احساس میکنم که مرا
از عمق جاده های مه آلود؛
یک آشنای دور صدا میزند.
Lقیصر امین پور 🎻
خوب به خاطر داشت، آن بوی آشنا را.
بوی قند شکن قدیمی پدر..
یادش می آمد که کودکی بود ساده دل، وقتی کاغذ های سفید را از رویا پر میکرد پدرش قند میشکست. وقتی پدر دور میشد تکه هایی از قند به جای زیر انداز در دل او و خواهرش جا خوش میکردند.
Lزحل (دستنویسمن)
ریشه های ما به آب، و شاخه های ما به آفتاب میرسند؛
ما دوباره سبز میشویم...
Lقیصر امین پور 💎
سرم را به شیشه تکیه داده بودم و به تصویر خودم که با نور ضعیف لامپ های داخل کوپه در شیشه منعکس شده بود، نگاه میکردم؛ زنی با صورت کشیده و چشم های پف آلود. چند روزی میشد به اینه نگاه نکرده بودم. انگار با زن داخل شیشه آشنا نبودم.
Lبابا رجب🎵