بسم الله الرحمن الرحیم
#شهادت_امام_محمدباقر_علیه_السلام
#روضه
#شاعر..آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
باقر آل مصطفی افتاد
ساکن عرش کبریا افتاد
از همان زین زهر آلوده
وای من،بین کوچه ها افتاد
سینه صادق از بلا چاک است
سنگِ روی مزار او،خاک است
بین آن،کوچه ها چرا افتاد
آن شفیع روز جزا افتاد
رمقی پرتنش نمانده دگر
یادگاره، کرب وبلا افتاد
سینه اش مملو از تب است باقر
کیست استاد، مکتب است باقر
دیده گانش زغصه بارانی است
این امام حدیث و قرآنی است
کربلا تابه شام و کوفه، چه دید
حالش از کودکی پریشانی است
آه جاری و سوز و گریه تویی
چون که همبازیِ رقیه تویی
همۀ خاطرات او ،داغ است
زندگی و حیات او ،داغ است
شام و کوفه ،اسارتش بردن
تا قیامت بساط او ،داغ است
روز اشک ونوا، غروب نداشت
زندگی لحظه های خوب نداشت
توخودت مشک پاره،باقر دید
گلویِ شیر خواره باقر دید
غارتِ گاهواره، باقر دید
تن روی قناره، باقر دید
سره گودال رفتن،آبت،کرد
زخم پهلوی او کبابت کرد
دیده ای تو،که عمه جان اُفتاد
بین گودال آسمان اُفتاد
عمه جانی به قدکمان اُفتاد
به رخ بچه ها، نشان اُفتاد
سهم تو،زخم خار صحرا شد
رویِ زینب شبیه زهرا شد
میشود نیزه دید و جان نسپرد
سر مقتل رسید وجان نسپرد
ازقفا شدبریده سر،چکنم
از گلو بوسه چید وجان نسپرد
به روی،تل تنی لرزان شد
وقتی افتاد نیزه باران شد
پیکری همچو شاه افتاده
خیمۀ بی سپاه افتاده
عمۀ بی پناه افتاده
گوشه ی قتلگاه افتاده
ساجدین، را اسیرِ تب کردن
روزما را، تمام شب کردن
زجه های رباب دیدن داشت
ناقۀ بی رکاب دیدن داشت
کل بزم شراب دیدن داشت
محمل بی حجاب دیدن داشت
سینه ام پر،ز زخم دشنام است
مرگ من در خرابۀ شام است
رویِ دست گلی سر ی افتاد
مه رخی مثل مادرِ ی افتاد
پایِ او بود منبری افتاد
سر به او گفت : دختر ی افتاد
میبرم با خودم تو را امشب
دم آخر بخوان تو،از زینب