❌واکنش حجتالاسلام تراشیون (کارشناس امورخانواده) به شبکه نمایش خانگی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
«قَالُوا أَئِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ»
آنها گفتند: «آیا هنگامی که مردیم و خاک و استخوانهایی (پوسیده) شدیم، آیا بار دیگر برانگیخته خواهیم شد؟!
تفسیر:
آنها از روى تعجب مى گفتند: آیا هنگامى که ما مُردیم، خاک و استخوان (پوسیده) شدیم آیا بار دیگر برانگیخته خواهیم شد ؟! (قالُوا أَ إِذا مِتْنا وَ کُنّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ).
🌺🌺🌺
مقدم داشتن تراب (خاک) بر عظام (استخوان ها): یا به خاطر این است که بازگشت خاک به زندگى نخستین عجیب تر است از بازگشت استخوان ها. و یا اشاره به این که اجداد ما خاک شده اند و پدران ما تبدیل به استخوان پوسیده. و یا اشاره به این که: نخست گوشت بدن انسان خاک مى شود و در کنار استخوان ها قرار مى گیرد و سپس استخوان ها خاک مى گردند.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۸۲ سوره مبارکه مؤمنون)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : خیانتی جبران ناپذیر!
#آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونستی استفاده و پوشیدن بعضی لباسها حرامه‼️
احکام به زبان ساده
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
🎥 هنرمندی که مخاطبین را فریب داد!
🔹ویدئوهای سهبُعدی بهظاهر واقعی اما فریبندهای که این روزها کانالهای مختلف را سرکار گذاشته
#سوادرسانهای
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 #بادبرمیخیزد #قسمت 159 ✍ #میم_مشکات سراغ زن رفت: - جورابا چنده خانوم? -پنج تومن دخترم
* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت160
✍ #میم_مشکات
یک ساعت بعد، همه چیز آرام شده بود. خطر بر طرف شده بود و راحله در آغوش مادرش آرام گرفته بود. دکتر داشت برای پدر ها توضیح میداد:
-یک سکته قلبی بود، خداروشکر برطرف شد...
حال همه خراب بود. حاج یوسف، به دیوار تکیه داده بود، دست هایش را به سینه زده بود، و با دو انگشتش گوشه چشم هایش را گرفته بود و با دست دیگرش تسبیح فیروزه ای اش را رد میکرد. پدر سیاوش روی صندلی نشست و سرش را در میان دست هایش گرفت.
راحله نگاهش را روی جمع چرخاند. احساس کرد تحمل این حجم از غم و غصه را ندارد. نمیتوانست نفس بکشد.
از جایش بلند شد.
-کجا میری مادر?
- باید برم جایی مامان
- با این حالت?
- خوبم مامان... باید برم.. نمیتونم اینجا بمونم
مادر که برافروختگی راحله را دید ترجیح داد مخالفت نکند:
-پس بگو بابا برسونتت
- میخوام تنها باشم... نگران نباشین...جای دوری نمیرم
یاد شبگردی هایشان افتاد. ضبط را روشن کرد. یادش آمد که این آهنگ را سیاوش با چه احساسی برایش میخواند:
به جز تو چی میخوام از این زندگی
دل من تورو ارزو میکنه
کنارم بمون، رو نگردون ازم
تو باشی به من بخت رو میکنه
دلم گریه میخواد
کجاست شونه هات
کجا رفتی ای حس ارامشم
میخوام این شبایی که بارونی ام
با ارامش دستهات اروم بشم
با دوری کنار اومدن
ساده نیست
بذار مثل سایه کنارت باشم
تو مثل همیشه قرارم باشی
تو باشی و من بیقرارت باشم
اشک هایش عین باران جاری بود.
دیگر جلویش را نمیدید. ماشین را کنار کشید و ایستاد. خاطرات از جلوی چشمش رژه میرفت. سرش را روی دستش روی فرمان گذاشت. صدای گریه و اهنگ مخلوط شده بود.
کمی گذشت تا آرام شود. نگاهی به اطراف انداخت تا ببیند کجاست. کنار پل علی بن حمزه
نگاهش ماند روی سر در امامزاده. باورش نمی شد. این امامزاده...
یادش آمد به آن روز...
داشتند قدم میزدند و آسمان ریسمان می بافتند که اذان شده بود. راحله اطراف را نگاه کرده بود و چشمش افتاده بود به این امامزاده. پیشنهاد داده بود که نمازشان را همینجا بخوانند. چند نفری آمده بودند برای نماز، نمازشان را خواندند، سلامی دادند، رفتند و امامزاده خالی شد. کل فضا به اندازه یک اتاق بود. ضریح کوچکی در وسط بود. بدون زرق و برق اما بی نهایت دنج و آرام.
سیاوش نگاهی به در و دیوار امامزاده انداخته بود:
-چه جای با حالیه! چند باری سید رو که با رفیقاش اینجا کلاس داشت رسونده بودم اما هیچ وقت داخل نیومده بودم.
راحله متعجب پرسیده بود چه کلاسی?
- نمیدونم! اخلاق و تفسیر و ... با رفقای هم تیپش گعده داشتن.. این سید هم چه جاهایی رو بلده! خیلی اب زیر کاهه!
و خندیده بود. نمازشان را خوانده بودند و نشسته بودند به گپ زدن. خادم امامزاده، وقتی فهمیده بود تازه عروس و داماد هستند، برایشان چای آورده بود و چقدر چسبیده بود.
راحله نگاهی به زیارت نامه اویزان به دیوار کرد: امامزاده حسین بن مجتبی
حالا امشب، وسط دلتنگی ها، نگرانی ها و غصه ها، آمده بود اینجا! یا شاید آورده بودندش!
جایی که اولین نمازشان را با هم خوانده بودند!
کفش هایش را در آورد، داخل شد، سلام داد و زیارت نامه را خواند.
باز هم امامزاده خالی بود، تنها یک نفر گوشه امامزاده نشسته بود و داشت دعا میخواند.
روحانی نبود، اما عبایی داشت که به سر کشیده بود و چهره اش پیدا نبود
زیارتش را کرد. گوشه ضریح نشست. صدای دعا خواندن مرد عبا به سر را میشنید. چقدر قشنگ میخواند. زیارت عاشورا بود. نگاهش ماند روی تابلوی عکس اویزان به دیوار. به آن مرد خوش قامت سوار بر اسب سفید و کنار نهر آب! به آن اسوه ایثار و مردانگی! تیر بر چشم هایش نشسته بود و دست هایش ...
حالا که سیاوشش چشم هایش را از دست میداد شاید روضه ی عباس را بهتر میفهمید!
اشک هایش میغلطید.
اشک همان اشک، دل همان دل، اما گریه بر حسین عجیب ارامش میبخشدت!
راست گفته اند:
" اصلا حسین، جنس غمش فرق میکند"
آنقدر با نوای زیارت عاشورای مرد غریبه، اشک ریخت که حس کرد جگر سوخته اش آرام شده.
چشمانش هنوز به آن مرد و اسبش بود! چیزی در ذهنش گذشت ... سر بلند کرد به آسمان:
- نذر عباس ت کردم! قبول کن
میخواست برود که فکر کرد التماس دعایی به مرد بگوید. با کمی فاصله ایستاد، مرد عبایش را که روی صورت کشیده بود با دست راست گرفته بود. برای خودش نجوا میکرد و روضه میخواند. شانه هایش تکان میخورد.
#ادامه_دارد...
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 #بادبرمیخیزد #قسمت160 ✍ #میم_مشکات یک ساعت بعد، همه چیز آرام شده بود. خطر بر طرف شده بود و
* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت161
✍ #میم_مشکات
روضه اش عجیب بود. انگار پسری برای مادرش روضه میخواند. نگاهش را دوخت به آن انگشتر حدید و ذکر هفت جلاله رویش...
-حاج اقا، التماس دعا
مرد برای لحظه ای ساکت شد. گویی از چیزی تعجب کرده باشد اما جوابی نداد. راحله حس کرد مزاحم خلوت مرد است، منتظر جواب نماند و برگشت سمت ضریح. زیارت دوباره ای کرد.
میخواست از در بیرون برود که مرد به حرف در آمد:
- مریضتون خوب میشه ان شالله... نذرتون قبوله ان شالله
راحله تشکری کرد و بیرون آمد. میخواست کفش هایش را بپوشد که یکدفعه با خودش فکر کرد از کجا فهمید مریض دارم؟ نذرمو ...
اما جمله اش را کامل نکرد، برگشت
داخل امامزادا ولی کسی نبود...
خواب دیده بود?
نه! بیدار بیدار بود!
اما آن مرد که بود?
قطره ای باران روی چادرش چکید. دستش را بالا گرفت، قطره ای کف دستش افتاد، قطره بعدی توی صورتش... باران تند شد... چه نشانه خوبی! باران
یعنی نذرش قبول بود?
ّ
نوری در دلش روشن شده بود. ست دهایش را باز کرد و همانجا زیر باران ارام چرخی زد...
"اصلا حسین، جنس غمش فرق می کند"
پ.ن:
آهنگ دلم گریه میخواد، حجت اشرف زاده
#ادامه_دارد...
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چرا مذاکره با آمریکاییها فايدهای برای ما ندارد؟
🔸 فرمول و شیوهی #مذاکره کردن آمریکا از زبان رهبر انقلاب
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😎وقتی میگن بسیج بیترمزه
یعنی همین... 😄
#هفته_بسیج
#روزبسیجمبارک
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
doctor azizi jalase 3.mp3
61.13M
🔰 همایش چالشهای نوجوانان - فایل صوتی همایش سوم
🎙دکتر سعید عزیزی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
14030909_46395_64k.mp3
22.5M
✊ صوت کامل بیانات صبح امروز رهبر انقلاب در دیدار بسیجیان. ۱۴۰۳/۹/۵
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
48.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✊ فیلم کامل بیانات صبح امروز رهبر انقلاب در دیدار بسیجیان. ۱۴۰۳/۹/۵
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
💢 #عاملی | آیتالله سید حسن عاملی به عنوان استادصالحین برتر کشور انتخاب گردید
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
✊ #خط_دیدار | مروری بر بیانات رهبر انقلاب در دیدار بسیجیان. ۱۴۰۳/۹/۵
💠درباره ابعاد و پایههای بسیج
💎پدیده بسیج چون اصیل است، ماندنی است
👌مربوط به خود این ملت، این تاریخ و این هویت ملی و ایرانی است
🔖برخی ابعاد بیسابقه و استثنایی بودن بسیج
📌یک شبکهسازی فرهنگی و اجتماعی و نظامی
💢امام این شبکهسازی را کرد،
🚨کِی؟ در دل یک تهدید بزرگ
🔺روز۱۳ آبان در سال ۵۸، حادثه تسخیر لانه جاسوسی اتّفاق افتاد؛
📍قدرت درجه اول آن روز دنیا، یعنی آمریکا،
⭕️شروع کرد به چنگ و دندان نشان دادن، تهدید کردن، تحریم کردن
❇️در یک چنین شرایطی امام ناگهان شجره طیبه بسیج را،
🌳در زمین اجتماعی و فرهنگی و نظامی کشور نشاند
📌بناشده بر دو پایه خداباوری و خودباوری
⏪خصوصیات نشأتگرفته از خداباوری و خودباوری بسیج:
🔹شهامت
🔸ابتکار
🔹سرعت عمل در کارها
🔸دید وسیع
🔹دشمنشناسی
🔸حساسیت در برابر تحرکات گوناگون
✅خداباوری
👌نتیجه خداباوری عبارت است از تسلیم در مقابل خدا، توکل به خدا، یقین به وعده خدا
✅خودباوری
👌نتیجه خودباوری و اعتماد به خود و قبول خود، عبارت است از کشف ظرفیتهای خود
💪این خصوصیّات که شما مقهور اراده دشمن نشوید، اراده خودتان را غلبه بدهید،
❌درست نقطه مقابل نقشههای استکبار جهانی برای ملتها است
🔺سلطهگران برای اینکه بتوانند تسلّط پیدا کنند،
📍دستکاری میکنند باورهای ملّی را.
📍تاریخ یک ملت
📍اعتقاد یک ملت
📍بزرگان یک ملت
🔥را تحقیر میکنند.
🌟این سلاح نرمافزاریِ بسیار خطرناک را تفکر بسیجی از اثر میاندازد
♦️این روحیه بسیجی که در اعضای جبهه مقاومت هم وجود دارد،
✅قطعاً بر همه سیاستهای آمریکا و غرب و استکبار و رژیم صهیونیستی غلبه پیدا خواهد کرد.
💠نکاتی درباره روحیه و تفکر بسیجی
❇️زمینهسازی و تولید تفکر بسیجی توسط امام خمینی(ره) و استقبال مردم ایران از آن
♦️امام از سال ۱۳۴۱ تا ۵۷، روحیه بسیجی را به ملت ایران تلقین کرد
✨مردمِ بااستعداد ما، جوانهای باظرفیّتِ ما پیام امام را گرفتند
🌟لذا آرامآرام این حرکت رشد پیدا کرد، به انقلاب رسید،
✊یک رژیمی را سرنگون کرد که مورد حمایتِ تقریباً همه قدرتهای دنیا بود
📌بعد از پیروزی انقلاب هم
🛡امام از بسیج سدی درست کرد در مقابل ضربههای گوناگون
🔹هم در میدان نظامی
🔹میدان اجتماعی
🔹میدان علمی
🔹در تولید سلاح
🔹در صحنههای بینالمللی و سیاسی
⏪توجه دارید که قدرت اجتماعی و قدرت علمی، تولید قدرت سیاسی میکند
🌐در فضای بینالملل میتواند حرف محکم بزند، میتواند حرفش را پیش ببرد
🔺بسیج در این میدانها کار کرده
⭕️خیلی از اینها البتّه در داخل سازمان بسیج اتّفاق نیفتاده،
🔺مال بیرون بسیج است؛
🔽امّا آنچه برای ما مهم است این است:
✍️روحیه بسیجی، مکتب بسیجی و فرهنگ بسیجی
🔺این را سعی کنید از دست ندهید🔻
👈آمادهبهکاری
👈حساس بودن در قبال حوادث
❇️بنبستشکن بودن تفکر بسیجی
🔻براساس خصوصیات تفکر و فرهنگ بسیجی:
🔸اعتقاد به تواناییهای خود دارد
🔹مرعوب هایوهوی سلطهگران نیست
🔸آرمان و هدف دارد
🔹از مرگ نمیترسد و معتقد به شهادت است
👆به همین دلایل است که بسیجی ایرانی یقین دارد که
✅سرانجام در یک روز، رژیم صهیونیستی را قطعاً از بین خواهد برد
❇️لزوم تقویت روزبهروز بسیج در کشور
📍معارفی:
🔍عمقسازی و کیفیسازی معارف بسیجی در ذهن جوان بسیجی
🔹سطحی به مسائل نگاه نشود.
🔹کتاب و مطالعه لازم است،
🔹مباحثه لازم است،
🔹حلقات درسی و تحقیقی لازم است
📍اجرایی:
🔰به عنوان بازوی فعال برای دستگاههای اجرائی کشور، همهجا حاضر و آمادهبهکار باشند
📍سیاسی:
🗺بداند که قواره مطلوب آمریکا برای کشورهای منطقه یک دوگانه است:
⛔️یا «استبداد»
⛔️یا «هرجومرج»
👆بسیج با هر دوی اینها باید مقابله کند
💠درباره مسائل جاری لبنان و فلسطین و غزّه
◀️نکته اول
⛔️احمقها خیال نکنند چون
📌خانه مردم
📌بیمارستان
⚠️اجتماعات مردم را بمباران میکنند، پس پیروز شدند؛
👆نه، هیچکس در دنیا، این را پیروزی نمیداند
⭕️دشمن در غزه پیروز نشده،
⭕️دشمن در لبنان پیروز نشده؛
⛔️دشمن در غزه و لبنان پیروز نخواهد شد
🚨آن کاری که اینها کردند، جنایت جنگی است؛
⚖️خب حکم بازداشتش را صادر کردند،
👇امّا کافی نیست؛ بایستی
💀حکم اعدام نتانیاهو،
☠️حکم اعدام این سران جنایتکار
♦️صادر بشود.
◀️نکته دوم
🚨جنایتهای رژیم صهیونیستی، هم در لبنان، هم در غزّه و فلسطین،
🔺عکس آنچه را آنها میخواهند ایجاد میکند،
🔹یعنی مقاومت را تقویت میکند و تشدید میکند
👆این یک الزام قطعی است و تخلّفناپذیر است
🔰امروز جبههی مقاومت هر اندازه گسترش دارد، فردا این گسترش چند برابر خواهد شد.
🍀پروردگارا! این سرانجامِ مطلوبِ همه بندگان صالح خودت را به حق محمد و آل محمد هر چه زودتر برسان.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
چی بگم آخه؟.pdf
2.33M
📗دریافت PDF کتاب چــــی بگم آخــــــه⁉️
✨بهترین و کاملترین کتاب کار با موضوع گفتگوهای کوتاه، مرتبط با امــر به معــروف و نهی از منڪـر
#منبع_مسابقه
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
باسلام هدایای #مسابقهغدیر واریز شد
مسابقه بعدی ما از #کتابآخــــــهچــــیبگم
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
«لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هَذَا مِن قَبْلُ إِنْ هَذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ»
این وعده به ما و پدرانمان از قبل داده شده؛ این فقط افسانههای پیشینیان است!»
تفسیر:
این باور کردنى نیست! اینها وعده هاى دروغینى است که هم به ما و هم به پدران ما در گذشته داده مى شد (لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ وَ آباؤُنا هذا مِنْ قَبْلُ).
🌺🌺🌺
اینها فقط افسانه ها و اسطوره هاى پیشینیان است (إِنْ هذا إِلاّ أَساطِیرُ الأَوَّلِینَ).
آفرینش مجدد، اسطوره اى است، حساب و کتاب افسانه اى دیگر، و بهشت و دوزخ نیز هر یک اسطوره اى بیش نیست!.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۸۳ سوره مبارکه مؤمنون)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : همه عالم در حال ذکر است
#آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌بعضی ها قبل ازدواج چشمهاشون بسته است.😎
ولی بعد ازدواج بااااااااز میشه🥸😂
#دکتر_سعید_عزیزی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
15.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌗یه بوس بده...😁
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 #بادبرمیخیزد #قسمت161 ✍ #میم_مشکات روضه اش عجیب بود. انگار پسری برای مادرش روضه میخواند. ن
* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت162
✍ #میم_مشکات
بعد از کلاس سری به شاهچراغ زد. دوست داشت گردنبندی برای سیاوس بخرد. حالا که سیاوش گردنبند طلایش را بخاطر راحله برداشته بود، دوست داشت جایگزینی برایش بگذارد. نگاهش را چرخاند روی گردنبند های چوبی... خوشش آمد اما پلاکش را چه میگذاشت? هیچ کدام به دلش ننشستند. عقیق سرخ مستطیل شکل و مسطحی را انتخاب کرد و داد تا چیزی را که دوست داششت رویش بنویسند. آیه ای که آن مرد غریبه برایش زمزمه کرده بود :
"قل لن تصیبنا الا ما کتب الله لنا"
همانجا نشست تا آماده شد. پلاک را به گردنبند چوبی وصل کرد. واقعا قشنگ شده بود. حتما به سیاوش می آمد.
جلوی در هال که رسید دو جفت کفش زنانه و مردانه پشت در دید. مهمان داشتند?
وارد هال که شد سرجایش میخکوب شد. کیفش از دستش سر خورد. اینها اینجا چه میکردند. با دیدن راحلخ بلند شدند. زنی که چشم هایش از گریه سرخ شده بود و مردی میان سال و سر افکنده. سلام آرامی کردند. میخواست بی توجه به آنها به سمت اتاق برود که مادرش نهی ش کرد:
-راحله جان، بیا اینجا مادر
این یعنی مهمان هرکه باشد حرمت دارد. آخ که این مراعات و صبوری مادر گاهی دیوانه اش میکرد. بی میل و رغبت برگشت به طرف جمع و کنار مادرش نشست. آنها هم نشستند. همه ساکت بودند.
حاج رسول محسنی ، داشت به نیما فکر میکرد، به پسر نا خلفی که چطور آبروی چندین و چند ساله اش را به باد داده بود و حالا جلوی دخترکی چنین سرافکنده شده بود. کاش میتوانست بیخیال مهر پدری اش شود و بگذارد پسر همانجا در زندان بپوسد اما نمیشد. فرزندش بود و پاره ی تنش. به حرف آمد و صدایش سکوت را شکست:
-میدونم که تو این وضعیت تحمل ما براتون سخته. هرچی بگین حق دارین ولی ...
ولی چه باید می گفت? میگفت پسرم که مسبب همه بدبختی هایت شده را ببخش? پسری که سرت را شیزه مالیده بود و منافقانه جلو آمده بود? پسری که حالا شوهرت را روی تخت بیمارستان انداخته? میگفت من را ببخشی که ندانسته و ندیده، بعد از به هم خوردن مراسم لیچار بارت کرده ام?
این حرفها گفتن داشت? سکوت کرد. حرفی نداشت.
حاج یوسف که دید حرف زدن برای پدر نیما سخت شده خودش ماجرا را که قبل از آمده راحله شنیده بود شرح داد:
-بابا جان، گویا پلیس نیمارو پیدا کرده
راحله سر بلند کرد. این خبر کمی از آتش درونش را خنک میکرد. هرچند نمیتوانست از داغ حال سیاوش چیزی کم کند اما حداقلش این بود که چنین آدمی نمیتوانست دست در جیب کند و راه برود.
پدر ادامه داد:
-حالا پدر و مادرش اومدن اینجا که ...
راحله آشفته شد. چشم چرخاند سمت والدین نیما. عصبانی بود. دوست داشت دهان باز کند و هرچه به دهانش میرسد بارشان کند. از وقتی پای این پسر به زندگی اش باز شده بود جز مصیبت چیزی به ارمغان نیاورده بود. هرچچند شاید اگر نیما نبود هیچ وقت به شیاوش نمی رسید اما حالا همین نیما سیاوشش را راهی بیمارستان کرده بود. سیاوشی که معلوم نبود میماند یا ...
سیاوش! لحظه ای مکث کرد. اگر الان سیاوش روی تخت است تنها بخاطر نیماست? پس خودش چه? با خودش رو راست بود، اگر او زود قضاوت نکرده بود ، اگر حرف های سیاوش را شنیده بود، اگر کمی حوصله به خرج داده بود شاید الان خیلی چیز ها فرق میکرد.
نباید اشتباهش را تکرار میکرد. نگاهی یه پدر و مادر نیما کرد. دلش سوخت. اینها که گناهی نداشتند. نباید دق دلی اش را سرشان خالی میکرد. پدر و مادر بودند و طبیعی که برای نجات فرزندشان تقلا کنند.
چشم هایش را بست تا کمی آرام شود. نفس عمیقی کشید و سعی کرد سنجیده حرف بزند:
- بابت کارهایی که پسرتون با من کرد، میتونم از حق خودم بگذرم. اگ فقط جریان ازدواج بود برام اهمیتی نداشت امل حالا، بخاطر پسر شما ... هرچند شما از کارهاش خبر نداشتین ولی رفتارتون بعد از به هم خوردن مراسم واقعا آزار دهنده بود. هرچند شاید طبیعی بود. اگه بخاطر اون اتفاقات اینجایین، من بخشیدم اما بخاطر کاری که با سیاوش کرد هرگز کوتاه نمیام. اگر پسر شما آزاد بشه هیچ معلوم نیست که دوباره سر یکی دیگه ...
پدر نیما وسط حرفش پرید:
-نمیذارم دخترم.. خودم حواسم بهش هست ...
راحله دستش را بالا آورد:
- صبر کنین اقای محسنی، شما همه عمر کنارش بودین، اگر میتونستین مراقبش باشین الان وضع ما این نبود. چطوری میخواین مراقبش باشین? حبسش کنین? مگه بچه دو ساله ست?
هرچند الان پسر شما متهم ردیف دومه و اون بدبختی که پشت فرمون بوده بیشتر پاش گیره، اما فکر میکنم چند سال زندان برای پسرتون واقعا لازمه
نه آقای محسنی ، امکان نداره من رضایت بدم.
این حرف اول و آخرمه..مطمئنم اگه پدر سیاوش هم اینجا بود نظرش همین بود.
بلند شد، با اجازه ای گفت و رفت توی اتاقش...
پدر و مادر راحله لبخندی زدند به این جواب عاقلانه و پدر و مادر نیما فکر کردند چه گوهری را از دست داده اند.
#ادامه_دارد...
#حدیث
💠 امام صادق علیه السلام:
آسايش دل را جستجو كردم و آن را در كمى مال و ثروت يافتم.
📚 مستدرك الوسائل: ۱۲/۱۷۴/۱۳۸۱۰
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat