هدایت شده از 🌸🕊شمیم یاس 🕊🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍با دیگران بخند نه بر دیگران
دیگران را همانگونه که هستند بپذیرید
برای رسیدن به آرامش باید دری آهنی
بر روی گذشته وآینده کشید وتنها به
زمان حال اندیشید
اگر می بینی کسی به روی تو لبخند
نمی زند علت را در لبان فرو بسته ی
خود جستجو کن
✍همواره دیگران را تشویق کنید
خطاهایشان را کوچک وکاری را که
می خواهید انجام دهند آسان نشان دهید
هنر گوش دادن را فرا گیرید فرصتها
گاهی به آهستگی در می زنند.
هیچوقت با حرفات
امید کسی رو ناامید نکن
نگو نمیشه نگو نمیاد نگو نمیتونی
ادم با امید زنده ست
اگر امید کسی رو ازش بگیری
انگار کشتیش
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
هدایت شده از 🌸🕊شمیم یاس 🕊🌸
12.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ دعا و زیارت روز یکشنبه
🍂🍁🍂✨✨🍂🍂✨✨🍂🍁🍂
☀️امروز یکشنبه
☀️ ۱۳آذر ١۴٠١ ه. ش
🌙 ۹جمادی الاول ١۴۴۴ ه.ق
🍂🍁🍂✨✨🍂🍂✨✨🍂🍁🍂
سلام امام مهربانم
مهدیا منتظرانت همه در تاب و تبند
همه ی اهل جهان جمله گرفتار شبند
چو بیایی غم و ظلمت برود از عالم
شاد گردد دل آنان که گرفتار غمند
🍂🍁🍂✨✨🍂🍂✨✨🍂🍁🍂
زمین از درد به خودش میپیچد و دلش را به نوش داروی نااهلان خوش کرده!
امّا...
زخم هایی که به شکایت از دردِ دوری حجّت خدا دهان باز کرده اند
جز به مرهم آمدنش التیام نمی گیرند...
40.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ قول مادرانه
یک قول مادرانه نه یک حرف سر سری . . .
🥀🥀🥀🥀🍂
#برای_آرتین
#شاهچراغ
#چهلم_شهدای_شاهچراغ
فوقالعادهاس
ببینید و انتشار بدید
شهید بهنام محمدی
بهنام در تاریخ 12 بهمن ماه 1345 در منزل پدر بزرگش در خرمشهر بهدنیا آمد. ریزه بود و استخوانی اما فرز چابک بازیگوش و سرزبان دار. در مقاومت خرمشهر به همراه سایر مدافعین حضور اثرگذاری داشت.بهنام میرفت شناسایی. گاهی گیر عراقیها میافتاد. چند بار گفته بود: «دنبال مامانم میگردم، گمش کردم.» عراقیها فکر نمیکردند بچه 13 ساله برود شناسایی؛ رهایش میکردند.یکبار رفته بود شناسایی، عراقیها گیرش انداختند و چند تا سیلی آبدار به او زدند. وقتی بر میگشت دستش را روی سرخی صورتش گرفته بود؛ هیچچیز نمیگفت فقط به بچهها اشاره میکرد عراقیها کجا هستند و بچهها راه میافتادند.
یک اسلحه به غنیمت گرفته بود؛ با همان اسلحه 7 عراقی را اسیر کرده بود. شهر دست عراقیها افتاده بود. در هر خانه چند عراقی پیدا میشد که کمین کرده بودند یا داشتند استراحت میکردند. خودش را خاکی میکرد. موهایش را آشفته میکرد و گریهکنان میگشت خانههایی را که پر از عراقی بود بهخاطر میسپرد. عراقیها هم با یک بچه خاکی نق نقو کاری نداشتند. گاه میرفت داخل خانهها پیش عراقیها مینشست مثل کرولالها از غفلت عراقیها استفاده میکرد و خشاب و فشنگ و کنسرو برمیداشت.
خمپارهها امان شهر را بریده بودند و درگیری در خیابان آرش شدت گرفته بود. کنار مدرسه امیر معزی (شهید آلبو غبیش) اوضاع خیلی سخت شده بود؛ ناگهان بچهها متوجه شدند که بهنام گوشهای افتاده است و از سر و سینهاش خون میجوشید. پیراهن آبی و چهار خونه بهنام غرق خون شده بود. چند روز قبل از سقوط خرمشهر، در 28 مهر 1359 پر کشید.
روحش شاد یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ