eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.5هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 السَّلامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْرَأُ وَتُبَيِّنُ 🔺سلام بر تو وقتی که می‌خوانی و بیان می‌کنی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سَامِرًا تَهْجُرُونَ» در حالی که در برابر او [=پیامبر] استکبار می‌کردید، و شب‌ها در جلسات خود به بدگویی می‌پرداختید؟! تفسیر: نه تنها در برابر شنیدن آیات الهى عقب گرد مى کردید که در برابر آن، حالت استکبار به خود مى گرفتید (مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ). علاوه بر این جلسات شب نشینى تشکیل مى دادید و از پیامبر، قرآن و مؤمنان بدگوئى مى نمودید (سامِراً تَهْجُرُونَ). سامراً از ماده سمر (بر وزن ثمر) به معنى گفتگوهاى شبابه است. بعضى از مفسران گفته اند: معنى اصلى این ماده سایه ماه در شب است که تاریکى و سفیدى در آن آمیخته شده. و از آنجا که گفتگوهاى شبانه گاه در سایه ماهتاب انجام مى شود ـ چنان که نقل کرده اند مشرکان عرب شب هاى ماهتابى در اطراف کعبه جمع مى شدند و بر ضد پیامبر(صلى الله علیه وآله) سخن مى گفتند ـ این واژه در مورد آن به کار رفته، و اگر مى بینیم به افراد گندم گون و یا خود گندم، سمراء گفته مى شود به خاطر آن است که سفیدى آن با کمى تیرگى آمیخته شده است. تَهْجُرُونَ از ماده هجر (بر وزن فجر) در اصل، به معنى دورى کردن و جدائى است، سپس به معنى هذیان گفتن مریض نیز آمده; چرا که سخنانش در آن حالت ناخوش آیند و دور کننده است و نیز هجر (بر وزن کفر) به معنى فحش و ناسزا است که آن نیز مایه دورى و جدائى است. 🌺🌺🌺 در آیه فوق، همین معنى اخیر منظور است یعنى شب ها تا مدت طولانى بیدار مى مانید، همچون بیماران هذیان مى گوئید و فحش و ناسزا مى دهید. و این راه و رسم افراد بى منطق و در عین حال ضعیف و زبون است، به جاى این که روز روشن با شهامت، بر منطق و دلیل تکیه کنند، شب هاى تاریک که چشم مردم در خواب است را انتخاب کرده و براى پیشبرد اهداف شوم یا تسکین ناراحتى هاى درون و گشودن عقده ها به ناسزاگوئى مى پردازند. قرآن مى گوید: مایه بدبختى شما و عذاب دردناک الهى این بود که شما نه شهامت پذیرش حق داشتید، نه متواضعانه در برابر آیات خدا زانو مى زدید، و نه بر خورد شما با پیامبر(صلى الله علیه وآله)، یک بر خورد منطقى و صحیح بود که اگر چنین بود راه حق را پیدا مى کردید. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۶۷ سوره‌ مبارکه مؤمنون) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت141 ✍ #میم_مشکات - چرا زن نمیگیری اقا سید? داره موهات سفید میشه ها! قرا
* 💞﷽💞 ‍ اجرای این قسمت را، سیاوش به اصرار دوستانش پذیرفته بود. قرار بود یکی از آهنگ های معروف را تکنوازی کند. پشت پیانو ایستاد و مجری گفت: - ما براتون، یک تکنوازی پیانو در نظر گرفتیم که جناب آقای دکتر پارسا، اجرای اون رو به عهده گرفتن سیاوش تعظیم کوتاهی به طرف جمع کرد و مجری ادامه داد: - امیدوارم از این آهنگ لذت ببرید. آهنگ رقص بهار، ساخته استاد شهرداد روحانی تقدیم به شما مجری رفت و سیاوش نگاهی به راحله، که در میان جمعیت بود و با چشم هایی مشتاق نگاهش میکرد، انداخت، نشست و شروع کرد به نواختن. سرعت دستان سیاوش، نواخت خوش آهنگ و ریتم شادش همه را مجذوب کرده بود. راحله دستانش را به هم گرفته بود و با اشتیاق سیاوشش را می نگریست. قلبش مالامال بود از عشق به این جوان پر شور و سرزنده. ناگهان نگاهش افتاد به موهای سیاوش! ای وای! روی سرش به هم ریخته بود. معلوم بود جای مسح وضو بود. شاید از دید خیلی ها آن به هم ریختگی تناسبی با سرو وضع رسمی سیاوش نداشت اما راحله ذوق همان آشفتگی را کرد. آشفتگی که نشان میداد سیاوش اولین قدم را برداشته بود. وقتی آهنگ تمام شد کم کم نواهایی از میان جمعیت برخاست: -دوباره! دوباره! -یکی دیگه...یکی دیگه -سیا بازم بزن، یکی دیگه هم بزن سیاوش نگاهی به جمعیت مشتاق انداخت و بعد نگاهش را برد سمت خانواده اش. آن دو نفری که آن گوشه با شوری فراوان، برایش دست میزدند تمام زندگی اش بودند. وقتی دید پدرش چشم هایش را به نشانه تایید بست و راحله هم سری تکان داد، چیزی در گوش مجری گفت و دوباره پشت پیانو نشست. مجری آهنگ را معرفی کرد، رفت و سیاوش دوباره شروع کرد به نواختن. صادق این قطعه را خوب میشناخت. آن دو ماهی که سیاوش، به خاطر عشقی که هنوز خودش هم پی به وجودش نبرده بود، به آب و آتش میزد و ذهنش آشفته بود، هرشب، این قطعه را مینواخت. طوری که دیگر نزدیک بود صادق با دیدن هر پیانو و نت و نوازنده ای کهیر بزند! که خوشبختانه داستان ختم به خیر شده بود و سیاوش دست از سر آن پارتیتور* بیچاره برداشته بود. قطعه ای ملایم، که نشان از عشقی پرشور و دلی بی قرار و غمگین داشت.* صادق خیره به دوست محبوبش که به آرامی دکمه ها را فشار میداد لبخند پر رنگی زد. چقدر سیاوش را دوست داشت. اصلا این بشر، با وجود همه بد قلقی ها و کله پوک بازی هایش به دل مینشست. در کنار خل و چل بازی هایش، عقایدی که خیلی کامل نبودند و کج خلقی های گهگاهی اش، با اخلاق و متین بود و محجوب. و شاید به همین دلیل بود که صادق، با آنکه به روی خودش نمی آورد، اینقدر جانش در میرفت برای این "پسره" چشم آبی! حس کرد وقت خوبی ست به تلافی شیطنت سر شب سیاوش، رازی را لو بدهد. سرش را با رعایت نکات ایمنی حلال و حرام، نزدیک گوش زینب خانم برد و چیزی را گفت. زینب هم در حالی که لبخندی روی لبش مینشست سر در گوش راحله که بغل دستش نشسته بود کرد و حرف های صادق را عینا تکرار کرد: -اقا سید میگن اقا سیاوش هروقت از دوری شما دلتنگ و کلافه میشد این آهنگ رو میزد راحله متعجب کمی ابروهایش را بالا برد و بعد دوباره چشم دوخت به سیاوش. حالا که دلیل انتخاب این قطعه را فهمیده بود حس کرد هر نت این موسیقی روحش را نوازش میدهد. اشکی در چشمش حلقه زد. اشکی از سر شوق! چشم هایش را بست و خودش را به نوای آرام موسیقی سپرد و غرق در خیالات و خاطراتشان شد. با دست زدن های جمعیت فهمید که آهنگ تمام شده. تشویق ها و تشکر ها تمام شد و سیاوش از سکو پایین آمد و به جمع خودشان برگشت. خوش و بشی با بقیه کرد و کنار همسرش نشست تا مراسم بعدی که اعطای مدرک فارغ التحصیلی بود شروع شود. راحله اما، تنها دست سیاوش را محکم گرفت، لبخندی حاکی از حق شناسی زد و آرام گفت: - سید رازت رو لو داد! ممنونم سیاوش با اخمی ساختگی میخواست اعتراضی به صادق کند که سید گفت: - یک یک، مساوی و خندید. در میان این اتفاقات، سودابه و نیما هم بیکار ننشسته بودند. تا آخر جشن، هر دو نفر به بهانه های مختلف و دور از چشم بقیه، ملاقات های کوتاهی داشتند. ملاقات هایی که مثلا تصادفی بود اما در واقع برنامه ریزی شده بود. دیدارهایی که در نهایت منجر به رد و بدل شدن شماره شد. سودابه مصمم بود از راز آن نگاه ها با خبر شود اما قطعا امشب نمیتوانست پی به این راز ببردا پس لازم بود دیدار های بعدی وجود داشته باشد. نیما نیز آشنایی با کسی که از نزدیکان سیاوش بود، قطعا موقعیت خوبی را برای عملی کردن نقشه اش فراهم میکرد و به هیچ وجه مایل نبود این شانس را از دست بدهد. آن شب، نطفه توطئه ای شوم شکل گرفت. توطئه ای که برای همه بهایی سنگین داشت. پ.ن: *پارتیتور: partitura: کلمه ای ایتالیایی به معنای صفحه ای که نت های موسیقی را برای اجرا روی آن مینویسند *منظور صادق، آهنگ تنهایی، قطعه ای از آلبوم پاییز طلایی ۲، نواخته استاد فریبرز لاچینی بود. ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سردار شهید حسن طهرانی مقدم: اگر ما نسبت به شهدا غریب باشیم اونور هم حتما غریبیم. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درخواست از ملت عزیز ایران در گفتگوی زنده از لبنان •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اگر جمهوری اسلامی دچار شاه سلطان حسین‌ها بشه کارش تمام است! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 آیت الله مجتهدی تهرانی رحمت الله 💢 هر وقت گرفتار شدید اینکار رو انجام بدید؟! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
22th.pdf
22.09M
📝 نشریه الکترونیکی هدایت | ویژه نامه عفاف و •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «أَفَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جَاءَهُم مَّا لَمْ يَأْتِ آبَاءَهُمُ الْأَوَّلِينَ» آیا آن‌ها در این گفتار نیندیشیدند، یا اینکه چیزی برای آنان آمده که برای نیاکانشان نیامده است؟! تفسیر: در تعقیب آیات گذشته، که سخن از اعراض و استکبار کفار در برابر پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) بود، در آیات مورد بحث از بهانه هائى که ممکن است آن‌ها براى خود در این زمینه بتراشند، و پاسخ دندان شکن آن، سخن مى گوید، ضمناً علل واقعى اعراض و روى گردانى آن‌ها را نیز شرح مى دهد، که در پنج قسمت خلاصه مى شود: نخست مى گوید: آیا آن‌ها در این گفتار (آیات الهى) تدبر و اندیشه نکردند؟ (أَ فَلَمْ یَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ). 🌺🌺🌺 آرى، نخستین عامل بدبختى آن‌ها تعطیل اندیشه و تفکر در محتواى دعوت تو است، که اگر بود، مشکلات آن‌ها حل مى شد. در دومین مرحله مى گوید: یا این که مطالبى براى آن‌ها آمده است که براى نیاکانشان نیامده؟! (أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ یَأْتِ آباءَهُمُ الأَوَّلِینَ). یعنى اگر توحید و معاد و دعوت به نیکی‌ها و پاکی‌ها تنها از ناحیه تو بود، ممکن بود بهانه کنند که این‌ها سخنان نو ظهورى است که ما نمى توانیم زیر بار آن برویم. و نیز مى توانستند بگویند اگر این مطالب حق بود، چرا خدا ـ که به همه انسان ها نظر لطف و مرحمت دارد ـ براى گذشتگان نفرستاد؟! ولى با توجه به این که محتواى دعوت تو از نظر اصول و اساس همان محتواى دعوت همه پیامبران است، این بهانه جوئى ها بى معنى است. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۶۸ سوره‌ مبارکه مؤمنون) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : حضرت زینب (سلام الله علیها) مفسر قرآن بودند •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 در مقابل لجبازی کودکان اینجوری رفتار کنید! 🔻اولین چیزی که در تربیت بچه‌های ۲ تا ۶ سال خود را نشان می‌دهد، تقابل یا لجبازی است. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت142 ✍ #میم_مشکات اجرای این قسمت را، سیاوش به اصرار دوستانش پذیرفته بود.
* 💞﷽💞 ‍ خرید جهاز و مخلفات عروسی وقتی برای راحله باقی نمیگذاشت و همین باعث میشد سیاوش حسادتش گل کند. البته دلش نمی آمد چیزی به راحله بگوید بنابراین تنها کسی که میماند سید بود که سیاوش سرش غر غر کند و به جانش نق بزند. از آن طرف، در همان روزهایی که راحله درگیر مراسم خواهرش بود رابطه نیما و سودابه هر روز نزدیکتر میشد. آن روز عصر، نیما و سودابه در کافی شاپ قرار داشتند و نیما داشت سودابه را متقاعد میکرد که او هنوزم به راحله علاقه دارد و سیاوش بیخودی او را در نظر راحله خراب کرده است. نیما فهمیده بود که سودابه به سیاوش علاقه دارد و داشت از همین ترفند استفاده میکرد برای قانع کردن سودابه و آن روز قصد داشت هر طور شده این برنامه را به اخر برساند: - ببین سودابه، سیاوش الان سر لج و لجبازی دختره رو گرفته. اگر من و تو به هم کمک کنیم هم من به اونی که دوستش دارم میرسم هم تو... -آخه سیاوش برای چی باید همچین کاری بکنه. اون از این اخلاقا نداشت نیما که از هیچ دروغی ابا نداشت به نشانه تاسف سری تکان داد و سعی کرد قیافه حق به جانبی بگیرد: - من دوست نداشتم اینو بگم، هرچی باشه تو سیا رو دوس داری و من دوست ندارم اون پیش تو خراب بشه اما واقعیت اینه که سیاوش خیلی کینه ای هست. اگه با کسی دشمن بشه تا زهرش رو نریزه ول کن نیست. سر یه جریانی با هم مشکل پیدا کردیم، اونم فهمید من چقد راحله رو دوست دارم اینجوری تلافی کرد. تو که دختر عمه ش هستی باید اخلاقش رو بشناسی سودابه سعی کرد در خاطراتش دنبال نشانی از این رفتار سیاوش بگردد اما چیزی پیدا نکرد ولی وسوسه به دست اوردن سیاوش باعث شد حرف نیما را تصدیق کند: - خب الان باید چکار کنیم? - ببین، الان راحله نسبت به من بدبین شده ولی من اصلا فرصت نکردم که براش توضیح بدم. اون عکس و فیلم هایی که سیا نشون راحله داده جزیی از ماموریت من بوده اما چون سیا نمیدونست فکر کرد من خودم اون تیپ ادمم. اگه من از اون تیپ ادما باشم خب برای چی بخوام یه زن محجبه بگیرم؟ سمت خونشون که نمیتونم برم، شماره ش رو هم عوض کرده. تنها چیزی که ازت میخوام اینه که یجوری شماره ش رو برام پیدا کنی تا بتونم حرف بزنم حرفهای نیما دروغی ساده بود و اگر سودابه کمی فکر میکرد میتوانست به تناقض حرفهایش پی ببرد اما برای سودابه تنها رسیدن به سیاوش مهم بود. برگرداندن سیاوش از نیمه راه، مسیری بود که ارزش امتحان کردن را داشت برای همین سودابه عقلش را تعطیل کرد و مانند برده ای خام حرفها و نقشه های نیما شد... آن روز صبح سیاوش پکر و بی حوصله پای تلویزیون ولو شده بود. یک چشمش به تلویزیون بود و یک چشمش به گوشی. راحله وقت نداشت، سیاوش هم حوصله اش سر رفته بود. سایت ها را میگشت، کانال های تلویزیون را عوض میکرد. صدای سید از اشپزخانه امد: - ول کن اون تلویزیون بدبخت رو. پاشو برو دو تا نون بخر. من بیچاره فردا امتحان دارم مثلا و دارم برای شما اشپزی میکنما سیاوش که این یک هفته کفر صادق را در آورده بود شانه ای بالا انداخت: -یعنی خودت نمیخوای ناهار بخوری? خب نپز... من که اصلا گشنم نیست سید سرش را از آشپزخانه بیرون آورد: -نگاش کن! خجالت بکش مرد گنده! میخوای بیام بغلت کنم گریه کنی? سیاوش فکر کرد حالا که حوصله اش سر رفته چرا سر به سر صادق نگذارد، برای همین صدای تلویزیون را کم کرد: -بله، منم اگ مث شما که هر روز به بهونه درس و اتاق عمل و مریضا، زینب خانم رو میبینی، خانممو میدیدم کبکم خروس میخوند سید که فهمید سیاوش مرضش گل کرده لبخندی زد و دوباره مشغول سرخ کردن کتلت هایش شد که مثل دست های خودش تپل بودند! سیاوش هم که دید نقشه اش با شکست روبرو شده و نمیتواند حرص این استیو مک کویین* را در بیاورد و سر گرم شود با لب و لوچه آویزان دوباره روی آورد به عوض کردن کانال های تلویزیون. و وقتی دید بی فایده است به این نتیجه رسید که بهتر است برود نون بگیرد تا هوایی به کله اش بخورد. میخواست بلند شود که صدای گوشی اش در آمد. خوشحال شیرجه زد روی گوشی. فکر کرد راحله است. اما پیامی از یک شماره ناشناس بود. با خواندن پیامک اخم هایش. در هم رفت: - فکر نکن قسر در رفتی. به وقتش حسابت رو میرسم. منتظر باش سیاوش کمی فکر کرد. تنها کسی که به ذهنش میرسید نیما بود. لابد خواسته از این طریق اذیتش کند. پوزخندی زد، گوشی را کناری انداخت، لباس پوشید و از خانه بیرون زد. هنوز به نانوایی نرسیده بود که تلفنش زنگ زد. با دیدن شماره سودابه ابروهایش از تعجب بالا رفت و وقتی با سودابه حرف زد تعجبش بیشتر شد. سودابه با آن همه دک و پز و غرور و ادا، زنگ زده بود شماره راحله را بگیرد تا بابت اتفاقات پیش آمده معذرت خواهی کند!! سیاوش هم که حتی در مخیله اش نمیگنجید سودابه چه فکری در سر دارد شماره راحله را برایش فرستاد
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
طراحی موشک در حرم!!! ♨️ ماجرای جالب ساخت موشک دوربرد در حرم علیه‌السلام 💢 موشکی که روسیه به ایران نفروخت! به مناسبت ۲۱آبان، سالروز شهادت شهید طهرانی مقدم، •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
اگربه امیدتوجه دیگران زنده اید، روزی به خاطربی توجهی همان افرادخواهیدمرد.. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ پویانمایی مستند با آمار واقعی، در پاسخ به اینکه چرا ایران برای جبهه مقاومت هزینه می کند؟ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 تاثیر نفرین پدر بیشتره یا مادر‌؟ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ» یا اینکه پیامبرشان را نشناختند (و از سوابق او آگاه نیستند)، از این رو او را انکار می‌کنند؟! تفسیر: در سومین مرحله، مى گوید: یا این که آن‌ها پیامبرشان را نشناختند، لذا او را انکار مى کنند (أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ). یعنى اگر این دعوت از ناحیه شخص مرموز یا مشکوکى صورت گرفته بود، ممکن بود بگویند سخنانش حق است، اما خودش شخص ناشناخته و مرموزى است، نمى توان به ظاهر سخنانش فریب خورد. 🌺🌺🌺 اما این‌ها سابقه تو را به خوبى مى دانند، در گذشته محمّد امین‌ات مى خواندند، به عقل، دانش و امانت تو معترف بودند، پدر و مادر و قبیله ات را به خوبى مى شناسند، پس جائى براى این گونه بهانه ها نیز نیست. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۶۹ سوره‌ مبارکه مؤمنون) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 با همسرتان صحبت نکنید! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت143 ✍ #میم_مشکات خرید جهاز و مخلفات عروسی وقتی برای راحله باقی نمیگذاشت
* 💞﷽💞 💙💛💙💛💙💛💙💛💙💛💙💛💙💛 ‍ بالاخره انتظار سیاوش به سر رسید و راحله سرش خلوت شد. البته شاید باید گفت دعاهای سید گرفت که زمین و زمان را قسم میداد تا از شر غر غر های سیاوش خلاص شود. آن روز عصر قرار بود بروند برای راحله لباس بخرند. البته راحله لباس داشت ولی سیاوش اصرار داشت که دوست دارد لباسی به میل و سلیقه خودش برای راحله بخرد. هرچند لباس بهانه ای بود تا سیاوش از این طریق بخشی از وقت راحله را مال خود کند راحله لباس هایش را پوشیده بود و منتظر تماس سیا بود تا از خانه خارج شود. گوشی زنگ خورد: -سلام سیاوشم! باشه عزیزم، الان میام دم در کسی جز مادرش در خانه نبود، سریع از مادر خداحافظی کرد، چادرش را سرش کرد و از هال زد بیرون. قبل از اینکه از در کوچه بیرون بزند صدای گوشی را شنید. پیامک بود: -باید باهات حرف بزنم راحله شماره ناشناس بود. تعجب کرد. جواب داد: شما? صدای بوق ماشین سیاوش باعث شد گوشی را توی کیفش بیندازد و از در بیرون برود. در کل مسیر و موقع دیدن مغازه ها راحله داشت از اتفاقات این مدت و شاهکار های تازه عروس و داماد تعریف میکردّ که البته بیشتر شامل سوتی های حامد بیچاره بود. جریان غذا خوردن در رستوران و اصرار جناب داماد برای اینکه در یکی از رستوران های گرانقیمت غذا بخورند و هرکس هرچه دوست دارد سفارش بدهد و در آخر موقع پرداخت صورت حساب کاشف به عمل امده بود که جناب عاشق کارتی که همراهش بوده خالی شده و کارت دیگرش را نیاورده و راحله مجبور شده بود صورت حساب پانصد تومنی را حساب کند!! یا جریان انتخاب سرویس خواب که اقای داماد هول، با خرید یکی از تختخواب ها به بهانه اینکه بزرگ است و جایی برای گذاشتن تخت و کمد بچه نمیگذارد مخالفت کرده بود، آخر خانه اجاره ای اقای داماد یک خواب داشت، و با این حرف همه از هول بودنش زده بودند زیر خنده و معصومه بیچاره سر به زیر انداخته بود و سرخ شده بود. سیاوش که داشت از خرابکاری های با جناقش ریسه میرفت گفت: -لابد بعدش خواهرت هم قهر کرد و حامد بیچاره مجبور شد کلی منت بکشه! راحله همان طور که از پله های مغازه لباس فروشی پایین میرفت گفت: -وای اره! بیچاره حامد... جریان رو خواهر برادراش فهمیده بودن دیگه مگه ولش میکردن? از اونور کلی منت معصومه رو کشید تا معصومه ببخشتش سیاوش در حالیکه نگاهش روی لباس ها میچرخید تا لباس انتخاب کند گفت: - پس من حواسم رو جمع کنم یه وقت از این سوتی ها ندم ... البته من منت کشی هامو قبلا کردم وگرنه جنابعالی که تا مارو خونین و دست و پا شکسته ندیدی رضایت ندادی! بعد به سمتی اشاره کرد و گفت: -اون خوبه? راحله سر چرخاند و با دیدن کت و دامن گل بهی خنده اش گرفت: -غیر گل بهی رنگای دیگه ای هم هستا -آخه اولین بار با این رنگ دیدمت، خیلی بهم چسبیده! دوست دارم همین رنگی بپوشی -تکراری میشم که! سیاوش در حالیکه به مغازه دار اشاره میکرد تا لباس را برایشان بیاورد گفت: -قول میدم هیچ وقت برام تکراری نشی و همانطور که با چشم هایش که بخاطر یافتن لباس مورد نظرش ذوق زده بودند، فروشنده را که داشت لباس را از روی رگال برمیداشت میپایید، دستان راحله را فشار داد. راحله وقتی دید سیاوش اینقدر از دیدن آن کت و دامن ذوق زده است لبخندی زد و اصلا به روی خودش نیاورد که عین همین لباس را دارد و در مراسم عقد پوشیده است. با خودش فکر کرد چه اهمیتی دارد که بقیه چه فکری می کنند? چه دلیلی دارد من دل همسرم را بشکنم بخاطر حرف مردم? بگذار مردم فکر کنند من همان لباس تکراری را میپوشم. قرار است با همسرم زندگی کنم نه آنها. راحله لباس را پرو کرد و وقتی از اندازه اش اعلام رضایت کرد، سیاوش پول را پرداخت و چند دقیقه بعد با لباس کاور پوش شده، از مغازه بیرون زدند. سوار که شدند گوشی سیاوش زنگ زد. سیاوش گفت: -مادرته! و گوشی را جواب داد. بعد اینکه تماس قطع شد گفت: -خانم حواس پرت گوشیت رو چرا جواب نمیدی? - تو کیف بود، کیف رو هم ک با خودم برنداشتم...چی گفت مامان? -هیچی! گفتن خواهرت اینا شام اونجان، من هم برای شام بیام اونجا... منم که میدونی عادت ندارم دعوت کسی رو رد کنم سیاوش این را گفت و خندید. با تعریف هایی که شنیده بود بدش نمی آمد کمی سر به سر این داماد کوچولوی عجول یا به قول خودش "مستر اشتباهات" بگذارد برای همین با کمال میل دعوت را قبول کرده بود... راحله هم که در این مدت سیاوش را خوب شناخته بود و معنای آن لبخند کج را میدانست روسری اش را مرتب کرد و گفت: -البته به شرطی که سر به سر حامد نذاری سیاوش که از این رو شدن دستش خنده اش گرفته بود گفت: -سعیم رو میکنم اما قول نمیدم ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مامان و باباها ....! 🔻 قسمت هشتم: 📌خانواده‌ی سالم 😍 💌 برای پدر و مادرها ارسال کنید. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌗معامله کردن با خدا... 👌👌 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat