_چیزی که تو اتاق نیست،دنبال ِچی میگردی؟
-دنبال جوونیم.
مادر با تعجب نگاهم کرد، ولی حرفی نزد.زیر پنجره نشستم و گفتم:《وقتی اومدم توی این اتاق،یه تازه عروس بودم با هزار تا امید و آرزو.چقدر زود همه چیز رو با رجب چیدیم.در و دیوارا رو باهم رنگ زدیم.حالاکه دارم میرم،مادر پنج تا بچه ام.》
مادر آهی کشید و گفت:دنیا همینه دیگه؛چقدر زود بزرگ شدی طوبی!
_چقدر زود پیر شدم مامان!
◇نسرین ِرجب پور.
_زمان،ساعت زنگدار ِمن شده است.به نظرت چرا پیرمرد ها صبح زود از خواب بیدار میشوند؟آیا برای این که روز طولانی تری از دیگران داشته باشند.
-پیرمردودریا،ارنستهمینگوی.
-اینایی که میرن بالای دار مردمن؟
-ما که الله نیستیم.آمدیم و از صدتا یکی بیگناه بود.
بانو ساحل خانم.
۵۰۰+ نفره شدن جمع اروئیکا رو بهت تبریک میگم.خیلی برات خوشحالم.