eitaa logo
🌸🕊شمیم یاس 🕊🌸
133 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
142 فایل
.....★♥️★.... .....★♥️ ......♥️★... ....★♥️★... سلام و خیر مقدم خدمت همه شما دوستان بزرگواران در کانال 《 شمیم یاس》 سعی ما بر بررسی دانستنی های علمی ،مذهبی و روان‌شناسی مبتلابه روز اینجاییم برای روشنگری حقیقت 🆔@shmimyasfatmi
مشاهده در ایتا
دانلود
13.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوره آموزشی رایگان نکات روانشناسئ نام استاد: کامران صاحبی 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
نذر فرهنگی دوره آموزشی خانواده آسمانی ،این قسمت : ۷۶ نام استاد: شجاعی 🚫کپی بدون لینک تنها با ذکر ۵ صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان تعالی فرجه الشریف آزاد است🚫 ┅❁🍃♡🍃❁┅‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نذر فرهنگی دوره آموزشی نکات روانشناسئ و معرفتی ، این قسمت: ✅ اگر گذشته به خوبی بدرقه شود آینده به زیبایی استقبال خواهد شد … این جمله امام علی ع واقعا نجات خیلی از ماهاست اگر کمی تامل کنیم به زندگی خودمون نام استاد: سید کاظم روح بخش 🚫کپی بدون لینک تنها با ذکر ۵ صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان تعالی فرجه الشریف آزاد است🚫 ┅❁🍃♡🍃❁┅‌ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
1_917056964.mp3
1.39M
اذان شهید باکری.. به افق دلهای بیقرار دلتون شکست التماس دعا🤲🤲🌾🌾 حی علی الصلاه التماس دعای فرج🌹 زیباترین صدای اذان انگار این صدا از بهشت میاد
12.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرود بسیار زیبا همراه با تصاویر دلنشین . تامی توانید در گروه ها به اشتراک گذارید , برای کوری چشم دشمنان . تا کور شود هر آنکس نتواند دید✌️🇮🇷✌️🇮🇷✌️🇮🇷✌️🇮🇷➖➖➖➖➖➖ گروه یکشنبه های فاطمی با ما همراه باشید ما را به دوستان ولایی خود معرفی کنید
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 از صبح پیگیر کارها بودم تا همین الان! بابا بعدازظهر راه افتاده که بیاید به دیدنم. با فاطمه قرار گذاشته‌ام که عصر برویم و در شهر چرخی بزنیم. با دخترِ عمو و ماشینِ عمو راه می‌افتیم سمت راه‌آهن. بابا، تا مرا دید، گل از گلش شکفت. دست‌هایش پر بود. بچه‌ها وقتی می‌خواهند بروند سفر، مادرها توشه نسبتا ناچیزی -به زعم خودشان!- برایشان درنظر می‌گیرند! مادر برایم آجیل و مخلفات فرستاده. خودش ناخوش‌احوال است و نتوانسته با بابا بیاید. بابا را به خانه عمو می‌رسانم و با فاطمه، دوتایی می‌زنیم به دل خیابان. وسط حرف‌هایمان، دوستم حمید را می‌بینم که توی ماشین کناری دارد بال‌بال می‌زند! اشاره می‌کند که نگه دارم. ماشین‌ها مجالم نمی‌دهند! جایی دورتر نگه می‌دارم و حمید تا خودش را به من برساند، به زحمت می‌افتد! همدیگر را تنگ در آغوش می‌کشیم و می‌خندیم. هیچ دیداری، اتفاقی نیست! حمید می‌گوید من حوصله نوشتن زندگی‌نامه‌ات را ندارم؛ نروی شهید بشوی و برایمان کار بتراشی! دیدارِ کوتاهمان به همین حرف‌ها می‌گذرد....