هدایت شده از کانون فرهنگی ورزشی جوانان بسیج شهرستان بافق
گفتم: با فرمانده تون کار دارم
گفت: الان ساعت 11 هست ملاقاتی قبول نمیکنه!
رفتم پشت در اتاقش در زدم
گفت: «کیه؟»
گفتم: مصطفی منم...
سرش را از سجده بلند کرد؛ چشم هایش سرخ و رنگش پریده بود...
نگران شدم!
گفتم چی شده مصطفی؟
خبری شده، کسی طوریش شده؟
دو زانو نشست سرش را انداخت پایین،
زل زد به مهرش گفت:
یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشتم!
از خودم میپرسم کارایی که کردم برای خدا بوده یا برای خودم...
برگرفته از کتاب: مصطفای خدا
#طلبه_شهید_مصطفی_ردانی_پور
#کربلا_طریق_الاقصی
#کانون_فرهنگی_ورزشی_جوانان_بسیج_شهرستان_بافق
🔷مدیریت فرهنگی هنری و کانون فرهنگی ورزشی جوانان بسیج ناحیه مقاومت بسیج بافق
#به_ما_بپیوندید
@kanon_basij_bafgh