آن روز حال خوشی نداشت؛ حس میکرد دیگر هیچ چیز بهترش نخواهد کرد.
کلید را در در انداخت و قدم هایش را به سمت خانه برداشت. بوی خوشی به مشامش رسید. خیلی وقت بود از بوی قرمه سبزی خوش عطر مادر در خانهاش خبری نبود. بی اراده لبخند زد؛ دستپخت مادر همیشه بهترش میکرد. 🍃
Lزحل (دستنویسمن)
قطار میرود؛ تو میروی، تمام ایستگاه میرود و من چقدر سادهام که سالهای سال در انتظار تو کنار این قطارِ رفته ایستادهام. و همچنان
به نردههای ایستگاه رفته تکیه دادهام!
Lقیصر امین پور 🚃
قایقی، خواهم ساخت خواهم انداخت بـه آب دور خواهم شد از این خاک غریب کـه در آن هیچ کسی نیست کـه در بیشه عشق قهرمانان را بیدار کند . . .🛶
Lسهراب سپهری
روزی که پزشک به مادربزرگش خبر داد که بیماریاش لاعلاج است چیزی بدین مضمون بر زبان آورد: «تا این لحظه نفهمیده بودم زندگی چه زیباست.»
Lدنیای سوفی🎟️
دوست داشتن زیباترین حس دنیاست! به بوئیدن پرتقال میماند؛ به عطر نرگس و رایحهء یاس...
نمیدانستم تکه ای از بهشت، در دوست داشتن توصیف میشود! 💐