🔴شاکر و صابر
✍حضرت ایوب را نماد صبر میدانیم.
اما ایشان یکجا از شیطان به خدا شکایت میکند: به یاد آر بنده ما ایوب را آنزمان که پروردگار خود را ندا داد که شیطان مرا دچار عذاب وگرفتاری نموده
ایوب نبی از چه چیزی خسته شد و زبان به شکایت گشود؟ امام صادق(ع) پاسخ این سوال را در روایتی داده اند:شیطان به خدا گفت، چون به ایوب نعمتهای زیادی عطا کرده ای او شاکر است. خداوند برای اینکه به همه عبودیت و اخلاص ایوب را ثابت کند؛ نعمتها را از او یکی یکی گرفت تا دچار به ابتلا و بیماری شود. تا آن زمان ایوب نبی شاکر بود اما پس از آن به مقام صبر میرسد.
نکته جالب اینجاست که ایوب نبی از یک حرف آزرده خاطر شد، وقتی در بیماری سخت بود، علمای بنی اسرائیل نزد او آمدند و گفتند: ای ایوب چه گناهی کرده ای که خداوند تو را اینگونه عذاب کرده است؟ این زخم زبان علمای بنی اسرائیل باعث شد ایوب نبی رنجیده شود. او در اوج نعمت، شاکر بود و امتحان شد...و در اوج سختی و از دست دادن نعمت صابر بود و امتحان شد...خدا در هر حال بندگانش را امتحان میکند👌
⚜ حکایتهای پندآموز⚜
✨کلاغی که مامور خدا بود!✨
✍آقای شیخ حسین انصاریان میفرمود:یه روز جمعه با دوستان رفتیم کوه دوستان یه آبگوشت و چای روی هیزم درست کردن. سفره ناهار چیده شد ماست، سبزی،نون .دوتا از دوستان رفتن دیگ آبگوشتی رو بیارن که یه کلاغی از راه رسید رو سر این دیگ و یه فضله ای انداخت تو دیگ آبگوشتی..
گفت اون روز اردو برای ما شد زهر مار،توکوه گشنه بودیم همه ماست و سبزی خوردیم.خیلی سخت گذشت و خیلی هم رفقا تف و لعن کلاغ کردن گاهی هم میخندیدن ولی در اصل ناراحت بودن. وقت رفتن دوتا از رفقا رفتن دیگ رو خالی کنن، دیدیم دیگ که خالی کردن یه 🦂عقرب سیاهی ته دیگ هست!و اگر خدا این کلاغ رو نرسانده بود ما این آبگوشت رو میخوردیم و همه مون میمردیم کسی هم نبود.اگر اون عقرب را ندیده بودن هنوز هم میگفتن یه روز رفتیم کوه خدا حالمونو گرفت..حالتو نگرفت، جونت رو نجات داد!خدا میدونه این بلاهایی که تو زندگی ما هست پشت پرده چیه.
امام حسن عسکری فرمودند: هیچ گرفتاری و بلایی نیست مگر آن که نعمتی از خداوند آن را در میان گرفته است.
🌺چقدر به خدا حسن ظن داریم؟!
هی گنه کرديم و گفتيم خدا
مي بخشد...
عذر آورديم و گفتيم خدا
مي بخشد...
آخر اين بخشش و اين عفو و کرامت تا کي...!!!
او رحيم است ولي ننگ و خيانت تا کی...!!!
بخششي هست ولي قهر و عذابي هم هست...
آي مردم به خدا روز حسابي هم هست...
زندگي در گذر است...
آدمي رهگذر است....
زندگي يک سفر است....
آدمي همسفر است...
آنچه مي ماند از او راه و رسم سفر است...
"رهگذر ميگذرد👌
🔆 #پندانه
✍ حاضری فیلم زندگیات را به مردم نشان بدهی؟
🔹ﻓﯿﻠﻢ ﺧﻮﺩت ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮ ﻭ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺟﻠﻮﯼ ﺧﻮﺩت. بعد ببین ﻣﯽﺧﻮﺍهی ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻢ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﻫﻤﻪ ﭘﺨﺶ ﮐﻨﻨﺪ؟
🔸ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪت ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﺮﺩی؟ ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭت و همسرت ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩی؟
🔹ﺍﮔﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻢ ﺭﺍ ﺑﻘﯿﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺘﯽ.
🔸ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺍﺯ ﺗﻘﻮﺍﺳﺖ، یعنی ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻋﻤﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﺕ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﻭ به ﺑﺎﺯﺍﺭ بروی، ﺩﻭﺭﯼ ﺑﺰﻧﯽ ﻭ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻧﺸﻮﯼ👌
هدایت شده از خبر فوری و مهم ☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوشیو بچرخون🙃
زیبا نیست ؟
➖➖➖➖➖➖➖➖
https://eitaa.com/khabarenaab
🤔 علامه سید بحر العلوم در راه سامرا به این فکر میکرد که چطور گریه بر سید الشهداء(علیهالسلام) باعث آمرزش گناهان میشود؟
همان وقت متوجه شد که شخص عربی، سوار بر اسب به او رسید و سلام کرد بعد پرسید : "جناب سید درباره چه چیز به فکر فرو رفتهای؟ جناب سید، اگر سوالی داری بپرس شاید جوابش را بدانم"
گفت: چطور میشود خدایِ متعال این همه ثواب به زائرین و گریه کنندگان حضرت سید_الشهداء (علیهالسلام) میدهد، مثلاً در هر قدمی که در راه زیارت برمیدارند، ثواب یک حج و یک عمره در نامه عملشان مینویسند و برای یک قطره اشک گناهانشان آمرزیده میشود؟! چطورممکن است گریه برای سید الشهداء(علیهالسلام) سبب آمرزش گناهان شود؟
سوار گفت: بگذار حکایتی را برایت بگویم.
پادشاهی به همراه درباریان خود به شکار میرفت، در شکارگاه از لشکریان دور شد و آنها را گم کرد. به سختی فوق العادهای اُفتاده و بسیار گرسنه شده بود تا این که چشمش به خیمهای افتاد، وارد آن خیمه شد، در آن سیاه چادر، پیر زنی را با پسرش دید. آنها در گوشه خیمه فقط یک بُز شیردهی داشتند که تنها از راه مصرف شیر این بز زندگی خود را میگذراندند. وقتی سلطان وارد شد او را نشناختند ولی به خاطر پذیرایی از مهمان، آن بز را سر بریدند و کباب کردند، چون چیز دیگری برای پذیرایی نداشتند.
فردا که سلطان برگشت قصه را برای درباریان گفت و پرسید: "چطور لطف این پیرزن را جبران کنم؟"
هر کسی جوابی داد.
یکی گفت یک گوسفند کشته؛ شما صد برابر به او بدهید و...
حرف ها که تمام شد.
سلطان گفت: اگر من بخواهم مثل او لطفش را جبران کنم، باید تمام سلطنت و دارایی خودم را بدهم؛ که تازه آن وقت، مقابله به مثل کردهاید و بدون هیچ لطف اضافهای؛ فقط محبتشان را جبران نمودهاید چرا که آنها هر چه را داشتند به شما تقدیم کردند و شما هم باید آنچه دارید به آنها تقدیم کنید.
ای سید بحر العلوم سیدالشهداء(علیهالسلام) هر چه داشت از مال و منال و اهل و عیال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پیکر، همه را در راه خدا داد؛
خدا که نمیتواند تمام سلطنت و داراییاش را به حسین(علیهالسلام) دهد. پس تعجب ندارد که در ازای آن هرگونه ثواب و منزلتی به زائران و گریه کنندگان سید الشهداء(علیهالسلام) بدهد...
سوار این را گفت و سید بحرالعلوم در فکر فرو رفت ولی تا سربلند کرد دید هیچ کس کنارش نیست!
سید با خود گفت این مرد که بود؟
چگونه از فکر من خبر داد و یکباره آمد و رفت؟
اشک میریخت که امام زمان(علیهالسلام) را دیده و نشناخته...
📚منبع:عبقری الحسان، شیخ علی اکبر نهاوندی، ج1، ص119
❤️ فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَمَا كُنَّا غَائِبِينَ
هیچ صحنهای از زندگی ما از تیرس مأموران خدا غایب نیست. برای روزی آماده شویم که گزارش یکعمر زندگیمان را به ما برمیگردانند
اعراف آیه ۷
🖤🖤🖤🖤🖤
🆔
#پندانـــــــهـــ
💠 ادب مدرک نیست. ادب یعنی؟
🔸به همسرت امنیت
▫️به فرزندنت محبت
▫️به پدر و مادرت خدمت
▫️و به دوستانت شادی
▫️را هدیه کنی
🔸برای خداوند، بنده ای خوب
▫️و برای جامعه نعمت باشی
▫️هر کجا که هستی...
🖤🖤🖤🖤🖤
🆔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان جالب یک زن و آتش زیر دیگ🥺😭
اونایی که برای امام حسین علیهالسلام خرج میکنن ببینند
#یاحسین
💠 جناب مؤمنی یكی از شاگردان جناب شیخ رجبعلی خیاط میگفت:
🔴 من دستم زخم شده بود، خدمت جناب شیخ رفته بودم
شیخ گفت: مؤمنی دستت چه شده؟
گفتم: با آهن بریده
گفت: میدانی چرا اینطور شده؟
برای اینكه دختر كوچولویت را دعوا كردی و توی اتاق انداختی و به مادرش گفتی: تا من نگفتم بیرون نیاید؟
آقای مؤمنی میگفت: من با تعجب به جناب شیخ گفتم، من او را نزدم!
جناب شیخ گفت: اگر زده بودی كه بدتر میشد!
بعد اضافه كرد: حالا میروی یك چادر كوچولو با اسباب بازی برایش میخری تا او دستهای كوچكش را بالا كند و بگوید:
ای خدا! من از سر تقصیرات پدرم گذشتم!
من هر وقت به یاد این موضوع میافتم و یا آن را برای كسی تعریف میكنم،
بعض گلویم را میگیرد و خطاب به پدرم میگویم بابا كجا بودی كه طفل سه ساله امام حسین (ع) را در كربلا سیلی زدند؟
🖤🖤🖤🖤🖤
🆔
📚 حکایتی زیباوخواندنی
#تلنگر
اربابِ لقمان به او دستور داد که در زمینش ،
برای او کنجد بکارد.
ولی او جُو کاشت.
وقتِ درو ، ارباب گفت : چرا جُو کاشتی؟
لقمان گفت : از خدا امید داشتم که برای تو کنجد برویاند.
اربابش گفت : مگر این ممکن است؟!
لقمان گفت :
تو را می بینم که خدای تعالی را نافرمانی می کنی و
در حالی که از او امید بهشت داری.
لذا گفتم شاید آن هم بشود.
آنگاه اربابش گریست و او را آزاد ساخت.
🌹امام صادق عليه السلام :
هر كس خوبى بكارد، خشنودى درو میكند
و هر كس بدى بكارد،پشيمانى می چيند،
هر كس هر چه بكارد، همان را دِرو مى كند
📚كافى،ج2،ص458،ح19