#خاطرات_شهدا
● در خانه ما مرسوم هست که برای همدیگه نامه مینویسیم. نزدیک بله برونم بود و ناراحت از اینکه پدرم در مراسمم نیست ...
○ شب خواب بابا را دیدم و گفت نامهای بنویس یکی از همرزمانم میآید منزل و ایشان در مراسم هم حاضر میشوند
اما نمیدانستم کدام همرزم بابا...
● نامهای نوشتم و شرح دادم و آدرس و روز مراسم را هم نوشتم گذاشتم خانه و گفتم این نامه را کسی نخواند همرزم بابا که آمد بدهید به او و رفتم بیرون از خانه سرکار...
○همان روز حوالی ظهر زنگ درب خانه به صدا درآمد، برادر کوچکم درب منزل را باز کرد، چیزی که دید قابل پیش بینی نبود...
سردار سلیمانی پشت درب بود...
به مادر گفت برو چادر سرکن حاج قاسم پشت درب است.مادر که باورش نمیشد گفت مگه حاج قاسم بیکار است بیاید منزل ما؟
اما آمد!
○نامه را در بسته دادند به سردار
لبخندی زد و پرسید مراسم ساعت چند است؟
شب مراسم درب خانه عروس را زدند
همه به هم نگاه کردند و از همدیگر پرسیدند منتظر فرد دیگری بودید!!!
جوابها منفی بود.
درب باز شد...سردار پشت درب بود...
آمد داخل و قول پدر عملی شد...
بالاخره سوریهای ها لقب درستی به #ابوحامد داده بودند ...
#شهید_حسین_رضایی🌷
┏━☆❤️❤️❤️☆━┓
@shiastudies
┗━☆❤️❤️❤️☆━┛