاد) @shia5t
السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا خَاتَمَ النَّبِیِّین ، السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا سَیِّدَ الْمُرْسَلِین ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ الله @shia5t
معرفی مرحوم محمدعلی ارتقایی ( ادیب العلما تبریزی ) در شهر : 🔹قسمت اول 🔻ایشان از عرفا و اولیا الهی معاصر و بسیار گمنام در شهر تبریز بوده اند. میرزا محمدعلی ارتقایی مشهور به ادیب العلمای تبریزی در تبریز به دنیا آمد. ایشان بعد از تحصیل مقدمات نزد پدر فرزانه‌اش، از محضر علمای برجسته بهره گرفت و در حوزه علوم دینی به جایگاه بالایی رسید. ادیب العلما علاوه بر علوم دینی، در هنرهای متعددی نیز صاحب نظر و استاد بود و ۱۰ نوع خط را در حد عالی تحریر می‌کرد و در کاشی‌کاری نیز تبحر خاصی داشت. سخن از مردی است که قواعد کیمیا را به صورت کامل می دانست، در عین حال وقتی طلبه ای مبتدی به او مراجعه می کرد تا برایش عمامه بپیچد، قبول می کرد. دو زانو می نشست و شروع می کرد به تاب دادن پارچه های سفید و سیاه. 🔻ایشان از شاگردان برجسته ی اقای الهی (برادر علامه طباطبایی ) در عرفان بودند. 🔻آشنایی محمدعلی ادیب ارتقایی جوان، با سید محمدحسن الهی طباطبایی در آستانه میانسالی، بعد از مبدل شدن به انس ارتباط همه روزه در تبریز، در خلال ماجرایی، در قم به گوش علامه طباطبایی رسید و او را سخت به اعجاب فرو برد. چندی بعد علامه طباطبایی اولین کسی بود که از ادیب ارتقایی، «شاگرد» و «دوست صمیمی» برادرش سخن گفت و به دیگران معرفی اش کرد. طولی نکشید که نام و آوازه «محمدعلی ادیب ارتقایی، ملقب به ادیب العلما»، ورد زبان شاگردان خاص علامه طباطبایی شد، بدون اینکه او را دیده باشند. تلاش حلقه شاگردان و دوستداران علامه طباطبایی برای دیدن ادیب ناشناخته به جایی نرسید، چون او گمنامی را انتخاب کرده بود و ناشناخته زندگی می کرد. کسی نمی دانست مردی که از شهرت و اقبال اشخاص عرفان گرا اعراض کرده است، کجاست، مشغول چه کاری است و چگونه روزگار می گذراند. آنچه ادیب را شهره عام و خاص کرد، مطلبی بود که علامه طباطبایی خود در حین ترجمه جلد نخست تفسیرش «المیزان» به فارسی که با اقبال فراوان روبرو شده بود، با قلم خودش نوشت و به دست مترجم کتابش سپرد تا آن را در ذیل بحث از «علم غیب» بر مباحث کتابش اضافه کند. ☘️علامه در آن نوشتار، به تصریح از «محمدعلی ادیب» اسم برد و نام آورد و فاش کرد که او دارای توان هایی خارق العاده برای ارتباط با جهان غیب و هم سخنی با ارواح بزرگ است، به گونه ای که هر زمان که اراده می کند، لباس جسم را از تن خارج می کند و سوار بر براق روح به ملکوت می رود. این نوشته علامه طباطبایی در جلد نخست ترجمه فارسی «المیزان» به گستردگی خوانده شد و بر شیفتگی کسانی که از سالها قبل در جستجوی ادیب بودند، افزود. اما با این حال و با وجود این اشارت ها و بشارت ها، هنوز کسی نمی دانست ادیب کیست و کجاست. با ارتحال علامه طباطبایی در اوان انقلاب ایران، چشم ها بیش از پیش در طلب و جستجوی ادیب برآمد، چرا که شاگرد برجسته علامه فقید، آیت الله حسینی طهرانی برای نخستین بار در یادنامه «مهر تابان»، به صورت مکتوب، و با اسم و رسم از «آقا محمدعلی ادیب ارتقایی» نام برد و گوشه هایی از این سر پنهان را فاش کرد... فضای معنوی جامعه در سالهای بعد از انقلاب، باعث شد آنچه آیت الله طهرانی نوشته بود، توسط خیل انبوه مشتاقانی بسیار، به فراوانی و با ولع و اعجاب خوانده شود و واقعیت وجودی ادیب، پیوسته دهان به دهان بچرخد. تمام کسانی که آن روز با «حلقه عرفان نجف» و اسم ملاحسینقلی همدانی و نام سید علی قاضی و علامه طباطبایی آشنا بودند، اکنون در عطش دیدار «محمدعلی ادیب ارتقایی» بودند، اما کجا بود ادیب؟ ادیبی در میان نبود. هرچه او را بیشتر می جستند، کمتر نشانه ای می یافتند. برای عده ای این گمان مسلم شد که : ادیب مرده است! جستجوی زیاد و نیافتن آنها را به این نتیجه رساند که: آن مرد حتما دار فانی را وداع گفته و جستجویش بی فایده است، اما او نمرده بود. زنده بود، اما وارسته تر از آن بود که در معرض دید مشتاقان قرار بگیرد و خود را در برابر سیل عطش و تمناهایی قراردهد که علاقمندان و شیفتگانی بزرگ و کوچک با طلب خویش به راه انداخته بودند. 🔻این عارف برجسته سرانجام در سال ۱۳۸۰ هجری شمسی چشم از جهان فروبست و در آرامستان وادی‌رحمت به خاک سپرده شد. 📌دوستانی که تمایل دارند بیشتر با ایشان اشنا شوند ، میتوانید از طریق لینک زیر ، بیشتر با ایشان اشنا شوند: https://karimfeyzi.ir/elder-feizi/mohammad-ali-erteghaei/ منبع : http://tabrizpedia.info https://www.ettelaat.com @shia5t @azerbaijantabriz12
معرفی مرحوم محمدعلی ارتقایی ( ادیب العلما تبریزی ) در شهر : 🔹قسمت دوم 🔻فزرند حاج اقای الهی ، استاد اقای ادیب العلما ، خاطره ی جالبی رو در مورد احضار روح عمر سعد ملعون توسط پدرشان بیان کرده اند ، که در پایین جهت استفاده ی بزرگواران قرار می دهیم : يک روحاني بنام اديب العلما در تبريز بود که به بنده نيز مانوس بود و درعلوم غريبه نيز سر رشته داشت که اخيراً فوت نموده است. يک روز آمده بود به خانه مان و من نيز آن موقع در کبريت سازي مشغول بکار بودم عصر که به خانه برگشتم والده ام فرمودند که والد بزرگوارم (آيت الله سيدمحمدحسن الهي طباطبايي)حال خوشي ندارد خانه مان آن موقع در دانشسرا قرار داشت طبقه دوم پيش پدرم رفتم و جوياي حالشان شدم فرمودند: چيزي نشده فقط حالم کمي منقلب شده بود که درست شد. بالاخره چيزي نگفتند و من هم نفهميدم . چند روز بعد که جناب اديب العلما را ديدم ايشان از من در مورد اتفاقات آن روز پرسيدند گفتم بنده که بي خبرم .اديب العلما برگشت گفت آن روز که آمده بودم خانه تان ، پدرت در حالي که نشسته بود به اين فکر مي کرده که روح عمربن سعد را احضار نمايند ببينند که اين ظالم چگونه تيپ و قيافه اي داشته و اين غلط بزرگ غيرقابل بخشش را در مورد امام حسين(ع) و اهل بيت اش در صحراي کربلا مرتکب شده است. اديب العلما مي گويد در يک لحظه خانه اي که در آن نشسته بودم به يک ظلمتکده تبديل شدو همه جاي خانه را تاريکي فرا گرفت من از ترس پا به فرار گذاشتم يک آن فهميدم که در پل منجم هستم بعداً برگشتم و در مورد ماوقع سوال پرسيدم آقا فرمودند که روح عمرسعد ترسيد و پا به فرار گذاشت. مادر بنده نيز به خيال اينکه فرار اديب العلما از خانه به واسطه حال ناخوش پدرم بوده لذا با يکي از پزشکان تبريز به نام دکتر نقشينه براي مداواي پدرم تماس گرفته بود و دکتر پس از معاينه پدرم ، حال پدرم خوب شده بود و بدين صورت همه چيز در خانه بهم خورده بود. @shia5t @azerbaijantabriz12