32.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 پدر کریستوفر، کشیش مسیحی که تحقیقات فراوانی درباره تاریخ اسلام بخصوص زندگی حضرت زهرا و حضرت زینب سلام الله علیها کرده میگوید:
🔹 نیمی از قلب من برای حضرت زهرا و نیمی دیگر برای حضرت زینب است.
🔹 این کلیپ رو ببینید، چقدر زیبا درباره مقام و عظمت حضرت زینب صحبت میکنه
اَلْسَـّـلاٰمُ عَليكِ يا مَـولاٰتَنـٰا
يا فاطًمـةُ الْـزَّهــرا سـَــلاٰمُ اللهِ عَلَيها°♥️°
هَـم کُـفـوِ عَلي ؛ اُمِّ اَبیهـٰا زَهـراست
بانویِ زَنانِ هَـر دو دُنیـٰا ؛ زَهـراست
روزي که حِسـابِ خَلق با حَـق باشَـد
مـٰا فاطِمیون حِسابِمـٰان با زَهـراست
” اَللّٰـهُـمَّ اجْعَلْ عَـواقِبَ اُمُـورَنـٰا خَيـرا “
اَمیریحُسِینونِعمَالاَمیر
مَن عَبدِفَقیر،توخیرِکَثیر♡
•یـٰاحُسِـینعَلیِہالسَّلآم🤲🍃💐💕
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
@behshtfatm🍃🦋
🥀🥀🥀🥀🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نذر فرهنگی
دوره آموزشی رایگان نکات معرفتی
نام استاد: مجتهدی
هزینه: ارسال این بنر برای ۵ نفر یا ۵ صلوات
امیدواریم که مطالب برایتان مفید واقع شود و مورد امضای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف باشید
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
@behshtfatm🍃🦋
🥀🥀🥀🥀🥀
6.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نذر فرهنگی
دوره آموزشی رایگان نکات معرفتی
نام استاد: خانم دکتر نیلچی زاده
هزینه: ارسال این بنر برای ۵ نفر یا ۵ صلوات
امیدواریم که مطالب برایتان مفید واقع شود و مورد امضای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف باشید
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
@behshtfatm🍃🦋
🥀🥀🥀🥀🥀
🌸🕊شمیم یاس 🕊🌸
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 #قسمت_صدوچهلُ_دو توی درگیریها مدام لباسهایمان از خاک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_صدوچهلُ_سه
بچهها مشغول پیگیری دوباره عملیات شدهاند. قرار بود قبل از نماز صبح به خط بزنند و خاکریز را از چنگ دشمن بیرون بکشند. نیروهای شناسایی، ساعتها منطقه را زیرنظر گرفتند. رحیم که میخواست برود از او خواستم که مرا با خودش ببرد. بهانهای آورد و طفره رفت. پا پی شدم که مرا با خودش ببرد. راضی نشد؛ میگفت اگر بیایی یک چشمم باید به تو باشد!
فرمانده از من خواسته که توی مقر بمانم پای بیسیم و مشغول کارهای مخابراتی باشم. امیر را هم گذاشته پیش من تا مراقبم باشد که جلو نروم! حالم گرفته است! این ماندن، آزارم میدهد اما چارهای نیست جز فرمانپذیری.
تمام شب را بیدار بودم. چشمهایم را روی هم نگذاشته بودم که گوشیام، اللهاکبرِ اذان صبح به وقت حلب را گفت؛ ساعت، ۳ و نیمِ سحر است که بلند میشوم، وضو میگیرم و توی سحرگاهِ سردِ منطقه، نمازم را میخوانم. دوست ندارم سر از تربت بردارم. تربت، دروازه است؛ دروازهی ورود به شهرِ آرامش... نمیدانم چرا قطرههای اشک، سجادهی سحرم را خیس میکنند؛ من اشک را به پای هرچیزی نمیریزم... چیست در درونم که شایسته گریستن است... تاریک است اما نور میتابد به دلم... از درونِ این صلصالِ کالفخارِ شکسته، صدایم را میشنوی؟
...
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_صدوچهلُ_چهار
عملیات، موفقیتآمیز بود. صدای بچهها را پشت بیسیم میشنوم. از این که دشمن را عقب راندهاند خوشحالاند. بدون حتی یک مجروح، خاکریز را فتح کرده بودیم. گلویم پر بود از بغضِ نرفتن؛ اما پا به پایشان خوشحالی میکردم و روحیه میدادم بهشان.
با وجود موفقیتها اما حملات دشمن، سخت و سنگین بود. صدها نفر از تروریستها به منطقه هجوم آوردهاند. اغلب وابسته به القاعدهاند؛ از احرارالشام و جبههالنصره گرفته تا حزب ترکستان شرقی چین و البته ارتش آزاد. بینشان چشمآبی و موبور هم میتوانستی پیدا کنی! بعد از عملیات، بعضی از بچهها برگشتند اما کار هنوز تمام نشده بود. مرتب با بیسیم با نیروهایی که نزدیک تروریستها بودند، در تماس بودیم.
امیر پشت بیسیم، با بچههایی که توی خطاند دائم در ارتباط است. اصرار میکردم که بگذارند بروم! امیر میگفت اگر بنا به رفتنمان بود، رحیم میگفت. یکی دو ساعت بعد، سفرهای پهن میکنیم که مختصر صبحانهای بخوریم؛ حلواشکری آورده بودند و اندکی پنیر! وسط صبحانه باز حسرت نرفتن، دلم را میآزارد:«حیف شد که مرا نبردند...» امیر شوخیجدی، عقده نرفتنش را سرم خالی میکند:«از این حرفها نزن! من هم که ماندهام، پاسوز تو شدم! برای این که تو عقب بمانی، مرا هم اینجا نگهداشتند!» گفتم هرچه به من بگویند، انجام میدهم...
...
۱۴۴
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
روضه خانگی - حضرت زینب(س) - 1392.mp3
4M
🎙زینبم اما نه آن زینب که رفت از کربلا...
🔻روضه #حضرت_زینب(س)
#استادمحمدی
#أم_المصائب🥀
زنی دیدم که در گودال می رفت
پریشان خاطر و احوال می رفت
گلی گم کرده بود اما بمیرم
به هر گل می رسید از حال میرفت...😭