#روضه
#شهادت_حضرت_زهرا_س
#شاعر_حاج_غلامرضا_سازگار
➖➖➖➖➖➖➖
*این روزها خبر دادن به بلال،مؤذنِ پیامبر،گفتن: زهرا
ازت گِله کرده،گفته: همه ی مدینه به من پشت کردن،از بعضی ها توقع نداشتم،چرا بلال نمیآد
یه سری به ما بزنه؟…بلال متوجه شد زهرا ناراحتِ،اومد مدینه،اومد ملاقاتِ بی بی،اجازه
گرفت از امیرالمؤمنین برم زهرا رو ببینم،همچین که اومد تو خانه،اول نگاش به دَرِ خانه
افتاد…چرا در سوخته؟ چرا دیوار خونی شده؟ چرا بچه ها اینجوری زرد و لاغر شدن؟چی شده،من
چند سال مگه نبودم؟من دو ماه مدینه نبودم…
اومد محضر بی بی شرفیاب شد،دو زانو با ادب نشست،خانوم
یه گِله ی مادرانه کرد،صدا زد: بلال تو چرا زهرا و علی رو تنها گذاشتی؟صدا زد:خانوم
جان!من بعد از پیغمبر دیگه دلم نیومد مدینه بمونم…وقتی فهمیدم حقِّ علی رو غصب کردن،به
نشانه اعتراض گفتم دیگه اذان نگم،جایی که پیغمبر و علی نباشن دیگه نمیخوام اذان بگم…اذان
واسه کی بگم؟
بی بی فرمود:می دونم بلال،اما حالا که دختر پیغمبر
دلش برا صدایِ اذانِ تو تنگ شده،دلم میخواد یه بار دیگه بری بالای مأذنِ،تا بی بی فرمود:
یه بار دیگه صدایِ اذانت رو بشنوم،مکث نکرد،بلند شد،گفت: چشم،از تو به یک اشاره/از
ما به سر دویدن…من چقدر خوشبختم که فاطمه دلتنگِ صدایِ منِ…
رفت بالای مأذنِ،مدینه ساکتِ،یکدفعه دیدن یک صدایِ
آشنا داره میاد..“الله اکبر” یهو مدینه لرزید… “الله اکبر” همه
از خونه هاشون بیرون اومدن،صدای بلالِ،از کجا داره صدا میآد…از پشت بامِ خانه ی فاطمه…این
صدا چند وقتِ تو مدینه نمیآد“أشهد أن لا إله إلا الله” یک مرتبه بچه ها دیدن
مادر بلند شد،اسماء بیا زیر بغل هام رو بگیر،فضه بیا جانمازم رو پهن کن،زینب آبِ وضو
بیار… “أشهد أن لا إله إلا الله” سجاده رو پهن کردن،زینب خوشحال شد،حسنین
خوشحال شدن،مادرِ ما میخواد ایستاده نماز بخونه،یه مرتبه صدای بلال بلند شد” اَشهدُ
انَّ محمّداً رسولُ الله” تا اسم پیغمبر رو شنید،تا اسم پدر رو شنید،با صورت خورد
زمین،فاطمه بیهوش شد،بچه ها تو صورت هاشون میزدن،بلال دیگه بس کن،بلال اذون نگو…
یه دختر اسمِ باباشو بالا مأذنِ شنید بی هوش شد،اسمِ
باباش رو فقط شنید،اما یه دختر سَرِ بُریده
بغل کرد،رگ هایِ بریده بغل کرد…*
بابا! دخترت از دنیا بُریده
بِدونِ تو خوشی ندیده
ببین همه موهام سفیده
بابا!خوشی به قلبم دستِ رَد زد
یه بی حیا بهم لگد زد
*مدینه…فضه و اسماء اومدن،آب ریختن تو صورتِ فاطمه،بی
بی، بهوش اومد،اما خرابه ی شام،هر چی زینب رقیه رو تکون داد…پاشو دختر! پاشو عمه!…پاشو
چشات رو باز کن…حسین…*
فراق یار و سنگ اهل شام و خنده ی دشمن
من آخر کودکم، این بار سنگین است بر دوشم
*به نیتِ فرج سه مرتبه بگو: یازهرا…*
┏━━ °•🖌•°━━┓
https://eitaa.com/Shoaraye_aeinimadhankermanshah
┗━━ °•🖌•°━━┛
┏━━ °•🖌•°━━┓
https://rubika.ir/Shoaraye_aeinimadhankermanshah
┗━━ °•🖌•°━━┛
4_5938431803055410512
1.29M
#فاطمیه
#نوحه_سینه_زنی_حضرت_زهرا_س👌😭
#شاعر_حاج_غلامرضا_سازگار
مادر تو از این خانه رفتی چه غریبانه
پاشیده ز هم جمع شمع و گل و پروانه
مادر مادر مادر ای مظلومه مادر (2)
با چشم خودم مادر دیدم که تو را کشتند
جرم تو چه بود آخر بر گو که چرا کشتند
مادر مادر مادر ای مظلومه مادر (2)
تو اشک مرا دیدی من داغ تو را دیدم
تو پشت در افتادی من دور تو گردیدم
مادر مادر مادر ای مظلومه مادر (2)
امشب چه غریبانه با ناله سحر کردی
زخم جگر خود را پنهان ز پدر کردی
مادر مادر مادر ای مظلومه مادر (2)
کی میرود از یادم در گوشه این خانه
با بازوی بشکسته کردی سر من شانه
مادر مادر مادر ای مظلومه مادر (2)
در دیده خود هر شب خوناب جگر دارم
با گریه نگه باشد بر این در و دیوارم
مادر مادر مادر ای مظلومه مادر (2)
این خانه در بسته این گریه آهسته
پیوسته به من گویند از پهلوی بشکسته
مادر مادر مادر ای مظلومه مادر (2
🖤😭🖤
┏━━ °•🖌•°━━┓
https://eitaa.com/Shoaraye_aeinimadhankermanshah
┗━━ °•🖌•°━━┛
┏━━ °•🖌•°━━┓
https://rubika.ir/Shoaraye_aeinimadhankermanshah
┗━━ °•🖌•°━━