شیفتگان تربیت
#عاشقانه_مذهبی #امین_هانیه قسمت35 مادرم پوفے ڪرد و با عصبانیت زل زد توے چشم هام:اینا رو الان باید
#عاشقانہ_مذهبے
#امین_هانیه
ادامہ قسمت36
حنانہ رفت بہ سمتش و ڪمڪ ڪرد.
سرش رو برگردوند سمت مادرم و زل زد بہ دست هاش!
با صداے خواب آلود و خش دار گفت:سلام خوش اومدید!
سرش رو برگردوند سمت حنانه:چرا بیدارم نڪردے؟
حنانہ خواست جواب بدہ ڪہ مادرم زودتر گفت:سلام ما گفتیم بیدارتون نڪنن،حالتون خوبہ؟
سهیلے همونطور ڪہ موهاش رو با دست مرتب میڪرد گفت:ممنون شڪر خدا!
حنانہ بہ من نگاہ ڪرد و گفت:راستے تو چرا با بچہ هاے دانشگاہ نیومدے؟
سهیلے جدے نگاهش ڪرد و گفت:حنانہ خانم ڪنجڪاوے نڪن!
در عین جدے بودن مودب بود،نگفت فضولے نڪن!
لبخندے زدم و گفتم:اتفاقا قرار بود بیام اما یہ ڪارے پیش اومد نشد،بابت تاخیر شرمندہ!
خندیدم و ادامہ دادم:در عوض خانوادگے اومدیم!
سهیلے لبخند ملایمے زد و گفت:عذرمیخوام حنانہ ست دیگہ،زود میجوشہ قانون فیزیڪو بهم زدہ!
خندہ م گرفت،حنانہ بدون اینڪہ دلخور بشہ چادرش رو ڪمے ڪشید جلو و گفت:آق داداش خوبہ خودت ناراحت بودیا!
سهیلے با چشم هاے گرد شدہ نگاهش ڪرد و لب هاش رو محڪم روے هم فشار داد!
حنانہ بدون توجہ ادامہ داد:اون روز ڪہ بچہ هاے دانشگاہ اومدن سراغتو گرفتم امیرحسین با دلخورے گفت نمیدونم چرا نیومدہ!آقا رو با یہ من عسل هم نمیشد خورد!
صورت سهیلے سرخ شد شرمگین گفت:حالم خوب نبود،حنانہ ست دیگہ میبرہ و میدوزہ!
سرفہ اے ڪردم و با ناراحتے گفتم:حق داشتید خب،در قبال ڪارهاتون وظیفہ م بودہ!
از روے تخت بلند شدم و چادرم رو مرتب ڪردم!
_خدا سلامتے بدہ استاد!
همونطور ڪہ بہ سمت در میرفتم رو بہ مادرم گفتم:مامان تا من با من حنانہ حرف میزنم شما هم ڪارتو بگو!
حنانہ نگاهے بهمون انداخت و دنبالم اومد!
سهیلے مستقیم نگاهم ڪرد،براے اولین بار،سرش رو تڪون داد و چیزے نگفت!
از اتاق خارج شدم زیر لب گفتم:پر توقع!
لابد میخواست بخاطرہ ڪمڪش همیشہ جلوش خم و راست بشم!
✍🏻
#مهرورزے_تو_با_ما_شهرہ_آفاق_بود!
* ادامه.دارد.... *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مهم
🔻چرا ایران وارد جنگ غزه نمیشود؟
#طوفان_الاقصی
#فلسطین #غزه
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پنج اصل اقتدار کشورها
✅ زیباترین پاسخ به کسانی که میگویند: وظیفه #رهبری در کشور چیست و چرا کاری نمیکند؟!
#فلسطین | #طوفان_الاقصی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستاوردهای جدید موشکی
کابوس دشمنان ایران
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 چند نکته مهم که باعث دعوا و جدایی بین خانواده میشود:
🎥 دکتر عزیزی
#تعارض
#خانواده
#نشر_حداکثری
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
«اذْهَبْ إِلَىَ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَىَ»
اینک به سوی فرعون برو، که او طغیان کرده است.»
(سوره مبارکه طه/ آیه ۲۴)
تفسیر:
تا اینجا موسى(علیه السلام) به مقام نبوت رسیده و معجزات قابل ملاحظهاى دریافت داشته است، ولى از این به بعد، فرمان رسالت به نام او صادر مى شود، رسالتى بسیار عظیم و سنگین، رسالتى که از ابلاغ فرمان الهى به زورمندترین و خطرناکترین مردم محیط شروع مى شود، مى فرماید: به سوى فرعون برو که طغیان کرده است! (اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى).
🌺🌺🌺
آرى، براى اصلاح یک محیط فاسد، و ایجاد یک انقلاب همه جانبه، باید از سردمداران فساد و ائمه کفر، شروع کرد، از آنها که در تمام ارکان جامعه نقش دارند، خودشان و یا افکار و اعوان و انصارشان، همه جا حاضرند، آنهائى که تمام سازمانهاى تبلیغاتى، اقتصادى و سیاسى را در قبضه خود گرفته اند که اگر آنها اصلاح شوند و یا در صورت عدم اصلاح ریشه کن گردند، مى توان به نجات جامعه امیدوار بود، و گرنه، هر گونه اصلاحى بشود، سطحى، موقتى و گذرا است.
جالب این که دلیل لزوم آغاز کردن از فرعون، در یک جمله کوتاه: إِنَّهُ طَغى: او طغیان کرده است بیان شده که در این کلمه طغیان همه چیز جمع است، آرى، طغیان و تجاوز از حد و مرز در تمام ابعاد زندگى، و به همین جهت به این گونه افراد طاغوت گفته مى شود که از همین ماده گرفته شده است.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۲۴، سوره مبارکه طه)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
🔸 مفقود شدن طلبکار
⁉️ پولی را از شخصی قرض کردیم و بعد از مدتی آن فرد ناپدید شد و اکنون او را پیدا نمیکنیم، تکلیف ما نسبت به طلب او چیست؟
#احکام
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر روزی بدست آرم سر زلف نگارم را
شمارم مو به مو شرح غم شبهای تارم را🌱
روز شما خوبان بخیر 🌹
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#عاشقانہ_مذهبے #امین_هانیه ادامہ قسمت36 حنانہ رفت بہ سمتش و ڪمڪ ڪرد. سرش رو برگردوند سمت مادرم
#عاشقانه_مذهبی
#امین_هانیه
قسمت37
از تاڪسے پیادہ شدم همونطور ڪہ بہ سمت خونہ مے رفتم گفتم:عجب اشتباهے ڪردم رفتم!
مادرم با خندہ گفت:از بیمارستان تا اینجا مخمو خوردے هانیہ،عین پیرزناے هفتاد سالہ،غر غر!
پشت چشمے براے مادرم نازڪ ڪردم و گفتم:دستت درد نڪنہ مامان خانم!
خواستم در رو باز ڪنم ڪہ در خونہ ے عاطفہ اینا باز شد،خالہ فاطمہ با لبخند نگاهے بہ من و مادرم انداخت:چقدر حلال زادہ!داشتم مے اومدم خونہ تون!
سلام ڪردم و دوبارہ قصد ڪردم براے باز ڪردن در ڪہ صداے خالہ فاطمہ مانع شد:هانیہ جون عصرونہ بیاید خونہ ے ما،من و عاطفہ ام تنهاییم!
با شیطنت نگاهش ڪردم و دستش رو گرفتم:قوربونت برم عاطفہ ڪہ شهریارو دارہ،شمام ڪہ عمو حسین رو دادے بلا خانم!
خندید،بعداز سہ ماہ!
همونطور با خندہ گفت:نمیرے دختر،ناهید دخترت شنگولہ ها!
مادرم بے تعارف وارد خونہ شون شد و گفت:چشمش نزن فاطمہ،مخمو خورد از بس غر زد!
با خالہ فاطمہ وارد شدیم،چادرم رو محڪم گرفتہ بودم ڪہ خالہ فاطمہ گفت:راحت باش هانے جان امین سرڪارہ!
همونطور ڪہ چادرم رو در مے آوردم گفتم:شمام آپدیت شدے،هانے!
خالہ فاطمہ جارو،رو برداشت همونطور ڪہ بہ سمتم مے اومد گفت:یعنے میگے من قدیمے ام؟چیزے حالیم نیست؟
با چشم هاے گرد شدہ و خندہ گفتم:خالہ چرا حرف تو دهنم میذارے؟
جارو،رو گرفت سمتم:یڪم ڪتڪ بخورے حالت جا میاد!
جدے اومد سمتم جیغے ڪشیدم و چادرم رو مثل بغچہ زیر بغلم زدم و وارد خونہ شدم!
عاطفہ با تعجب نگاهم ڪرد،پشتش پناہ گرفتم و گفتم:تو رو خدا عاطے مامانت قصد جونمو ڪردہ!
خالہ فاطمہ و مادرم با خندہ وارد شدن،بعداز سہ ماہ صداے خندہ توے این خونہ پیچید!
مادرم چادر و روسریش رو درآورد،عاطفہ رفت بہ سمتش و باهاش روبوسے ڪرد،بہ شوخے گفتم:اَہ مامان توام ڪہ چپ میرے راست میرے این عروستو بوس میڪنے بسہ دیگہ!
عاطفہ مادرم رو بغل ڪرد و گفت:حسود!
مادرم عاطفہ رو محڪم بہ خودش فشرد و گفت:خواهر شوهر بازے درنیار دختر!
ازشون رو گرفتم،بہ خالہ فاطمہ گفتم:خالہ احیانا اینجا یہ مظلوم نمیبینے؟
و بہ خودم اشارہ ڪردم،خالہ با لبخند بغلم ڪرد و گونہ م رو بوسید.
زبونم رو بہ سمت مادرم و عاطفہ دراز ڪردم!
ادامہ در دو قسمت بعدے
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
* ادامه.دارد.... *
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 فیلم کامل عملیاتی که در آن فلسطینی ها تسلیحات صهیونیست ها را در غزه به غنیمت گرفتند
#فلسطین | #طوفان_الاقصی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#عاشقانه_مذهبی #امین_هانیه قسمت37 از تاڪسے پیادہ شدم همونطور ڪہ بہ سمت خونہ مے رفتم گفتم:عجب اش
#عاشقانه_مذهبی
#امین_هانیه
ادامہ قسمت 37 بخش دوم
صداے گریہ ے هستے اومد،خالہ سریع ازم جدا شد و با گفتن بلند جانم جانم بہ سمت اتاق امین رفت!
چند لحظہ بعد درحالے ڪہ هستے بغلش بود و لب هاش رو غنچہ ڪردہ بود برگشت بہ پذیرایے!
مادرم با دیدن هستے گفت:اے جانم خدا نگاش ڪن،روز بہ روز شبیہ امین میشہ!
صداے باز و بستہ شدن در اومد،مادرم سریع روسریش رو سر ڪرد،امین یااللہ گویان وارد شد!
سریع چادرم رو سر ڪردم!
سلام ڪرد و رفت بہ سمت خالہ فاطمہ،با لبخند هستے رو از بغل خالہ فاطمہ گرفت و چندبار گونہ و پیشونیش رو بوسید!
هستے هم با دیدن امین میخندید و بہ زبون خودش حرف میزد!
امین نشست روے مبل و هستے رو گرفت بالا،هستے غش غش میخندید!
دلم براش رفت،رو بہ مادرم گفتم:اگہ جاے شهریار یہ دختر بدنیا میاوردے الان منم خالہ شدہ بودم با بچہ هاش بازے میڪردم!
عاطفہ با اخم مصنوعے گفت:ببینم این شوهر منو ازم میگیرے!
همہ شروع ڪردن بہ خندیدن،امین از روے مبل بلند شد و اومد بہ سمتم!
روے مبل ڪمے خودم رو جا بہ ڪردم!
هستے رو گرفت رو بہ رم و در گوشش گفت:میرے بغل خالہ؟
هستے بهم زل زد و محڪم بہ پدرش چسبید.
امین زل زد توے چشم هام،سریع از روے مبل بلند شدم و همونطور ڪہ بہ سمت در میرفتم گفتم:من برم یہ دوش بگیرم،احساس میڪنم بوے بیمارستانو گرفتم!
امین صاف ایستاد و با لبخند عجیبے نگاهم ڪرد!
اشتباہ ڪردم،هنوز هم میتونست خطرناڪ باشہ!
خواستم برم ڪہ امین گفت:عاطفہ زنگ بزن بہ شهریار بریم پارڪ!
خالہ فاطمہ گفت:میخوایم عصرونہ بخوریم!
امین نگاهے بہ خالہ انداخت و گفت:شام بذار،میریم یڪم هواخورے،زود میایم!
عاطفہ با خوشحالے اومد ڪنارم و گفت:هانے بعدا دوش میگیرے!
آرومتر اضافہ ڪرد:امروز امینم حالش خوبہ تو رو خدا بیا بریم!
نگاهے بہ جمع انداختم و بالاجبار برگشتم سرجام!
عاطفہ با خوشحالے بدو بدو بہ سمت اتاقش رفت،امین با صداے بلند گفت:عاطفہ لباس مشڪے نپوشیا!
من و مادرم و خالہ فاطمہ نگاهے بهم انداختیم و چیزے نگفتیم!
امین هم رفت سمت اتاقش!
خالہ فاطمہ با تعجب گفت:یهو چقدر عوض شد،خدایا خودت ختم بہ خیر ڪن!
چند دقیقہ بعد امین از اتاق اومد بیرون،شلوار ورزشے و بلوز مشڪے رنگ پوشیدہ بود!
خالہ فاطہ با تردید گفت:پس چرا بہ عاطفہ میگے مشڪے نپوش؟!
همونطور ڪہ لباس هستے رو درست مے ڪرد گفت:من با عاطفہ فرق دارم!
عاطفہ اومد ڪنارمون و گفت:شهریار الان میرسہ بدویید حاضر شید!
خالہ فاطمہ نگاهے بہ مادرم انداخت:میرے ناهید؟
مادرم با خستگے گفت:نہ خیلے خستہ ام،بچہ ها برن،یہ روز دیگہ همگے میریم!
خالہ فاطمہ سرش رو تڪون داد و چیزے نگفت،عاطفہ اومد بہ سمت من و گفت:خب تو پاشو دیگہ!
بہ زور لبخند زدم و گفتم:شما برید خوش بگذرہ،جمع بہ من نمیخورہ!
عاطفہ دهنش رو برام ڪج ڪرد:لوس نشو!
بازوم رو ڪشید،مادرم معنادار نگاهم ڪرد و با مهربونے رو بہ عاطفہ گفت:عاطفہ جون تو با شهریارے،امینم ڪہ با هستے،هانیہ این وسط تنهاس!
دوبارہ نگاهے بهم انداخت و ادامہ داد:بذار متاهل بشہ هرچقدر دوست داشتید برید بیرون،حالام دخترمو بدہ بہ خودم میبرید دل بچہ مو آب میڪنید!
با لبخند مادرم رو نگاہ ڪردم و چشم هام رو باز و بستہ ڪردم،یعنے ممنون!
عاطفہ اصرار ڪرد:مامان ناهید،نمیشہ ڪہ!امین و شهریار باهم منو هانیہ ام باهم!
هستے رو از امین گرفت همونطور ڪہ لپش رو میبوسید گفت:جیگر عمہ هم نخودے!
خالہ فاطمہ بہ مادرم گفت:بذار برہ،فڪر ڪردے عاطفہ و هانیہ بزرگ شدن؟
من و عاطفہ هم زمان گفتیم:عہ!
مادرم و خالہ خندیدن،مادرم شونہ هاش رو انداخت بالا:خودش میدونہ!
* ادامه.دارد.... *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 بسیج امید ملت ایران
🔻مقام معظم رهبری:
▫️بسیج مایه عزت کشور و نظام است؛ چون بسیج معنایش حضور متن مردم در عرصه های فعالیت های اساسی برای ملت و کشور است...
💢 هفته #بسیج گرامی باد.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#عاشقانه_مذهبی #امین_هانیه ادامہ قسمت 37 بخش دوم صداے گریہ ے هستے اومد،خالہ سریع ازم جدا شد و ب
#عاشقانه_مذهبی
#امین_هانیه
ادامه قسمت 37 بخش سوم
خواستم حرف بزنم ڪہ عاطفہ انگشت اشارہ ش رو گرفت سمتم:پاشو،ناز نڪن دیدے ڪہ نازت خریدار دارہ!
نفسے ڪشیدم و بلند شدم،رفتم سمت حیاط.
_مامان منم میرم!
➡️➡️➡️➡️➡️➡️➡️➡️➡️➡️➡️➡️
پارڪ خلوت بود،هانیہ روے یڪے از تاب ها نشست،با خجالت گفت:شهریار هلم میدے؟
شهریار با لبخند رفت سمتش و گفت:عزیزم اینجا خوب نیست!
عاطفہ با ناز گفت:ڪسے نیست ڪہ! یہ ڪوچولو!
بہ تاب خالے ڪنارش اشارہ ڪرد و رو بہ من ادامہ داد:بیا دیگہ چرا وایسادے؟
بہ امین اشارہ ڪردم و گفتم:تو تاب بازے ڪن زن داداش!
براش دست تڪون دادم و روے نیمڪتے نشستم،هوا خنڪ بود و همہ جا ساڪت!
دستم رو گذاشتم زیر چونہ م و بہ منظرہ پارڪ خیرہ شدم!
شهریار عاطفہ رو آروم هل میداد،میدونستم از امین خجالت میڪشہ ڪہ شیطنت نمیڪنہ!
وگرنہ مگہ مے شد شهریار و عاطفہ آروم باشن؟!
امین هم هستے رو میذاشت روے سرسرہ و آروم میاورد پایین!
باهاش حرف میزد و هستے مے خندید!
دلم گرفت،نمیدونم چرا،شاید بخاطرہ جاے خالے مریم،شاید هم بخاطرہ خودم!
امین همونطور ڪہ هستے رو،روے سرسرہ مے ڪشید پایین نگاهش افتاد بہ من!
نگاهم رو ازشون گرفتم و خیرہ شدم بہ درخت هاے لخت!
صداے قدم هاش اومد،توجهے نڪردم!
هستے رو بہ سمتم گرفت و گفت:میخوام بدوام مراقبش هستے؟
خواستم بگم راضے نیستم از این فعل هاے مفرد اما بدون اینڪہ نگاهش ڪنم زل زدم بہ صورت هستے و دست هام رو بہ سمتش دراز ڪردم و گفتم:بیا بیینم جیگرخانم!
امین هستے رو داد تو بغلم،محڪم نگهش داشتم.
منتظر بودم برہ تا با هستے بازے ڪنم اما همونطور ایستادہ بود!
چند لحظہ بعد با فاصلہ از من روے نیمڪت نشست!
از ڪے روے نیمڪت مے دویدن؟!
همونطور ڪہ زل زدہ بود بہ رو بہ روش گفت:یہ لحظہ فڪر ڪردم اگہ چندسال پیش یہ تصمیم دیگہ میگرفتم همہ چیز چقدر فرق مے ڪرد!
ڪنجڪاو شدم،اما چیزے نگفتم،با ذهنم تشویقش مے ڪردم!
بگو چرا؟!بگو دلیل رفتارهات چے بود!
تو وجودم غوغا بود و ظاهرم آروم!
وقتے دید چیزے نمیگم ادامہ داد:اگہ یہ تصمیم دیگہ میگرفتم شاید مریم الان زندہ بود،تو داشتے یڪے از بهترین دانشگاہ هاے تهران مهندسے میخوندے،اوضاع من فرق میڪرد!
سرش رو برگردوند بہ سمت هستے و با لبخند زل زد بهش:هستے هم نبود!شاید دوسہ سال دیگہ وارد زندگیمون مے شد!
قلبم وحشیانہ مے طپید مثل سہ سال پیش!
حق نداشت باهام بازے ڪنہ!
آروم از روے نیمڪت بلند شدم بدون توجہ بہ امین بہ هستے گفتم:بریم بازے ڪنیم!
اما نتونستم طاقت بیارم همونطور ڪہ پشتم بهش بود گفتم:دست بردار از اگہ و اما و چرا!
بگو چرا نخواستیم؟! انقدر رویاهاے دخترونہ م شیرین بود ڪہ تو واقعیتم مے دیدم؟
صداش باعث شد خون تو رگ هام یخ ببندہ و قلبم از سینہ م بزنہ بیرون!
_همیشہ دوستت داشتم!
نگاهم رو دوختم بہ هستے ڪہ داشت با ولع دستش رو میخورد ،برنگشتم سمت امین چون میدونستم از صورتم حالم رو میفهمہ!
نفسم رو دادم بیرون:فقط دلیلشو بگو،این چراها نمیذارہ گذشتہ رو فراموش ڪنم!
شهریار سرش رو بلند ڪرد،نگاهے بهم انداخت و اخم ڪرد!
در گوش عاطفہ چیزے گفت،عاطفہ از روے تاب بلند شد!
با حرص دندون هام رو،روے هم فشار دادم،چرا حرف نمیزد اومدن!
با غم گفت:بذار با خودم ڪنار بیام همہ چیزو میگم سر موقعش!
خواستم بگم موقعش ڪیہ ڪہ شهریار و عاطفہ نزدیڪمون شدن.
امین گفت:من میرم یڪم بدوام،شهریار نمیاے؟
شهریار نگاہ اخم آلودے بهش انداخت و سرش رو بہ نشونہ منفے تڪون داد!
دوبارہ نشستم روے نیمڪت،خیرہ شدم بہ امین خیلے سریع مے دوید!
* ادامه.دارد.... *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : قدردان هدیه خدا باش!
#آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲💭
گرفتن کشتی اسرائیلیها
توسط یمنیها چه فایدهای داره؟
#طوفان_الاقصی
#یمن #غزه
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇵🇸✌️
نه نه نه...
ما تسلیم نخواهیم شد...
این کلیپ حماسی این روزها
میلیون ها بازدید داشته است...
#طوفان_الاقصی
#فلسطین #غزه
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
«قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي»
(موسی) گفت: «پروردگارا! سینهام را گشاده کن؛
(سوره مبارکه طه/ آیه ۲۵)
تفسیر:
موسى(علیه السلام) از چنین مأموریتى خشنود گشت، با آغوش باز از آن استقبال نمود، اما وسائل پیروزى در این مأموریت را از خدا خواست.
🌺🌺🌺
و از آنجا که نخستین وسیله پیروزى، روح بزرگ، فکر بلند، و عقل توانا و به عبارت دیگر، گشادگى سینه است عرض کرد پروردگار من! سینه مرا گشاده بدار (قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی).
آرى، نخستین سرمایه براى یک رهبر انقلابى، سینه گشاده، حوصله فراوان، استقامت، شهامت و تحمل بار مشکلات است، و به همین دلیل، در حدیثى از امیر مؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: آلَةُ الرِّیاسَةِ سَعَةُ الصَّدْرِ: وسیله رهبرى و ریاست، سینه گشاده است.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۲۵، سوره مبارکه طه)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴هرچیزی رو امضا نکنید
#احکام
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : جلسه خصوصی خدا در قیامت
#آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#عاشقانه_مذهبی #امین_هانیه ادامه قسمت 37 بخش سوم خواستم حرف بزنم ڪہ عاطفہ انگشت اشارہ ش رو گرفت
#عاشقانه_مذهبی
#امین_هانیه
قسمت38
بهار ڪش و قوسے بہ بدنش داد و خمیازہ ڪشید!
نگاهم رو دوختم بہ پنجرہ ے ڪلاس!
مغزم داشت منفجر مے شد،امین چرا بازے مے ڪرد؟!
چرا نمیذاشت همہ چیز تموم بشہ؟!
صداش پیچید توے سرم:همیشہ دوستت داشتم!
صداے بهار باعث شد از فڪر بیرون بیام:خواهر هانیہ خواهر،بہ گوشے خواهر؟!
بے حوصلہ برگشتم سمتش،ڪیفم رو برداشتم و گفتم:پاشو بریم!
همہ چیز رو براش تعریف ڪردہ بودم،بدون حرف از ڪلاس خارج شدیم،وارد حیاط شدیم،بهار گفت:هانیہ اصلا بهش فڪرنڪن،طرف خُلہ بابا!
خواست ادامہ بدہ ڪہ ساڪت شد و بہ جایے خیرہ شد،رد نگاهش رو گرفتم،سهیلے با عصا ڪنار ورودے دانشگاہ ایستادہ بود و پسرها دورش رو گرفتہ بودن!
بهار با تعجب گفت:این چرا با این پاش اومدہ اینجا؟!
نگاهے بہ بهار انداختم و گفتم:ڪلا این تو این شد،بہ ما چہ دلش خواستہ بیاد!
رسیدیم جلوے ورودے،حواسش بہ ما نبود،از دانشگاہ خارج شدیم،رسیدیم نزدیڪ خیابون اصلے ڪہ بهار گفت:سلام استاد،بهترید؟
با تعجب پشتم رو نگاہ ڪردم،سهیلے همونطور ڪہ ڪنار برادر ڪوچیڪترش با عصا مے اومد گفت:سلام ممنون شڪر خدا!
بهار با آرنجش زد تو پهلوم و گفت:استاد هستنا!
آروم نفسم رو بیرون دادم و سلام ڪردم،سهیلے سر بہ زیر جوابم رو داد!
صداے بوق ماشینے توجهم رو جلب ڪرد،بہ ماشین نگاہ ڪردم،خیلے آشنا بود،انقدر آشنا ڪہ حتم پیدا ڪردم ماشین امینِ!
لبم رو بہ دندون گرفتم و اخم ڪردم،سہ ماہ از مرگ مریم میگذشت این ڪارهاے امین عادے نبود!
اون پسر سر بہ زیر چندسال پیش نبود!
بهار بدون توجہ بہ قیافہ ے من رو بہ سهیلے گفت:استاد چرا با این پا اومدید آخہ؟
سهیلے همونطور ڪہ با عصا میرفت لبخندے زد و گفت:گفتم یڪم هوا بخورم!
بهار باز گفت:از تهران تا قم براے هوا خورے؟!
از صورت سهیلے مشخص بود علاقہ اے بہ جواب دادن ندارہ اما جواب داد:یڪم ڪار داشتم!
صداے بوق ماشین دوبارہ بلند شد،توجهے نڪردم،در سمت رانندہ باز شد و امین پیادہ شد.
جدے نگاهش رو دوخت بہ سهیلے!
بهار نگاهے بہ امین انداخت و گفت:استاد فڪرڪنم اون آقا با شما ڪار دارن!
سهیلے سرش رو بلند ڪرد و زل زد بہ امین!
با تعجب گفت:نہ من نمیشناسمشون!
خواستم خودم رو از اون گیر و داد نجات بدم ڪہ امین اجازہ نداد:خانم هدایتے!
سهیلے متعجب بہ امین خیرہ شد،بهار با ڪنجڪاوے گفت:هانیہ میشناسیش؟
سرم رو تڪون دادم و آروم گفتم:امینِ!
بهار با دهن باز زل زد بهم،بے تفاوت گفتم:تابلو بازے درنیار!
برگشتم سمت امین،چادرم رو ڪمے جلو ڪشیدم و با قدم هاے محڪم بہ سمتش رفتم
ایستادم رو بہ روش خواستم هرچے لایقش بود رو بهش بگم،زل زدم بہ دڪمہ هاے پیرهن مشڪیش خواستم حرف بزنم ڪہ عاطفہ از ماشین پیادہ شد!
با تعجب گفتم:عاطفہ!
ڪلافہ دستے بہ چادرش ڪہ ڪثیف بود ڪشید و گفت:دوساعتہ بوق و تبل و دهل میزنیم چرا نمیاے؟
نگاهم رو از امین گرفتم و گفتم:اِم..اِم...خب...
امین جدے گفت:لابد فڪر ڪردن من تنهام!
عاطفہ چشم غرہ اے بہ امین رفت و گفت:من خواستم بیایم دنبالت،این امینم ڪہ بے ڪار گفتم یہ ڪارے ڪنہ!
دوبارہ بہ چادرش نگاہ ڪرد و گفت:امین این چہ رانندگیہ آخہ همچین ترمز ڪردے خودم پخش ماشین شدم ڪہ هیچ،ذرت مڪزیڪے تمام ریخت رو چادرم!
بهار سرفہ اے ڪرد و نگاهم ڪرد،با عاطفہ احوال پرسے ڪرد و سریع رفت!
خواستم سوار ماشین بشم ڪہ امین گفت:این آقا با شما ڪارے دارن؟
سرم رو برگردوندم،منظورش سهیلے بود ڪہ جور خاصے نگاهمون میڪرد!
سریع نگاهش رو دزدید،نمیخواستم سهیلے فڪر بد ڪنہ بہ عاطفہ گفتم:الان میام!
عاطفہ گفت:قبلا ندیدہ بودمش؟!
همونطور ڪہ بہ سمت سهیلے میرفتم گفتم:موقع خرید محضر!
آهانے گفت،بہ سمت سهیلے رفتم،با نزدیڪ شدن من برادر سهیلے سر بہ زیر عقب رفت!
خیلے خجالتے بود!
سهیلے نگاهے بهش انداخت و گفت:امیررضا هیولا دیدے؟!
خندہ م گرفت،بے توجہ بہ من ادامہ داد:بیا بریم دیگہ!
سرفہ اے ڪردم و گفتم:استاد بفرمایید برسونیمتون!
میدونستم قبول نمیڪنہ،میخواستم بفهمہ امین ڪسے ڪہ فڪر میڪنہ نیست،شاید هم میتونست باشہ!
زل زد بہ پایین چادرم:ممنون وسیلہ هست!
سرش رو آورد بالا و زل زد بہ امین!
یڪ قدم اومد جلو!
_مثل اینڪہ اون آقا خوششون نمیاد با من صحبت ڪنید!خدانگهدار خواهر!
خواهر رو غلیظ گفت،برادرش اومد ڪنارش و راہ افتادن!
پوزخندے زدم و گفتم:خدانگهدار برادر!
ایستاد،برنگشت سمتم،دوبارہ راہ افتاد!
* ادامه.دارد.... *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 توصیه دکتر سعید عزیزی به زوجینی که باهم ارتباط عاطفی خوبی ندارند...
#دکتر_سعید_عزیزی
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نقش #شهید_سلیمانی در اقتدار مردم فلسطین
#فلسطین | #طوفان_الاقصی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: از بانویی که با کودک خود روی سکوی قهرمانی رفت، تشکر میکنم
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat