✍ به قلم خانم #دکتر_مریم_اشرفی_گودرزی
🔷مینویسم اما بیم آن دارم که قصور واژگان از عظمت مصیبت و سختی این رنج بکاهد.
🔷رنگ خون را و رد اسلحه را که باورها و ارزشها و اتحادمان، و اینک امنیتمان را نشانه گرفته در دستانتان میبینم و دنبال میکنم؛
🔷دستان تو را میگویم که به بهانه ی زن، زندگی، آزادی خود را برهنه کردی و بهای این عریانی کفنی است که امروز تمام قامت مادری را میپوشاند که زندگی اش قربانی آزادی حیوانی تو شد.
🔷دستان تو را میگویم که انگشتت را بر صفحه مجازی فشردی و حقیقت را نشانه گرفتی، ماشه را که چکاندی دشمن تا توانست از ما قربانی گرفت و ریشخندمان کرد. سلبریتی بودی یا آخوند انگلیسی، وزیر و نماینده مجلس، متهم ردیف اول یا دوم برای قتل از نوع درجه یک یا دو....
چه فرقی میکند وقتی جوی خون در صحن شاهچراغ جاری شد.
🔷دستان تو را میگویم، وقتی که با شریک رانتیات در آن هتل چند ستاره معامله میکردی و در بازی مافیا شبیخون میزدی به شهروندی که وقتی با دستش دزد را نشان میداد اشاره به مردی میکرد که از دیوار خانه ای بالا میرفت و تو آنوقت با کت و شلوار اتوکشیده و عطر چند میلیونی پای معامله را امضا میکردی و آبروی نظام را هم اشانتیون میدادی، نت پایانی عطرت عجیب بوی خون میدهد.
🔷دستان تو را میگویم که وقتی میخواهی پای درخواست استیضاح فلان وزیر ناکارآمد را امضا بزنی، قلم در دستت میلرزد و دلت و ایمانت....
یادت می آید وقتی که داشتی در ازای رای اعتماد، فلان عزیز و خویشاوندت را برای آن صندلی مسئولیت پیشنهاد میدادی؛
پیشنهاد که نه، جا برایش ذخیره میکردی
همانوقت نمکگیر شدی آنقدر که فشار خونت بالا زده و دستهایت میلرزد، گفتم خون!!!
دستهای تو هم خون آلود است.
🔷دستان تو را میگویم، شیشه سلف دانشگاه که شکست، دیوار امنیت حرم فروریخت و آن تکفیری که کمین کرده بود کلاشینکف را به سمت کودکی نشانه گرفت که دستهایش را در ضریح گره زده بود و دعا میکرد مادرش برایش آن اسباب بازی که در ویترین مغازه دیده بود را بخرد، حالا کنار ضریح در آغوش مادرش خوابیده، دیگر بیدار نمیشود و آن ماشین قرمز رنگ مغازه اسباب بازی فروشی سر کوچه برای همیشه چشم انتظارش میماند. اما تو راحت باش، سلف باز است، فقط وقتی تکیه زده به آغوش همکلاسی دختر کشف حجاب کرده ات غذا میخوری، دستانت را نگاه کن، انگار دارد از انگشتانت خون میچکد.
🔷امروز همه خوب به دستانمان نگاه کنیم، نکند انفعال و استیصال ما در برابر دستی که چادر از سر آن بانوی آزاده میکشید و آنکه نارنجک دست سازش را بر سر بسیجی مظلوم رها میکرد بر انگشتانمان ردی از خون نشانده باشد.
@shifteganRuqyah