در فضای مجازی خیلی چیزها مینویسند، منتهی مهم و قابل توجه این است که نویسنده باید توضیح دهد، دلیل بیاورد، اثبات کند، سند و یا شاهدی اقامه کند ... . پس ما منظور نویسنده را نمیدانیم. خودش باید بگوید که "انسانیت" یعنی چه و منظورش از "دین انسانیت" کدام است؟
اما در هر حال، بدیهی است که "دین" برای "انسان" است و دینی میتواند کامل و سالم (اسلام) باشد که از یک سو با جامعیت کامل، تمامی شئون فردی و اجتماعی انسان را شامل گردد و از سویی دیگری منافاتی با "عقل و فطرت" نداشته باشد.
انسان، موجودی تک بُعدی و تک منظوره و یا تک سلولی نیست، بلکه بسیار پیچیده است. خداوند متعال که خالق انسان و جهان است، فرمود که او را در بهترین اندازهها خلق کردم:
«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ» (التین، 4)
ترجمه: كه به يقين ما انسان را در بهترين اعتدال و استقامت (در جسم و روان) آفريديم. (قامت مستقيم، اعضاء متناسب، بشره ظاهر، مغز متفكر، روح قابل فضايل داديم)
امیرالمؤمنین، امام علی علیهالسلام، انسان را متذکر میشود که "گمان نکن جسم صغیری هستی، بلکه عالمی در تو پیچیده شده است"، از این رو ب انسان «عالَم صغیر» و حتی برخی «عالَم کبیر» میگویند.
انسان:
انسان روحی از عالَمِ اَمرِ الهی دارد - ملکوتی از عالم ملائک دارد - عقل و اختیاری دارد که حتی ملائک ندارند - ظرفیت و استعداد علمی او به قدری است که میتواند متعلم کلّ اسما و نشانههای الهی گردد (وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا) و به حقایقی از عِلم دست یابد که حتی از توان علمی ملائک نیز بالاتر است و لذا معلم ملائک شود – انسان فطرتی خداشناس، خداپرست و خدا جو دارد و عاشق آن هستی و کمال محض آفریده شده است – انسان میتواند امیدوار باشد به «لقاء الله» و نظر کند به «وجه الله» ... و به مقام خلیفةاللهیی و مقام محمود برسد .. – از سوی دیگر، همین انسان، از بدنی کاملاً حیوانی برخوردار است و رویشهای نباتی نیز دارد و از جمادی نیز بیبهره نیست.
بدن حیوانی، زندگی و حیات حیوانی دارد – بالتبع غرایز حیوانی دارد - بر اساس «شهوت و غضب» حرکت میکند، چنان چه روحش بر اساس «حبّ و بغض» حرکت میکند – میل (شهوت) به امنیت و حفظ سلامتِ تن، خوردن، نوشیدن، خوابیدن، جماع، تولید مثل، مسکن، مالکیت محیطی، قدرت فیزیکی ... و سایر شهوات از یک سو، و غضب (دشمنی) نسبت به هر تهدیدی که تمایلات و شهوات او را هدف بگیرد، از سویی دیگر. چنان که روحش عاشق خداست، عاشق کمال است، عاشق معرف و جمال است، عاشق وصال و لقا است (حبّ) و با هر چیزی یا هر شخصی که مزاحم رسیدن او شود، دشمنی دارد (بغض).
دین انسانیت:
پس انسان ممکن است یک سویه عمل کند. ممکن است به گمان میل به حیات اخروی، دنیایش را تلف کند و به آخرت نیز نرسد و ممکن است با توجه به «نفس حیوانی»، از روح و ملکوت خود که اصل وجودش است غافل شود، عقلش معیوب و قلبش محجوب گردد، و یک حیوان تمام عیار و بلکه بدتر گردد و خود را در مراتب وجود به جای "اعلی علیین" به "اسفل السافلین" بکشاند:
«وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ» (الأعراف، 179)
ترجمه: و حقّا كه ما بسيارى از جن و انس را (گويى) براى دوزخ آفريدهايم، زيرا كه دلها دارند ولى (حقايق را) بدان نمىفهمند، و چشمها دارند ولى بدان (به عبرت) نمىنگرند و گوشها دارند ولى بدان (معارف حقّه را) نمىشنوند آنها مانند چهارپايانند بلكه گمراهترند (زيرا با داشتن استعداد رشد و تكامل، به راه باطل مىروند) و آنها همان غافلانند.
پس، انسان کسی است که بداند بدن و تمامی قوا و استعدادهای مادی او، وسیله حیات و زندگی او در این دنیا میباشند و "هدف" نیستند. مال، مالکیت، قدرت، فرزند و سایر شهوات، همه امکانات و وسایلی برای رشد هستند و نه "هدف". و برای رسیدن به این حقایق، تعلیم و تربیت و دین و راهبری لازم دارد.
«دین انسانیت»، دینی است که سلامتی روح و جسم را با هم در نظر گرفته باشد و از هر حیث "اسلام" باشد. دینی که زندگی فردی را از زندگی اجتماعی جدا نکرده باشد – بین منافع شخصی و اجتماعی دیوار بلندی نکشیده باشد – بین قوای عقل و جنود نفس، جنگی راه نیانداخته باشد که در آن نفس حیوانی مالکیت و حاکمیت بر وجود انسانی را زیر سلطه بکشد، بلکه عقل حاکم باشد – بین عواطف و احساسات ارتباط منطقی برقرار کرده باشد – دستورالعملهایش برای رفع نیازهای مادی و زندگی حیوانی، عاقلانه، عالمانه و حکیمانه و در جهت رشد انسانی او باشد ... و بالاخره بین دنیا و آخرت سدی محکم نساخته باشد. بلکه ارتباطات حکیمانه و منطقی و قسط را در تمامی شئون فردی و اجتماعی حاکم گردانیده باشد، به این میگویند
: دین انسان و انسانیت.
«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ ...» (الحدید، 25)
ترجمه: به راستى [ما] پيامبران خود را با بینههای آشكار (دلایل عقلی و منطقی و معجزات) روانه كرديم و با آنها كتاب و میزان (امام و قوه سنجش و تشخیص حق از باطل) را فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند ..
مدعیاند در برخورد با انسانها باید «انسانیت» ملاک باشد و نه «اعتقادات». خواه گاو پرست باشند یا خداپرست؟ هر عقیدهای محترم است و باید احترام گذاشت.
👇👇👇👇👇
به چهار مقولهی مهم اشاره شده که باید هر یک جداگانه مورد توجه و بررسی قرار گیرد:
الف – ملاک: مهم است که ملاک چیست و واضع آن کیست؟ بدیهی است که هر کسی میتواند هر ملاکی که دلش میخواهد را برگزیند و آن را ملاک انسانیت برشمارد. اما دلیل نمیشود که ملاکش درست هم باشد.
آنان که ایمان به خدای یکتای خالق دارند، نگاه میکنند که خدا چه ملاکی برای انسانیت تعیین و تعریف کرده است و به همین جهت «ایمان و تقوا» را ملاک انسانیت میدانند، چرا که نه تنها به مؤمنین، بلکه به همه انسانها (النّاس) فرمود: شما را من خلق کردهام و من میدانم که کدام یک برترید و ملاک آن است که من میگویم. شما را به ملیتها، فرهنگها، گویشها و رنگهای متفاوت خلق کردهام و اینها هیچ یک ملاک نیستند، بلکه مکرمترین شما، با تقواترین شماست:
«يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبيرٌ» (الحجرات، 13)
ترجمه: اى مردم ما شما را از يك مرد و يك زن آفريديم و شما را تيرههايى بزرگ و تيرههايى كوچك قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد نه اينكه به يكديگر فخر كنيد و فخر و كرامت نزد خدا تنها به تقوى است و گرامىترين شما با تقوىترين شما است كه خدا داناى با خبر است.
اما آنان که اعتقادی به خدا ندارند، میتوانند هر گزینهای را ملاک انسانیت بدانند. از رنگ پوست و مو و چشم گرفته، تا قبیله و نژاد، تا مدرک تحصیلی یا پول و ثروت ... یا هر چه که با میلشان سازگار باشد.
ب - انسانیت: «انسانیت» نیز یک کلمه یا واژهی شعاری نیست که همینطوری بگویند: «ما انسانیت را ملاک میدانیم» و هیچ تعریفی هم نداشته باشد. به راستی انسانیت چیست؟ آیا رام بودن یا وحشی بودن در برخورد، با هوش بودن یا خرفت بودن، پر کار بودن یا تنبل بودن، اجتماعی بودن یا تکگرا بودن، با گذشت بودن یا خودخواه بودن، مدنی بودن یا خودنگر بودن، تو سری خور بودن یا قدرتمند و مقتدر بودن و با عزّت بودن و ... ملاکهای انسانیت است؟! این صفات را که همهی حیواناتی مانند: سگ، گربه، گوسفند، شیر، پلنگ، خرس، مورچه، زنبور و سایر پرندگان، خزندگان، درندگان و دریاییها برخوردارند. پس «انسانیت» یعنی چه و ملاکش چیست؟
آنان که اهل ایمان به خدا هستند، میدانند که «انسان» در چگونگی دانش، بینش، تعمق، ایمان و عمل در راستای هدفش تعریف میگردد، لذا به هر موجود شبیه انسانی، انسان نمیگویند و چه بسا برخی به رغم ظاهر شبیه انسان و آراستگی بیشتر، بسیار هم حیوان صفت باشند. چنان چه خالقشان دربارهی آنان فرمود:
«أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً» (الفرقان، 44)
ترجمه: آيا مىپندارى بيشترشان مىشنوند يا مىفهمند؟ (خیر)، كه آنها جز به مانند حيوانات نيستند بلكه روش آنان گمراهانهتر است.
اما کسانی که اعتقادی ندارند، میتوانند «انسانیت» را هر طور که دلشان خواست تعریف کنند. مانند اندیشههای لیبرال دموکراسی (که همان ماکیاولی است) انسانها را به درجهی یک، دو و سه تقسیم کنند و خود را انسانهای درجهی یک بنامند و به جسارت تمام بگویند: جایز است که انسانهای هر درجهای در راه منافع انسانهای درجهی بالاتر فنا شوند. میتوانند مانند امریکا (اظهارات اوباما) بگویند: انسانیت به آزادی است و آزادی به مجاز بودن همجنسبازی و همخوابی با حیوانات و قانونمند شدن این رفتارهای ناهنجار برای بهرهمندی فاسقین از امتیازات قانونی است و اگر فرد یا جامعهای این اصول را قبول نداشته باشد، حقوق بشر را رعایت نکرده و انسان نیست.
ج- اعتقادات: باید توجه داشت که آیا اساساً اعتقادات در ساختار شخصیتی فرد و انسان نمودن او نقش و تأثیری دارد یا خیر؟ اگر تأثیر نداشته باشد، کلیهی اعتقادات بیارزش و بیحرمت خواهند بود و اگر تأثیر داشته باشد، دیگر نمیتوان مدعی شد که «اعتقادات» مهم نیست و به انسانیت توجه میکنیم! این شعار پوچی است.
هر انسانی از نوعی جهانبینی برخوردار است و با اعتقاد به مبدأیی و هدف گرفتن معادی، بایدها و نبایدهایی را دارای ارزش دانسته و رعایت آنها را ضروری میداند و به تناسب این اعتقاد و عملکرد منطبق با اعتقاداتش، از ساختار شخصیتی ویژهای برخوردار میگردد. در جهان بینی فرویدیسمی، غریزهی جنسی زیربنا و کمال (هدف) به ارضای غرایز است و انسانیت و انسان کامل در شهوترانی و ارضای غرایز جسنی [به هر شکلی] متبلور میگردد. در نگاه مارکسیستی، اقتصاد کمونی زیر بنا و غایت است و انسان ابزار تولید است و انسانیت به کار بیشتر است، در نگاه پست مدرنی یا لیبرال دموکراسی، کمال در برداشتن تمامی مفاهیم کلی و بالتبع تمامی ارزشهاست و انسانیت با امکان «لذت» از هر چیزی و به هر شکلی تعریف شده و محقق میگردد
[یعنی همان كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ] – ... و در جهانبینی توحیدی و اسلامی، جهان مبدأ و معادی دارد که آن «الله» است.
جهان بینی موحدِ مسلمان در یک جمله ژرف خلاصه میگردد «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون». و بایدها، نبایدها و ارزشهای انسانیاش نیز در همین راستا تعریف و وضع میشود.
در نگاه توحیدی و اسلامی، هر کسی رنگ هدف را به خود میگیرد، اگر هدف «الله» [ هستی و کمال محض] هدف بود، اسمای الهی چون: حیات، علم، قدرت، غنا، حلم، شجاعت، رأفت، رحمت، غضب و ...، به صورتی هدفدار و الهی در او تجلی مییابد و اگر هدف غیر از «الله» بود، حتماً اسما (نشانههای) حیوانیت در او متجلی میگردد و حلم و شجاعت و رأفتش هم مثل گوسفند، اسب، الاغ یا پلنگ، حیوانی خواهد بود. لذا فرمود: اگر خدا را فراموش کنید، چون غیر خدا را هدف میگیرید، انسانیت خود را فراموش میکنید و فاسق میشوید. یعنی از پوسته و مجرای انسانیت خارج میگردید:
«وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (الحشر، 19)
ترجمه: و مانند آن كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و در نتیجه خودشان را فراموش کردند [خدا هم خود آنان را از ياد خودشان ببرد] و ايشان همان فاسقانند.
د – محترم بودن هر نوع عقیدهای: این که میگویند: «هر عقیدهای محترم است و باید به آن احترام گذاشت»، یک دروغ و حقهی محضی است که از سوی مستکبران ظالم و دیکتاتور، با رنگ و لعاب روشنفکرانه، به اذهان عمومی جهانیان و به ویژه مظلومین و مستضعفین دیکته و القا میشود.
گروهی به درجهبندی انسانها معتقدند – گروه دیگری به اندیشههای ماکیاولی و رسیدن به هدف با هر وسیلهای معتقدند – گروهی دیگر به دیکتاتوری محض معتقدند – گروهی شیطان پرست بوده و به اصول فراماسون معتقدند – گروهی دیگر صهیونیسم بوده و به افضلیت یهود و اسرائیل و معاهدهی منعقد شده در کوه صیون معتقد هستند و بر اساس آن مسلمان کشی میکنند – گروهی دیگر (مانند اروپای قرون وسطی و جرج بوش پسر در قرن جدید) به ضرورت جنگهای صلیبی معتقدند – گروهی دیگر به پوچ بودن دنیا و ضرورت امکان بدمستی و شهوترانی، حتی به قیمت آدمربایی و تجاوز معتقدند – گروهی به سرمایهداری محض که مستلزم به بردگی کشیدن دیگران و چپاول ثروتهای افراد و ملتها میباشد و همهی جنگها نیز به همین دلیل و در همین راستاست معتقدند ... و هر کسی نیز بر اساس عقیدهی خود عمل میکند. حال آیا هر عقیدهای محترم است و باید به آن احترام گذارد؟! آیا این دیکته و القای دیکتاتورانهی نظام سلطه نیست؟!
و در خاتمه تذکر این نکته مهم است که مسلمان بر اساس دستورالعملهای اخلاقی خداوند متعال که در سیرهی رسولاکرم (ص) و اهل بیت (ع) تبلور یافته و بیان شده با هر انسان یا موجود یا موضوع دیگری برخورد میکند. چه با کافر و چه با مؤمن. چه با ظالم متکبر، اگر چه نام اسلام را بر خود حمل کند، و چه با مظلوم مستضعف، اگر چه نامی از اسلام نشینده باشد.
در کجای کتاب اقدس یا عقاید بهائیت ازدواج با محارم (مثل دختر، خواهر، عمه و ...) آزاد قلمداد شده است؟👇👇👇
همان طور که میدانید، بهائیت مانند سایر ادیان، یک دین یا حتی مکتب نیست که پرسیده شود در کجای کتاب اقدس فلان حکم یا قانون آمده است؟ چنان چه همگان نیز به کتاب اقدس دسترسی ندارند. بلکه بهائیت یک سازمانی است که توسط فراماسون انگلیس برای اسلامزدایی و نیز ترویج فرهنگ و رفتار «شیطان پرستی ماسونی» تأسیس گردیده است.
از این رو کتاب اقدس و سایر نوشتههای سران اولیه، فاقد احکام در بسیاری از زمینهها و شئون متفاوت روابط شخصی یا اجتماعی میباشد و صدور احکام به «بیت العدل» که در اسرائیل قرار دارد موکول شده است. چنان چه در رسالهی سؤال و جواب، سؤال شماره 50 ذکر شده که از میرزا حسینعلی در خصوص احکام ازدواج با محارم سؤال کردند و او در پاسخ گفته: «این امور به امنای بیت العدل راجع است». یعنی بهائیت دین یا مکتب نیست که احکام مشخص داشته باشد [و اساساً وقتی برای تدوین یک سری احکام نداشت]، بلکه یک تشکیلات یا سازمان است. امنایی دارد، سؤالها را برای آنان بفرستید و آنان بنا بر مقتضیات و اهداف جواب میدهند.
در مورد ازدواج در کتاب اقدس فقط در یک جمله بسیار کوتاه ذکر شده «قد حرمت علیکم ازواج آبائکم» - یعنی بر شما حرام شد ازدواج با همسران پدرانتان [مثل مادر یا زن پدر]. و حلال و حرام دیگری قید نشده است. همین انحصار حرمت ازدواج به زن پدر و نیز عدم نفی توسط دیگر جانشینان مثل (عباس افندی و ...) از یک سو و رفتارهای ماسونی در میان برخی از بهائیان از سوی دیگر، سبب گردید تا این فرضیه قوت بگیرد که بنابر این ازدواج با سایر محارم اعم از خواهر، خواهرزاده، برادر، برادرزاده و ... هیچ منعی ندارد.
پس از گذشت چند دهه، جوهای مثبت و منفی در این خصوص سبب گردید تا مسئله به صورت جدی از «بیت العدل» سؤال شود. اما نکته قابل توجه آن که بیت العدل، اعلام نمود: مصلحت نیست که حکم معین و مشخصی در این خصوص صادر گردد و تصمیم را به خود افراد واگذار کرد(؟!)
در پیام 15 ژانویه 1981 بیت العدل که پاسخ رسمی منشی به این سؤال میباشد، آمده است: «از ما راجع به محدودیتهای حاکم بر ازدواج با اقارب، سوای موردی که ازدواج با زن پدر را ممنوع میسازد، سوال کردهاید. بیتالعدل همچنین خواستهاند به اطلاع شما برسانیم که آن معهد اعلی، هنوز موقعیت را برای صدور قوانین تکمیلی راجع به ازدواج با اقارب، مقتضی نمیداند. بنابر این در حال حاضر تصمیمگیری در این مورد بعهده خود نفوس مومنه محول شده است - نقل از کتاب انوار هدایت صفحه ۴۸۷ حکم ۱۲۸۹ در موضوع ازدواج بین فامیلی»! [دقت شود وقتی بیان میشود که تصمیمگیری بر عهدهی خودتان است، یعنی حتی مکروه هم نیست، بلکه دست کم مباح است، هر کس دلش خواست میتواند چنین تصمیمی بگیرد].
خوب است از بهائیان سؤال شود که در کجای کتاب اقدس محارم معرفی شده و ازدواج با آنان منع گردیده و حرام شمرده شده است؟
در هر حال، چنان چه بیان گردید، بهائیت دین نیست، مکتب هم نیست که قواعد و قوانین مشخص و محکمی (اگر چه غلط) داشته باشد. بلکه یک تشکیلات و سازمان فراماسونی است که از سوی انگلیس و به مرکزیت اسرائیل اداره میشود. چنان چه عبدالبهاء (بنیانگذار این فرقه) پس از ادعاهایی چون شاگردی سید باب (به عنوان امام زمان و ....)، پیامبری و بعد خدایی و بالتبع نگرانی از اعدام به خاطر این ادعاها به شهر عکا در اسرائیل فراری داده شد و در آنجا مرد و بهائیان قبر او را قبله قرار دادند
مسحیان و کلیمیان در جمهوری اسلامی ایران از آزادی مذهب کاملی برخوردارند. چرا در مورد بهائیان این آزادی مذهب اعمال نمیشود👇👇👇
همانطور که اشاره نمودید کلیهی ادیان الهی و مذاهب آنها [مانند: «اسلام/تشیع/ و 4 مذهب تسنن» و «مسیحی/کاتولیک/پروتستان/آشوری» و «یهودی» و «زرتشتی» در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به رسمیت شناخته است و البته هر کسی به هر دین و مذهب دیگری که میخواهد میتواند پایبند باشد یا اصلاً بیدین باشد، اما «بهائیت» نه تنها دین یا مذهب نیست، بلکه یک سازمان جاسوسی است که از سوی انگلیس پایهگذار شده است.
البته این سازمان به خاطر آن که بتواند به منظور فریب و جذب در منطقه آسیا و به ویژه خاورمیانه که مردمانش گرایشات دینی دارند، خود را معرفی کرده و سر پا بماند، شکل دینی و مذهبی به خود داده است و به همین دلیل «فرقه» و از نوع ضالهاش نامیده میشود. لذا مذهب خواندن آنها فرییی بیش نیست و قرار نیست که انگلیسها به همین راحتی باز هم ما را فریب دهند.
پس، ادیان و مذاهب در ایران آزاد هستند، اما گروههای جاسوسی – چه به نام یک مذهب باشند و چه نباشند – به هیچ وجه آزاد نیستند و نباید باشند و این الزام به «بهائیت» محدود نمیگردد، بلکه «وهابیت» نیز که نامش را یکی از مذاهب اسلامی گذاشته است در ایران به رسمیت شناخته نمیشود، چرا که وهابیت نیز مانند بهائیت، نه تنها دین و مذهب نیست، بلکه فرقهای است که بنیان آن را هم انگلیس گذاشته است.
لذا اگر قرار باشد فعالیت هر تشکیلاتی که برای فریب مردم رنگ فرقهای و مذهبی به خود داده است آزاد باشد، به بهاییت و وهابیت منحصر نمیگردد، بلکه فراماسون – هاری کریشنا – فمینیسم – همو و ... نیز مانند آنها هستند.
پس، بهائیت یک دین یا مذهب نیست و قرار هم نیست که مسلمانان و ایرانیان تا ابد فریب انگلیس را بخورند. بهاییت یک تشکیلات جاسوسی به مرکزیت اسرائیل است. شخص بهاء نیز در اسرائیل و شهر عکّا مرد و از شدت وابستگی تشکیلاتی به صهیونیسم، قبر خود را قبلهی بهائیان نمود. لذا فعالیت این تشکیلات جاسوسی برای همیشه در ایران ممنوع میباشد.
نپس، فعالیت تشکیلاتهای جاسوسی مانند وهابیت (که ادعای مسلمانی هم دارد) و بهائیت (که با ادعای نیابت امام زمانی شروع شد و به ادعای امام زمانی و آمدن فرقهی نو مبدل گردید) و غیره و نیز تشکیلاتهای نشر فساد [اعم از فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و ...] در ایران آزاد نیست، چنان چه هیچ کشوری چنین اجازهای به تشکیلاتهای جاسوسی کشورهای دیگر نمیدهد.
در خصوص انجمن حجتیه توضیح دهید. چرا ...؟ آیا آقای مشایی در حال بازسازی حجتیه در قالب «نو حجتیه» است؟ این مباحث در محافل دانشجویی و البته به خاطر طرح در سایتها بسیار مطرح است👇👇👇👇
در متن یکی از این سؤالها آمده بود: مگر امام خمینی (ره) انجمن حجتیه را طرد نکرده بودند، پس چرا امثال مهندس مادرشاهی در زمان ریاست جمهوری مقام معظم رهبری، مسئولیتهای بالایی داشتند و ...؟ و در سؤالات مشابه دیگر خواسته شده که بدون تعصب اطلاعات درستی از انجمن حجتیه ارائه گردد.
پاسخ:
حضرت امام خمینی (ره) هیچ کس و هیچ گروهی را طرد نکردند، بلکه از همگان خواستند به آغوش اسلام عزیز و انقلاب اسلامی بازگردند، به اسلام روی آورند، با مردم باشند و به اسلام، کشور و مردمشان خدمت کنند. منتهی برخی از کسانی که در دوران انقلاب فاصله گرفته بودند با بصیرت و اخلاص تمام برگشتند و برخی دیگر عناد و لجاجت کردند و نه تنها برنگشتند، بلکه مواضع مخالف شدیدتری نیز گرفتند.
الف - انجمن حجتیه در قبل از انقلاب نه تنها یک تشکیلات اسلامی موجه، بلکه از قویترین تشکلهای اسلامی به شمار میرفت. مؤسس این تشکیلات حجت الاسلام شیخ محمود حلبی بود که از علما و وعاظ طراز اول محسوب میشد و از شاگردان بارز شیخ حسنعلی اصفهانی (ره)، معروف به «نخودکی» بود. هدف اصلی انجمن حجتیه در بدو تأسیس «مبارزه با بهائیت» بود که البته هدف ارزشمندی به شمار میرفت، به ویژه با توجه به آن که در قالب دفاع از امام زمان (عج) مطرح میشد.
اما این تشکیلات ضعفهای فراوانی داشت. ضعف عمده «نظری» انجمن حجتیه به غیر از باطل دانستن و فلسفه و نجس دانستن فیلسوف که سبب انحرافات و جمود فکری میشد، این بود که با کج فهمی از برخی احادیث و روایات، بر این باور بود که «دین از سیاست جداست» و تا زمان ظهور حضرت مهدی (عج) نباید هیچ اقدام، قیام و انقلابی صورت پذیرد و هر حرکتی باطل است و مسلمین باید دست روی دست بگذارند تا حضرت ظهور نمایند.
و ضعف عملی انجمن حجتیه آن بود که اولاً به خاطر تعهد کتبی به حکومت (و ساواک) عملاً دین را از سیاست جدا کرده بود و ثانیاً بدون توجه به این که اداره کلّ مملکت و حکومت در اختیار بهاییها قرار گرفته است (1)، اصل و ریشه را رها کرده و به شاخ و برگ میپرداختند. به عنوان مثال نهایت مبارزه آنها با بهائیت این بود که مجالس آنان را شناسایی کنند، وارد شوند و مسلمانی که تحت تأثیر تبلیغ آنها قرار گرفته بود (به قول خودشان مبتدی) را بشناسند و به طرق متفاوت آگاهش نمایند. البته لازم به ذکر است که این انحرافات نظری و علمی سبب شده بود که به رغم ادعای عدم دخالت در سیاست، با شاه و ساواک همکاری سیاسی کنند؛ که دلایل . مستندات این همکاری نزدیک در اسناد ساواک موجود است.
ب – متأسفانه این انجمن، از ابتدای سال 56 و به صورت شدیدتر در سال 57 که حکومت فراماسون شاه در حال سرنگونی بود، نه تنها اعضای خود را از پیوستن به انقلاب و مردم نهی کرد، بلکه رسماً در مقابل انقلاب موضعگیری کرد. شیخ محمود حلبی شخصاً منبر میرفت و با استناد به احادیثی قیام را باطل و بانی و اهل آن را خروج یافته و اهل جهنم میخواند(؟!)
اما، افراد بسیاری از اقشار و صنوف متفاوت در این انجمن عضویت و حضور فعال داشتند که اعتقاد و تعلقشان به اسلام و مهدویت بود و نه به تحزّب و انجمن حجتیه. لذا به سرعت و یا به تناوب، به صفوف انقلابیون پیوستند. در میان آنان هم افراد عادی (جوانان علاقمند به اسلام و فعالیت) وجود داشت و هم افراد دانشمند، هم افراد مدیر و مدبر و حتی افراد بسیار سرشناس.
پ – پس از پیروزی انقلاب اسلامی و استقرار نظام جمهوری اسلامی ایران، دیگر موضوعیتی برای ادامه فعالیت انجمن باقی نمانده بود، چرا که دیگر نه حکومت واگذار شده به بهائیان وجود داشت و نه لجنهی بهایئت وابسته به اسرائیل (در محل حوزه هنری فعلی) و نه بهائیان فعال که اغلب به هندوستان و برخی به امریکا و اروپا گریخته بودند. لذا چارهای نداشتند مگر آن که یا تشکیلات پاشیده خود را منحل کنند و یا هر چند دیر، اما به انقلاب بپیوندند.
جمع کثیری پیوستند، اما تشکیلات به رهبری شیخ محمود حلبی و برخی از اطرافیان وی، بدتر موضع گیریکردند. تا آن که امام خمینی (ره) در یکی از سخنرانیهای خود به صراحت از این انجمن حجتیه نام برد و فرمود:
«دستهای دیگر از روحانی نماهایی كه قبل از انقلاب دین را از سیاست جدا میدانستند و سر به آستانهی دربار میساییدند، یك مرتبه متدین شده و بر روحانیون عزیز و شریفی كه برای اسلام آن همه زجر و آوارگی و زندان و تبعید كشیدند، تهمت وهابیت و بدتر از وهابیت زدند! دیروز مقدس نماهای بیشعور میگفتند دین از سیاست جداست و مبارزه با شاه حرام است، امروز میگویند مسئولین نظام كمونیست شدهاند. تا دیروز مشروب فروشی و فساد و فحشا و فسق و حكومت ظالمان برای ظهور امام زمان (ارواحنا فداه) را مفید و راهگشا میدانستند، امروز از این كه در گوشهای خلاف شرعی كه هرگز خواست مسئولین نیست رخ میدهد، فریاد وا اسلاما سر میدهند. دیروز حجتیهایها مبارزه را حرام كرده بودند و در بحبوحه مبارزات تمام تلاش خود را نمو
دند تا اعتصاب چراغانی نیمه شعبان را به نفع شاه بشكنند، امروز انقلابیتر از انقلابی شدهاند. ولایتیهای دیروز كه در سكوت و تحجر خود آبروی اسلام و مسلمین را ریختهاند و در عمل پشت پیامبر و اهل بیت عصمت و طهارت را شكستهاند و عنوان ولایت برایشان جز تكسب و تعیُش نبوده است، امروز خود را بانی و وارث ولایت نموده و حسرت ولایت دوران شاه را میخورند.» (منشور روحانیت ۶۷.۱۲.۳)
پ – پس از آن مقرر شد تا این تشکیلات که رسماً به نام «انجمن خیریه حجتیه» به ثبت رسیده بود، منحل گردد. اما هیئت مدیره آن با زرنگی تمام آن را «تعطیل» اعلام کردند و نه منحل.
بیانی از آیت الله خزئلی:
همان گونه که بیان شد، در این انجمن افراد متدین و انقلابی بسیاری نیز وجود داشتند که به انقلاب پیوسته بودند. شخصی در همان اوایل انقلاب از آیت الله خزئلی سؤال کرد: مسئله انجمن حجتیه اکنون چیست و آیا حضرت امام شما را در این رابطه نماینده خود معرفی کردهاند؟ ایشان پاسخ دادند: روزی برای دیدار و گفتگو با حضرت امام در این رابطه به بیت ایشان رفتم. در آنجا شهید مطهری را دیدم و معلوم شد هر دو به رغم عدم هماهنگی با یکدیگر به یک منظور، یعنی سؤال در خصوص انجمن حجتیه آمدهایم. لذا با هم مشرف شدیم و از امام سؤال کردیم: «آیا اجازه میدهید که ما موتوری شویم تا این کشتی انجام را به ساحل انقلاب برسانیم؟» و ایشان اجازه فرمودند. آیت الله خزئلی افزود: البته شهید مطهری از من جلوتر بود، چرا که ایشان حتی اسامی افراد مؤمن، متعهد و انقلابی را فهرست کرده بودند، اما ایشان چند روز پس از این ملاقات ترور و شهید شدند و من در این امر دست تنها ماندم».
پس، هر چند پس از انقلاب تشکیلات انجمن حجتیه منحرفتر از گذشته شده بود، اما افراد متدین و با سابقه انجمن بودند که از همان ابتدا به انقلاب و مردم پیوسته بودند و به همین دلیل از انجمن جدا شده بودند. لذا شناسایی آنها لازم بود. انقلاب و نظام نیز نورسیده بود و نیاز به نیروهای مؤمن، انقلابی و کارآزموده داشت. لذا بسیاری از این افراد را با آغوش باز پذیرفت و حتی در سمتهای متفاوت به کار گرفت. چرا که با پیوستن به صفوف مردم انقلابی، دیگر فرقی با دیگران نداشتند.
ت – وضعیت کنونی انجمن حجتیه:
انجمن پس از انحلال یا به قول خودشان تعطیلی و به ویژه پس از مرگ شیخ محمود حلبی در دی ماه 1376، به فعالیت پنهان یا به قول معروف «زیرزمینی» پرداخت.
ریاست انجمن حجتیه در حال حاضر با یکی از شاگردان و یاران دیرین حلبی به نام «حجت الاسلام حسینی» است و اسم مستعار او در آن زمان و به ویژه در هر کجا که با لباس غیر روحانی حضور مییافت، آقای «آرام» بود.
بغض انجمن حجتیه، که بیشتر به حزب و تشکیلات خود اعتقاد و علاقه داشتند تا به اسلام و امام زمان (عج) روز به روز تشدید شد، تا آنجا که در فتنه 88، با بهاییها، سلطنت طلبها، منافقین و به قول معروف «از سروش تا گوگوش» همراه شدند و به رغم آن که همیشه دم از جدایی دین از سیاست میزدند، بسیار فعالانه در سیاست دخالت کردند، اما در جبهه دشمن. بله؛ چنان چه امام حسین (ع) فرمود: «خدا راجع به بهشتاش فریب نمیخورد.» لذا همه امتحان داده و ماهیت اصلی خود را آشکار میکنند.
حضور انجمن حجتیه در عرصهی سیاست و البته علیه ولایت و جمهوری اسلامی ایران و شرکت فعال در فتنه 88، آن قدر مشهود و مستدل بود که دکتر عبدالعلی سروش که خود به صف مخالفین با دین و انقلاب اسلامی پیوسته است در مصاحبهای گفت: «واقعیت این است كه در درون جنبش سبز هم دینداران و هم غیردینداران، هم چپها و سكولارهای فلسفی و حتی افرادی از انجمن حجتیه وجود دارند و این را نه میتوان انكار كرد و نه میتوان مخفی نگاه داشت.» و وزیر اطلاعات (بر اساس شواهد و اسناد) گفت: «از اوباما تا انجمن حجّتیه برای سوء استفاده از انتخابات متحد شدهاند». لذا تکلیف مسلمانان، مؤمنین، ولایتیها و انقلابیها و هر فرد عاقل، باشعور و بصیر دیگری در قبال آنها کاملاً معلوم است.
ج – آقای مشایی و بازسازی نوحجتیه:
اما در این خصوص که آیا آقای مشایی در حال بازسازی مجدد انجمن حجتیه در قالب «نو حجتیه» است یا خیر؟ ما اطلاع دقیقی نداریم و به جز شایعه چیزی نشنیدهایم. در هر حال بازار شایعه داغ است. امروزه «میگویند ...» بیشتر از اخبار دقیق و یا شواهد و اسناد معتبر رایج میشوند و ما نمیتوانیم و نباید بر اساس «میگویند»ها و شایعهها باور و قضاوت کنیم
در یکی از پاسخهایتان درمورد یک گروه 600 نفره، تشکیل شده در اسرائیل برای تولید متنها و انشاهای منحرف کننده (شبهه پراکنی) نوشتید. اگر امکانش هست بیشتر درمورد آن تشکل توضیح دهید یا حداقل منبعی معرفی کنید. جستجو در گوگل نتیجهای نداشت.👇👇👇👇
یک – به هیچ وجه انتظار نداشته باشید که فرقهها و تشکلهای جاسوسی، اطلاعات خود را به گونهای منتشر کنند که در گوگل قابل دسترسی باشد.
دو – ما نیز اگر بخواهیم و توفیق داشته باشیم که مجموعه تحقیقات و اطلاعات خود را [از عملکرد ناتوی فرهنگی در ایران، تشکیلات بهاییت، خطوط و دامنهی فعالیت و نفوذ آنها و ...، منتشر نماییم، دست کم چند جلد کتاب ششصد صفحهای میشود.
سه - حتی اگر گزارش یا خبری دال بر وجود اینگونه تشکلها منتشر نشده باشد، جای هیچ شک، تردید و تعجبی ندارد که بشنویم فرقهها و گروههای ضد اسلام و ایران، و تشکلهای وابسته به فراماسون و صهیونیسم بینالملل، اتاقهای فکر، برای تهاجم و نفوذ فرهنگی همه جانبه، علیه اسلام و مسلمانان، به ویژه در ایران تشکیل دادهاند.
چهار – چه جای تعجبی وجود دارد اگر بشنویم که مثلاً بهاییت، 60 گروه ده نفره، در 60 موضوع (قرآن، تشیع، اختلاف مذاهب، اقتصاد، فمینیسم، ترویج فساد و فحشا، شایعه، شبهه، جوّسازی، مطبوعاتی، رسانهای، فضای مجازی و ...، تشکیل داده است؟ حتی اگر 600 گروه نیز تشکیل داده باشد، جای تعجب نیست، چرا که آن تشکیلات گسترده و حمایت شده، برای همین کار بنا شده است.
پنج – از یک سو همگان میدانند که اساساً بهاییت، توسط فراماسون و انگلیس بنا نهاده شد و شهر عکّا در اسرائیل محل دفن "بهاء" و قبله بهاییت است و شهر "حیفا" در اسرائیل نیز مرکز اصلی این فرقه ضاله میباشد – از سوی دیگر همگان نیز میدانند که ناتوی فرهنگی، نمیتواند توسط سربازان انگلیسی یا عناصر اسرائیلی، آلمانی، امریکایی یا فرانسوی، در ایران کاری بکند، پس باید از افراد، گروهها و فرقههای ایرانی و دستنشاندهی خود استفاده کند که تشکیلات "بهاییت" سرآمد آنهاست.
جنگ فرهنگی:
بر کسی پوشیده نیست که اثر تخریبی جنگ فرهنگی و تبلیغاتی، به مراتب بیشتر و عمیقتر و ماندگارتر از جنگ نظامی میباشد. حکام مستبد و مستکبران جهان نیز میدانند که تا ملتها [به ویژه مسلمانان] به لحاظ فرهنگی متزلزل نشده و سقوط نکنند، به لحاظ سیاسی و بالتبع اقتصادی تسلیم نخواهند شد و جنگ نظامی کارآیی چندانی ندارد.
امام خمینی رحمة الله علیه فرمودند: «سلاح تبلیغات برّندهتر از سلاح جنگ است».
مقام معظم رهبری، با هشدارهای مکرر درباره تهاجم و شبیخون و نفوذ فرهنگی، فرمودند: «فرهنگ از اقتصاد هم مهمتر است. چرا؟ چون فرهنگ، به معنای هوایی است که ما تنفّس میکنیم / 1/1/1393».
آیزنهاور پس از جنگ دوم جهانی اعلام كرد: «بزرگترین جنگی كه در پیش داریم جنگی است برای تسخیر اذهان انسانها» و كارتر در زمان ریاست جمهوری خود اعلام كرد «یك دلار برای تبلیغات بهتر است از ده دلار برای تسلیحات».
ژنرال کارتر، فرمانده ارتش سایبری انگلیس میگوید: «در افغانستان ما و نیروهای ناتو با وجود برتری نظامی بر طالبان نتوانستیم مفید بودن حضور واحدهای خود را به مردم ثابت کنیم.» او افزود: «ما باید از این تجربه برای دستیافتن به قلب و ذهن انسانها درس بگیریم» (1)
تردیدی نیست که در جنگ فرهنگی علیه اسلام و ایران، باید از عناصر فارسی زبانی استفاده شود که با اسلام و قرآن نیز آشنایی و سر ستیز داشته باشند؛ و در میان تمامی گروهها و فرقهها (که اغلب سیاسی یا تروریستی هستند)، بهاییت به صورت گسترده از این امکان برخوردار میباشد.
پس، هیچ تعجبی ندارد اگر گروهی ششصد نفره یا حتی شش هزار نفره، برای جنگ فرهنگی و اعتقادی، تولید شبهه و انشاء نویسی علیه اسلام، تشیع، ایران، ایرانی، انقلاب و جمهوری اسلامی ایران، تشکیل داده باشند.
ملاحظه:
در عین حال، عموم نیز میتوانند با پیگیری اخبار و اطلاعاتی که منتشر میشود، ردیابی کنند و به ماهیت یا روشهای عملکرد جریانها، گروهها و فرقهها پیببرند. به عنوان مثال:
*- در فاصله سالهای 1361 تا 1373 یعنی در طول دوازده سال نمایندگان آمریکا شش قطعنامه به تصویب رساندند که در آنها به جانبداری و حمایت از بهائیت پرداخته و بنا به اعتراف بیل کلینتون رئیس جمهور وقت آمریکا: ایالات متحده میکوشد یک همکاری بینالمللی برای زیر فشار قرار دادن حکومت اسلامی ایران به منظور رعایت حقوق اقلیتهای مذهبی به وجود آورد. (رادیو اسرائیل، مورخه 21/7/1373)
*- از جمله محورهای فعالیت بهاییان در داخل ایران عبارتند از:
1- تغییر ذهنیت مردم ایران در باره این تشکیلات از یک مسلک منحرف و دستگاه جاسوسی برای بیگانگان به شهروندانی عادی و بی خطر با شیوه های مختلف از جمله مظلوم نمایی و بهره گیری از محافل جهانی مانند سازمان حقوق بشر . (مؤسسه راهبری حق پژوهی – مرکز تخصصی نقد و بررسی فِرَق، ادیان و مذاهب)
2- پخش مداوم شبهات فکری و عقیدتی در باره اصول و فروع دین اسلام به ویژه تشیع از طریق رسانه های دیداری و شنیداری و نوشتاری به ویژه اینترنت. (همان)
3- ترویج فمنیسم در جهت معارضه با استحکام و سلامت پایه های خانواده و تضعیف احکام اسلام.
4- تلاش جهت
نفوذ در ساختار سیاسی برای دستیابی به اسرار نظام، کم کردن حساسیت ها و مقاومت های مسئولان نظام درباره فرقه بهاییت و کمرنگ جلوه دادن خطر این فرقه. (همان)
5- تلاش جهت نزدیکی با محافل روشنفکری ایران به منظور پذیرش جامعه بهائی به عنوان عضوی از جامعه مدنی ایران (پایگاه اطلاع رسانی مرکز آمار ایران)
من ضمن آن که مسلمان و شیعه هستم، همه ادیان (مسیحی، یهودی، بهایی، زرتشتی) را قبول دارم و با همه نیز دوست میشوم، چون هر دینی برای خود مزیتهایی دارد، پس باید همه را قبول داشته باشیم. آیا این نظر صحیح است؟
👇👇👇👇
اده است و خاتم الانبیاء و المرسلین را برای همه جهانیان تا آخرالزّمان، چنان چه فرمود:
«وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ» (الأنبیاء، 107)
ترجمه: و ما تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاديم.
«وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ» (سبأ، 28)
ترجمه: و ما تو را جز [به سِمَتِ] بشارتگر و هشداردهنده براى تمام مردم (همه عصرها و نسلها)، نفرستاديم ليكن بيشتر مردم نمىدانند.
حال اگر فرض بگیریم که به غیر از اسلام، کتب آسمانی و احکام الهی دیگری باشند که تحریف نشده باشند (که همه یا نابود یا تحریف شدهاند)، اما مسلمانی که مدعی پیروی و تبعیت از همه ادیان الهی است، چگونه عمل میکند یا چگونه تشخیص مزّیت میدهد؟
به عنوان مثال: یک قبله بیتالمقدس است که حق است – یک قبله نیز کعبه معظمه است که حق است، حال او به هنگام نماز، به سوی کدام قبله اقتدا میکند و آیا در هر شکل نماز و عبادتی مزّیتی دیده همه را به جا میآورد، یا گزینش میکند که مثلاً نمازش چگونه باشد، حجش چگونه، یا ازدواجش چگونه؟! – در زمان حضرت موسی علیهالسلام، ازدواج همزمان با دو خواهر مجاز بود، بعداً حرام شد و در اسلام نیز حرام است، حال تشخیص مزّیت این آقای استاد چیست و بر کدام مبناست؟! اگر مبنایش دین و وحی باشد، اگر مسلمان باشد، باید حرام بداند و اگر مبنایش شهوت است، چه بسا ازدواج همزمان با دو خواهر بی مزّیت هم نباشد! و البته بهاییت مورد علاقهی ایشان، همخوابی با کلیه محارم به غیر از مادر را نیز بلااشکال میخواند. یعنی همان سیره فراماسونی. (لینک -1)، که البته «وهابیت» نیز اخیراً آن را بر تروریستهای سلفی و تکفیری حلال کرد! (لینک -2)
از این استاد سؤال میکنیم که وقتی با آیهی «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول ...» مواجه میشوی، چه میکنی؟ از رسول الله صلوات الله علیه و آله تبعیت میکنی، یا میگویی: خدایا حالا تو فرمودی، ولی من تشخیص مزیت داده و در هر موردی به شریعتی عمل میکنم و چه بسا به غیر شریعت (بهاییت) نیز عمل کنم؟!
بدیهی است که چنین اسلامی، از مصادیق بارز همان اسلام امریکایی، اسلام انگلیسی، اسلام التقاطی و اسلام تحریفی میباشد. هر چه دلش میخواهد میکند و نامش را هم اسلام میگذارد
یکی از اوامر الهی که نتوانستیم به برخی از اساتید و ... بفهمانیم، این است که اگر در رشتهای استاد شدید، معنایش این نیست که حتی در همان رشته در مورد آن چه نمیدانید سخن بگویید، چه رسد به اظهار فضل دربارهی هر آن چه نمیدانید – به ویژه اسلام.
این امر خداست برای آن استاد مسلمان (و غیر مسلمان) و بسیار مسئولیتآور است:
«وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولـئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً» (الإسراء، 36)
ترجمه: و از چيزى كه بدان علم ندارى (در مرحله اعتقاد و گفتار و عمل) پيروى مكن، زيرا گوش و چشم و دل، هر يك مورد سؤال قرار خواهند گرفت (همه در مورد باورها، اعمال و گفتارهای خود مؤاخذه خواهند شد).
الف – آن استاد (یا هر کس دیگری)، میتواند به هر چه که دلش میخواهد، اعتقاد داشته باشد، اما حق ندارد که آن را به پای اسلام بگذارد یا به دیگران بگوید: «باید چنین بود». برخی از این اساتید «بایدها و نبایدهای» بسیاری دارند که هیچ کدامش درست و صحیح نمیباشد.
ب – اگر کسی گفت: من مسلمان هستم، همه ادیان را قبول دارم و بهاییت را نیز جزو ادیان نام برد، نه تنها مسلمانی او را باور نکنید، بلکه اساساً در وابسته نبودنش تردید نمایید. در هر حال یا اصلاً از اسلام و سایر ادیان الهی چیزی نمیداند، یا هدفدار و غرضدار است. کیست که نداند بهاییت یک دین نیست، حتی یک مکتب بشری نیز نیست، بلکه یک سازمان جاسوسی است که انگلیس (فراماسون) برای نفوذ و نابودی اسلام و مسلمین، بنایش نموده است و اکنون نیز مرکزش شهر حیفا در اسرائیل میباشد؟ مَثَلِ بهاییت در میان ادیان الهی یا حتی مکاتب بشری، مَثَل اسرائیل است در میان کشورها، که جعلی و کاذب است. در حالی که فقط یک رژیم جلاد و غاصب است، نه یک کشور، فراماسون و صهیونیسم سعی دارند آن را به عنوان یک کشور به اذهان عمومی غالب کنند.
ج – یک مسلمان معتقد، موظف است که همهی انبیای الهی و همه ادیان الهی را قبول داشته باشد، این دستور صریح خداوند متعال، در قرآن کریم به همگان است:
«قُولُواْ آمَنَّا بِاللّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمْ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» (البقره، 136)
ترجمه: (اى مؤمنان) بگوييد: ما به خداوند و آنچه به سوى ما فرو فرستاده شده و به آنچه به سوى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط ( نوادگان يعقوب) فرو فرستاده شده و به آنچه به موسى و عيسى و آنچه به پيامبران از جانب پروردگارشان داده شده ايمان آورديم، ميان هيچ يك از آنان (در اينكه حقّند و مبعوث از جانب خداوند) فرقى نمىگذاريم و ما در برابر او تسليم هستيم.
اما معنای قبول داشتن که در مقابل تکذیب و قبول نداشتن است، بسیار متفاوت است با معنا و مفهوم «تبعیت و پیروی» نمودن. قبول داشتن به باور «نظری» و اعتقادی (مبتنی بر دانش و بینش و ایمان) بر میگردد و تبعیت و پیروی کردن به «التزام عملی». و مسلمان موظف است ضمن آن که از بُعد نظری و اعتقادی، همه انبیا و ادیان الهی را قبول داشته باشد، در بُعد عملی، از اسلام تبعیت نماید؛ که اگر غیر از این بود، خداوند متعال یک پیامبر بیشتر نمیفرستاد، نه 124 هزار پیامبر یا پنج صاحب کتاب و شریعت.
د – این سخن که هر یک از ادیان مزّیتهایی دارند، سخن باطلی است؛ و این که کسی بخواهد از همه پیروی کند ناشدنی است؛ و این که خودش بخواهد تشخیص مزّیت بدهد که کلاً مسخره کردن دین، و البته مسخره کردن خودش است. وظیفهی برخی از این به اصطلاح اساتید، مسخره کردن دین به انحای مختلف که از جمله این روشها، اظهار نظرهای غیر علمی و بیمنطق میباشد که خداوند از آن به «لهو الحدیث» یا به قول خودمان «حرف مفت» یاد مینماید. حرف مفت و سخن بیمنطقی که فقط برای مسخره کردن و به بازی گرفتن دین و اعتقادات مردم بیان میشود:
«وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّخِذَهَا هُزُوًا أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ» (لقمان، 6)
ترجمه: و از مردم كسانى هستند كه سخنان لهو و بيهوده را مىخرند، تا جاهلانه (بی هیچ دانشی، مردم را) از راه خداوند گمراه سازند و آن را به مسخره گيرند آنها عذابى خواركننده خواهند داشت.
دین الهی (هر دینی) شامل اصول و فروعی است. اصول که همان جهانبینی است، معرفی و دعوتِ اعتقاد به توحید، معاد و بالتبع نبوت است. حال ما دو یا چند خدا و معاد نداریم که چند تعریف و دعوت داشته باشیم و هر کدام مزیتهایی داشته باشند!
و اما فروع که همان «شریعت» است، شامل احکام، بایدها، نبایدها و ... میباشد که قطعاً در همه ادیان متفاوت است، چرا که خداوند متعال هر پیامبری را برای مکان و زمان خاصی فرست
اگر کسی شخص دیگری را عمدا بکشد باید قصاص شود. درحالی که مرگ زندگی به دست خداست یعنی مقدر شده بود که این شخص در این زمان بمیرد و کشته شود. پس چرا قاتل باید قصاص شود؟👇👇👇👇
اگر مرگ مقتول به دست قاتل، تقدیر جبری الهی است، مرگ قاتل به سبب قصاص نیز مرگ جبری الهی است، پس چرا معترض میشوند.
قبل از پاسخ به متن سؤال، دقت نمایید که این شبهه چند سالی است که رایج میباشد و البته هدف از رواج آن در اذهان نیز بحث احکام قصاص نمیباشد، بلکه کاملاً سیاسی است (که توضیح داده خواهد شد) و به همین دلیل، سؤال و پاسخ، با این که ظاهراً صبغه اعتقادی و نیز فقهی دارد و مربوط به احکام یا مباحث جبر و اختیار میباشد، در بخش سیاسی درج گردید.
اگر فرض کنیم چنین است که در سؤال مطرح شده، خب مقدرات الهی که فقط مرگ نیست، همه امور عالم، مقدر است. پس اگر مال کسی را بردند، نه تنها نباید شاکی شود، بلکه اصلاً به دنبالش نرود، چون مقدر است و اگر خیلی مؤمن است، خوشحال و شاکر باشد که مالش را بردند – یا اگر قصد تجاوز به نوامیس مادی و معنوی ملتی کردند، پس هیچ واکنشی نشان ندهند و بگویند مقدر است ... و حتی اگر خیلی مؤمن و متقی است، خودش دو دستی تقدیم کند، تا مقدرات الهی سختتر محقق نشود. مثلاً دزدی به خونریزی نرسد.
این معانی در حالی به اذهان عمومی مسلمانان القا میگردد که خودشان از یک خط نازکی که در تصادف روی خودرویشان بیافتد نمیگذرند و خسارتش را میخواهند و عامل ناراحتی و ترس سگشان را نیز به دادگاه میکشانند تا مجازات شود! این ادعا در حالی مطرح میشود که پرونده رسیدگی به شکایات در تمامی دادگاههای جهان، در نوبتهای چند ماهه و چند ساله میخوابد – خب بگویند: مقدر است.
اینها میخواهند القا کنند که «اگر تو کلاه مرا برداشتی یا در حق من ظلم و جنایتی کردی»، همه چیز در این عالم علت و معلول است و اختیار در آن نقش دارد و حق داریم تا تو را مجازات و قصاص کنیم؛ اما «اگر من کلاه تو را برداشتم و در حق تو ظلم و جنایت کردم»، بگو: تقدیر الهی چنین بوده است و دم بر نیاور، دو رکعت نماز شکر نیز به جای آور که خیلی مستحب است که انسان در هر حالی شاکر باشد. برایتان آیه و روایت و حدیث نیز میخوانند!
جبر و مقدرات یزیدی:
کاربرد اندیشههای حق و باطل، در سیاست است. چه سیاست خُرد در مدیریت امور شخصی و خانوادگی، چه سیاست کلان در سطح یک کشور و چه سیاستهای جهانی.
مسئله "جبر و اختیار" نیز نقش و اثر سیاسی مستقیمی دارد. بنیانگذار تئوریک اعتقاد به جبر در ظلم، قتل و جنایت، یزید ملعون بود که پس از فاجعهی عظیم و اسفبار کربلا و عاشورا، در آنجایی که کاروان اسرا را آوردند و او خود را مقابل حضرات زینب کبری و امام سجاد علیه السلام دید و ترسید که حقایق روشن شود و مردم علیهاش بشورند، زود متوسل به موضوع "جبر در قتل و مرگ و کشتار" گردید و گفت: «دیدی خدا با برادرانت چه کرد؟» یعنی همه مقدرات و از جمله مرگ، دست خداست، پس مرا بابت این حادثه مؤاخذه و سرزنش نکنید. من مأمور اجرای اراده الهی بودم، لذا جا دارد ضمن تشکر و تقدیر، مقام و منزلتم را در درجهای ببینید که از سوی خدا مأمور شدم تا امام حسین علیه السلام را بکشم، و نتیجه بگیرید که خدا حق را به ما داده است.
و وقتی حضرت زینب علیهاالسلام فرمود: «مَا رَأیتُ الاّ جَمیلاً» یعنی از کار خدا، فعل خدا و اراده خدا جز زیبایی و شکوه ندیدم، اما آن چه تو کردی، همه ظلم، فساد و جنایت بود، زود گفت: به خدا من نمیخواستم چنین شود، خدا لعنت کند عمر سعد را که چنین کرد. پس خیلی زود اختیار را قبول کرد، اما دیگری را مقصر قلمداد نمود. ما اسم این اندیشه را میگذاریم «جبر یزیدی – مقدرات یزیدی».
هدف از این شبهه:
هدف از این شبهه، قصاص یک قاتلی که مست کرده یا در دعوا با اسلحه گرم، یا دشنه، یا چاقو، یا قمه و یا ...، دیگری را به قتل رسانده و اکنون باید قصاص شود نمیباشد؛ بالاخره چه در اسلام و چه خارج از اسلام، هر مجرمی که به دام افتد، مکافات و مجازات میگردد؛ بلکه هدف بالاتر از این حرفهاست، منتهی از اینجا شروع کردهاند تا زیر ساخت اعتقادی را بزنند.
اگر چنین فرضی مورد قبول واقع شود، معنایش این است که اگر امریکا، انگلیس و اسرائیل و سایر جانیان مستکبر و کافر در بوسنی، میانمار یا غزه و فلسطین و لبنان و بحرین و مصر و یمن و سوریه و دیگر بلاد اسلامی، به جان مسلمانان افتادند و آنها را قتل عام کردند و نسل کُشی به راه انداختند، زنان و کودکانتان را نیز به قتل رساندند، شما نباید معترض باشید، نباید مقابله کنید، نباید با آنها بجنگید، حتی در لفظ هم مرگ بر آمریکا و انگلیس و اسرائیل نگویید، مبادا به فکر مقابله و قصاص بیافتید، چون همه مقدرات الهی بوده میباشد.
حال اگر بگویید: پس اگر من نیز قاتلین خود را بکشم، مقدرات الهی است، میگویند: خیر، در اینجا اختیار با خودت بوده و اگر این کار بکنی، تروریستی و ما با تروریسم در سطح جهان مبارزه و مقابله میکنیم. در اینجا دیگر هیچ بحثی از تقدیر به میان نمیآید، بلکه "حقوق" مطرح است.
تقدیر مرگ:
حال به اصل موضوع بپردازیم. مکرر بحث شد که "قَدَر" یعنی
اندازه و اصلاً معنای جبر ندارد. "تقدیر الهی" نیز یعنی اندازهای که خدا آن را خلق و وضع کرده است و معنایش جبر الهی نیست. برخی از مقدرات (اندازهها) مبتنی بر جبر است و برخی دیگر مبتنی بر اختیار است و دین و احکام آمده تا انتخاب و اختیار انسان را اصلاح نماید.
خداوند علیم و حکیم، در خلقت انسان، اندازههایی قرار داده است. به عنوان مثال: با مغزش میتواند به علوم بسیاری در عالَم دست یابد، اما در عین حال جنس این مغز، به گونهای است که اگر یک ضربه کوچکی به آن اصابت کند، چه بسا دچار خونریزی مغزی شده و هر چه یاد گرفته را فراموش کند و حتی بمیرد. اینها همه یعنی اندازهها (مقدرات).
بر اساس این اندازهها (مقدرات)، انسان هر چقدر هم که مراقب سلامت خود باشد، میمیرد – اما در اندازههای دیگری، انسان مختار است که در مرگ و زندگی خود دخیل باشد. خب این هم مقدر الهی است. پس اگر جاهلی سنگی برداشت و بر مغز دانشمندی کوبید و او خونریزی مغزی کرد و پس از مدتی هم مُرد، یا با شلیک گلولهای دانشمند یا فرد عادی را ترور کرد، نمیشود گفت: جای هیچ گله و شکایت و قصاصی نیست، چون مرگ مقدر الهی است.
بله، خداوند متعال در اندازهگذاریها (تقدیرها)، مقدرهای ثابت و مشروط دارد. مقدر ثابتش این است که این مغز بالاخره یک زمانی فرسوده و از کار افتاده میشود – هم چنین از مقدراتش این است که اگر کسی شراب نوشید، مغزش مختل میگردد – هم چنین از مقدراتش این است که اگر به انسان اختیار داده، ممکن است کسی قصد جان دیگری را اختیار کند – لذا از مقدراتش این شد که در قوانین و احکام هدایتی و تربیتی بفرماید که قصد جان بی گناه را نکنید - و از همان مقدرات و احکامش این است که بگوید: قاتل باید قصاص شود، تا امنیت بر جوامع انسانی حاکم گردد و تأکید مینماید که اهمیت قصاص را اهل تفکر و تعقل درک میکنند و تصریح میکند که قصاص سبب تقوا (پرهیز از ظلم و جنایت) میگردد – اینها همه مقدرات الهی است.
«وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَاْ أُولِيْ الأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» (البقره، 179)
ترجمه: براى شما - اى صاحبان خرد - در قصاص، زندگى است (در پياده كردن حكم قصاص، برای جامعه زندگى است)، باشد که (از خونريزى به ناحق) پرهيز كنيد.
خب، حالا آنان که میخواهند با "الهیات" به جنگ احکام خدا بروند، بگویند: اگر مرگ مقتول تقدیر جبری است، پس چرا خدا امر به قصاص کرده است؟ آیا میخواهند به نام خدا و دین خدا و سنت الهی، به جنگ خدا و قرآن و احکامش بروند؟! این همان اسلام امریکایی و انگلیسی است. اسلام خوارج مدرن است.
پس این که میبینید همزمان با یک جوّ خارجی علیه حکم اعدام در ایران، ناگهان جوّی تبلیغاتی در دانشگاهها، مطبوعات، تریبونها و حتی برخی از منابر علیه حکم الهی «قصاص» به راه افتاد، یکی بحث «جبر و اختیار و مقدرات» را پیش کشید، دیگری از اخلاقیات و گذشت و لطف و بخشش سخن به میان آورد، دیگری به نام مجتهد و مفسر، به تفسیر پرداخت و ...؛ به خاطر یک یا دو یا چند نفر قاتل نبوده و نیست، بلکه تخدیر اذهان عمومی در قبال جنایات استکبار و ظلم و جنایت جهانی است.
چرا حجت الاسلام سید حسن مصطفوی (خمینی) ...؟
همزمان با یک جوّ خارجی و بالتبع داخلی علیه احکام اعدام و قصاص، حجت الاسلام سید حسن مصطفوی (مشهور به سید حسن خمینی) نیز در این خصوص صحبت کرد.
وی ابتدا از قصاص طوری سخن گفت که گویا خواهان قصاص، شخص کینهجو است و افزود:
«کینه همچون موریانهای است که یک جامعه را از بین میبرد به همین دلیل است که پیامبر اکرم میفرماید عفو دو طرفه کنید تا کینهها از جامعهتان رخت ببندد.»
البته در تأکید و تکیه بر «دو طرفه» نیز باید تأمل کرد، چرا که ایشان نیز این بحث را به خاطر حکم قصاص یک قاتل یا قاچاقچی نگفتند، بلکه همان بحث سیاسی است و در بحث سیاسی نیز طرف مقصر و مجرم، بر این است که بگوید: یا فقط شما مقصرید، یا حداکثر هر دو طرف مقصریم، نه این که فقط ما مقصر باشیم.
بعد با سیاق ادبیات آیه مکرمه که میفرماید در قصاص حیات است، وی میگوید:
«کسانی که بخشایش میکنند یک حق بر گردن قاتل دارند که به آنها زندگی دوباره میدهد و حق دیگر بر گردن اجتماع دارد که جامعه را از کینه صاف میکند. بنابراین این بخشش به جامعه عزت میدهد.»
خب، اگر یک جا بحث از آثار مرحمت و بخشش باشد و این حرفها گفته شود، شاید بشود تا حدودی پذیرفت، اما وقتی در جایی بحث از "قصاص" است، چرا باید خواهان قصاص کینهجو نشان داده شود و در ضمن بر عکس آیه قرآن که فرمود: «در قصاص برای شما حیات است، ای صاحبان فکر»، گفته شود: «بخشنده به قاتل و جامعه حیات میدهد»؟!
البته از سیاق کلام معلوم بود که هدف سیاسی است و عفو را به منظور آزادی چه کسانی میگوید و اصلاً در این بحث کاری به آیه قرآن، فقه، احکام، قصاص، قاتل، مقتول و ... ندارد. او میگوید:
«بخشش یک زندانی کار خوبی است، اما شرط اول این است که ما و
مسئولان از خودمان شروع کنیم، بمباران خبری میکنیم که کسی را میخواهند قصاص کنند، اما اگر ما از خودمان شروع کنیم این تبدیل به یک فرهنگ میشود.