❣ #همسرانه
💖 #تفاوت در نیازهای زن و مرد
💟 #نیازهای_مردان:
🌷یک شریک جنسی خوب.
🌷یک همدم اهل تفریح.
🌷یک همسر جذاب.
🌷یک منزل دنج و آرام.
🌷تحسین، احترام، اعتبار، همکاری، پذیرش.
🌷یک همسر حمایت کننده و مشوق.
🌷یک همسر وفادار.
💟 #نیازهای_زنان:
🌹عطوفت و مهر ورزی.
🌹گفتگو و درد دلهای صمیمانه. ارتباط تعاملی و همدلانه.
🌹صداقت و صراحت.
🌹حمایت مالی.
🌹همسری که خانواده اولویت زندگی وی باشد.
🌹همسری دلسوز، محافظت کننده، پشتیبان.
🌹امنیت، اعتماد بنفس و تائید.
🌹یک همسر وفادار و متعهد.
🌹جدی گرفتن مشکلات کوچک آنها.
🌹توجه و رغبت نشان دادن به احساسات، عقاید، پیشنهادات و کارهای روزمره آنها.
http://eitaa.com/salehinardabil
#شکوه_عفاف
🌱"همان دختر کمحجاب، دختر منه، دختر ما و شماست؛ نه دختر خاص من و شما؛ اما جامعه ماست"🌱
❇️این جمله #شهیدسلیمانی به نظر بنده چند وجه دارد:
1️⃣لزوم #احساس_مسئولیت نسبت به همه دختران و پسران این کشور:
🍀همانطور که هر پدر و مادری در برابر تأمین نیازهای مادی، اعتقادی یا معنوی حال و آینده فرزند خود احساس مسئولیت میکند، در برابر دیگر فرزندان این کشور و به گفته #حاج_قاسم، نسبت به فرزندان این ''جامعه'' هم باید همین حس را داشته باشد. چراکه همین فرزندان، آیندۀ این جامعه را رقم خواهند زد.
2️⃣داشتن #نگاه_همتراز با افراد کم حجاب:
🍀گرچه حفظ عفاف و حجاب یکی از اصول اساسی و شعائر دین اسلام محسوب میشود، اما این مسئله دلیل بر داشتن حس برتری و نگاه از بالا و بی اعتنایی به افراد با اعتقادات ضعیفتر نمیشود. بلکه باید با همان #عطوفت و دلسوزی پدرانه و یا مادرانه با آنها رفتار کرد. همانطور که ایشان در برابر خواسته دختر بدحجاب برای گرفتن عکس با ایشان مقاومت نکردند و با روی خوش و برای چندمین بار از ماشین خود پیاده شدند و با او هم عکس گرفتند؛ که در نهایت همین روی گشاده شهید سلیمانی، باعث جذب آن دختر به #حفظ_حجاب شد.
3️⃣#تفاوت قائل شدن بین دختر بدحجاب و بی حجاب:
🍀درواقع کسی که از روی #عمد، سعی در بی اعتنایی به دین اسلام یا قوانین کشور دارد، با کسی که در دین خود کمی #لغزش دارد، یا به اصطلاح بدحجاب است، متفاوتند و نباید به همه به چشم بدبینی نگاه کرد.
http://eitaa.com/salehinardabil
🔴 #نکتهی_نینجایی
💠 در منابع دینی، اگر تربیت مطرح میشود کاملاً به #تفاوت دختر و پسر توجه شده است، لذا آن جایی که قرار است مهارتآموزی لحاظ شود، توصیه شده، که به دخترها نخریسی یاد بدهید و به پسرها تیراندازی و سوارکاری.
اما متأسفانه شاهد هستیم که امروزه برخی از خانوادهها، دخترانشان را به ورزشهایی ترغیب میکنند که این ورزشها با ویژگیها و جنسیت فرزندشان تناسبی ندارد.
در بدن زنان و مردان هر دو هورمون زنانه و مردانه به نامهای استروژن و تستسترون، ترشح میشود، در بدن پسران، هورمونهای استروژن و تستسترون با هم وجود دارد و غلبه با هورمون مردانه تستسترون است، اما افزایش سطح استروژن، ویژگیهای مردانه را تحتالشعاع قرار نمیدهد.
اما با روی آوردن دختران به ورزشهای خشن و رزمی، ترشح #هورمون مردانهی تستسترون افزایش یافته و ویژگیهای زنانه را تحتالشعاع قرار میدهد و روحیهی آنها را #خشن کرده و با کارکردی که خداوند متعال برای دختران قرارداده است، تناسبی ندارد.
💠 لذا توصیه میکنیم، اگر میخواهید دختران را برای ورزشی تشویق و ترغیب کنید، ترجیحاً در آن ورزش، خشونت نباشد و همچنین جزو ورزشهای سخت نبوده و با جنسیت، لطافت و ظرافت دخترانه تناسب داشته باشد.
♡••࿐
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
http://eitaa.com/salehinardabil
💖 #تفاوت در نیازهای زن و مرد
💟 #نیازهای_مردان :
🌷یک شریک جنسی خوب.
🌷یک همدم اهل تفریح.
🌷یک همسر جذاب.
🌷یک منزل دنج و آرام.
🌷تحسین، احترام، اعتبار، همکاری، پذیرش.
🌷یک همسر حمایت کننده و مشوق.
🌷یک همسر وفادار.
💟 #نیازهای_زنان :
💚عطوفت و مهر ورزی.
💚گفتگو و درد دلهای صمیمانه. ارتباط تعاملی و همدلانه.
💚صداقت و صراحت.
💚حمایت مالی.
💚همسری که خانواده اولویت زندگی وی باشد.
💚همسری دلسوز، محافظت کننده، پشتیبان.
💚امنیت، اعتماد بنفس و تائید.
💚یک همسر وفادار و متعهد.
💚جدی گرفتن مشکلات کوچک آنها.
💚توجه و رغبت نشان دادن به احساسات، عقاید، پیشنهادات و کارهای روزمره آنها.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
🌐 روبیکا:
🍃https://rubika.ir/ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق 💞قسمـــٺ #چ
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #چهل_ودو
چقدر شرمنده بانویش بود...😔💓
💭به یکشنبه فکر کرد. روزی که...
🌙سوم #ماه_رجب بود..
✨هم #چله_اش_تمام_میشد.
💞و هم #محرم میشدند..
عجب #ماهی.. عجب#چله_ای... عجب#مجلسی.. عجب #نشانهای..
علی، شیرینی و میوه پذیرایی میکرد. خانم بزرگ و بقیه خانمها به آشپزخانه رفته بودند. تا مهیّا کنند سفره شام را.
یوسف برای حرفی به آقابزرگ...
دل دل میکرد.نمیدانست بگوید یا نه..! دل به دریا زد..کنار آقابزرگ نشست.سرش را به گوش آقابزرگ نزدیک کرد. آقابزرگ سرش را به گوش یوسف نزدیک کرد.
_شما امشب خیلی زحمت کشیدین. یه زحمت دیگه هم بکشید.😅
_چی باباجان😊
_هم اینکه یه #محرمیت برامون بخونین هم با بابا و عمو حرف بزنین برای فرداصبح بریم آزمایشگاه.. 🙈
آقابزرگ لبخند پهنی زد.
_منتظر بودم بیای بگی، باشه باباجان😊
_اجازه ش رو شما بگیرین..من منتظرم الان بگین..😅
_چرا خودت نمیگی؟!😊
_اخه شما بگین بهتره، من میترسم بگم خراب کنم.شما #بزرگترین، رو حرف شما حرف نمیزنن☺️
آقابزرگ پسرانش را صدا زد.
کوروش خان و عمومحمد کنارش نشستند. یوسف سرش را #پایین انداخت. آقابزرگ رو به پسرانش کرد.
_نظرتون چیه یه محرمیت ساده بین این دوتا جوون خونده بشه.البته برا یکشنبه😊 فردا صبح هم برن آزمایشگاه...؟!
کوروش خان_ من حرفی ندارم😊
عمومحمد_ مشکلی نیست آقاجون.😊
یاشار که تاحالا ساکت بود. گفت:
_وای یوسف دیگه شورشو درآوردی. مگه میخای چکارش کنی، بابا چن کلوم حرف ساده س، محرم شدن میخاد چکار...!😕
#یاشارهم محرم شده بود..
یوسف، خودش صیغه محرمیتشان را خوانده بود. اما #این محرمیت کجا و #آن کجا...!
فرق یاشار با یوسف درهمین بود..!
یوسف،تا محرم نمیشد، حاضر نبود حتی #نگاهی به دلبرش کند..!
یوسف در جواب برادرش، یاشار، لبخندی زد..😊جواب داشت.اما برادرش بود، بزرگتر بود و #احترامش واجب.
حق داشت درک نکند...
💠درکی نداشت،از اوج عشق #زمینی،.. که با خواندن یک جمله عربی، این عشق، #آسمانی و الهی میشد..
💠 #درکی نداشت از #حریم ها.
💠از حرمت دلبرش که باید #رعایت میکرد.
💠از پرده های حجب و #حیا.
💠از حجاب های #شرم.
💠از #تفاوت محرم بودن تا نامحرم بودن.
💠از #فاصله هایی که با محرمیت کمتر میشد..
آقابزرگ که قبلا تجربه داشت.
بین چند جوون محل محرمیت خوانده بود، #برکتی داشت #محرمیت خواندن #آقابزرگ...☺️😍
کم کم سفره پهن میشد...
همه دور سفره نشسته بودند. سمیرا خواست کنار یوسف بنشیند، که یوسف بلند شد و کنار عمومحمد نشست.
این بار هم تیر سمیرا به سنگ خورد..
بعد از صرف شام،..
همه عزم رفتن کردند. و مشغول خداحافظی از هم...
یوسف کنار طاهره خانم رفت.دستش را روی سینه اش گذاشت. شرمنده نگاهش را پایین انداخت.
_میخواستم امشب جشن بگیرم.نشد.😔 شرمنده تون شدم.😔
_میدونم پسرم😊
با شنیدن کلمه پسرم انرژی گرفت.
_مطمئن باشین خوشبختش میکنم.. یعنی..یعنی تمام سعیمو میکنم.☺️☝️
طاهره خانم لبخندی زد و گفت:
_از کوچیکی پیش خودمون بودی. میشناسمت. ان شاالله عاقبت بخیر بشین.😊
کنار عمومحمد رفت. عمو او را پدرانه درآغوش گرفت.
_خیلی مخلصیم عمو.برامون دعا کنین. تمام زندگیمو میذارم براش وسط☺️
عمو محمد_ میدونم. تو پسرمی اونم دخترم. خیالم راحته.😊
حسابی از آقابزرگ و خانم بزرگ تشکر کرد.و پشت دستشان را بوسید.😘☺️
نگاهش را پایین داد، سری برای مرضیه تکان داد.
باعلی دست داد...
علی_ تو ابرا سیر میکنی باجناق..😉
ادامه دارد...
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق 💞قسمـــٺ #چ
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #چهل_وهشت
١۶ ماه رجب بود و باز مهمانی....
این بار هم، به دعوت فخری خانم..با این #تفاوت که...
یوسف این بار تنها نبود..☺️
دلگیر نبود..😍
مهمانی برایش کابوس نبود..💞😊ریحانه اش بود، بانویی، که دلدارش بود...😇
خبری از موسیقی نبود. خبری از آن مهمانیهای قبل نبود..!😊👌
همه بودند...
خانم بزرگ و آقابزرگ، پسرانش و بقیه.
بعد از صرف ناهار...
فخری خانم، میوه🍌🍎 و چای☕️ و شیرینی🍰 آورده بود. میوه در بشقاب میگذاشت. به حمید میداد تا پذیرایی کند.
🍃بشقاب میوه ریحانه سیب بود و خیار. و
🍃بشقاب میوه یوسف، موز پرتقال سیب و خیار بود.
ریحانه، بشقاب میوه یوسفش را...
جلو کشید. میوه ها را #پوست_گرفت.هر کدام را #تزیین میکرد.
🍎سیب را بصورت گل درآورد.
🍌موز را ستاره کرد.
خیار را درخت.
🍊و پرتقال راخورشید.
پوست ها را در #بشقاب_خودش ریخت. میوه ها را مرتب، در بشقاب یوسفش، چید.
همه مات حرکات ریحانه شده بودند.😟😯😧 حتی دختران فامیل. حتی فخری خانم.
یوسف دوزانو، #باغرور، #باعشق، دست به سینه، نشسته بود و زل زده بود به حرکات دلدارش.😍😎
دوهفته ای،...
از محرمیتشان میگذشت.جواب آزمایش را یوسف گرفته بود. هیچ مشکلی نبود. #الحمدلله..
#این_دوهفته، هنوز ریحانه #دلگیر بود. و یوسف #نفهمیده بود.😞
حمید خواست شوخی کند.
_میگم ریحانه خانم کاش یه انگوری چیزی میذاشتید کنارش بعنوان آبشار دیگه تکمیل میشد.😆
حمید خندید.😂و به تبع حمید، بقیه...😂😂😂😂
💞یوسف ناراحت شد.حس کرد خانمش رو مسخره میکند..😔
💞ریحانه بقولش عمل کرد، باید #دفاع میکرد. نمیگذاشت ترک بردارد، #غرور معشوقش. #دلخور بود درست. #ناراحت بود درست. اما دلیلی خوبی برای #عاشق نبود.😞☝️
ریحانه _این دیگه آبشار نمیخاد. دل آقایوسف خودش #دریایی هست برا همه چی.
یوسف، کپ کرده بود...😳😍
ناخواسته لبخندی زد. سرش را به گوش خانمش نزدیک کرد.
_دل دریایی منو از کجا دیدی؟☺️
ریحانه همینطور که دستش را با دستمال تمیز میکرد. برشی از موز🍌 را به چاقو زد و بدست مردش داد. آرام گفت:
_از #صوت_زیارتی که اون روز خوندید. از #سه_تاچله_سنگینی که گرفتین. ۴٠ روز روزه با زیارت جامعه یه دلی میخاد به وسعت #دریاهای_خدا.😊
تفسیری که شنیده بود...
بمانند آبی بود برای تشنه. چقدر مشتاق حرفهایش شده بود. میخواست از او حرف بکشد تا باز هم برایش بگوید...
_این چله رو گرفتی خودت.. آره!؟😊
_آره گرفته بودم ولی...😒
_ولی چی😊
باناراحتی نگاهی به مردش کرد. #آرامتر گفت:
_هیچی.. بیخیال..مهم نیست برات.😒
چه چیز مهم نبود برای یوسف،..!؟
به فکر رفت.🙁 بانوی قلبش چه میگفت.یوسف که همه تلاشش را کرده بود، که به ریحانه اش برسد...! #جوابش را موکول به #خلوت کرد.
یوسف برشی از پرتقال 🍊را برداشت. بدست خانمش داد. شاید #رفع_کدورت میشد..
رفتار ریحانه و دفاع جانانه اش را #هیچکسی ندید.! اما همین صحنه را #همه دیدند. هرکسی چیزی میگفت..!😕
ادامه دارد...