استاد رائفے پور :
این همه روایت درباره #مهدویت هست !
آقا توی یکیشون نفرمودند : اگر مردم دُنیا
بخوان ! #ظهور اتفاق میفته..!
توی همشون فرمودند :
اگر 『شیعیان ما..』
بابا گره خورده ماییم :)
#گرهکورظہورنباشیمـ..!😞😔💔
اݪلّہُمَـ عَجِّݪ ݪِوَݪیڪ اݪّفَرَج✨🍃
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
☕️فنجانی چای با خدا☕️
نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🖋
....................................
#پارتچهاردهم
عثمان می گفت و می گفت ومن نمی شنیدم…یعنی نمی خواستم که بشنوم.مگر میشد که دانیال رادفن کنم،آن هم در دلی که به ساکتی قبرستان بود اما هیچ قبری نداشت؟عثمان اشتباه میکرد…دانیال من،هرگز یک جانی نبود ونمیشد…او خوب،رسم بوسیدن و نازکشیدن را بلد بود..دستی که نوازش کردن از آدابش باشد،چاقو نمی گیرد محضِ بریدن سر..محال است.پس حرف های عثمان به رود سپرده شد ومن حریص تراز گذشته، مستِ عطرآغوشِ برادر…چندروزی باخودم فکر کردم.شاید آنقدرها هم که عثمان میگفت بد نباشند.اصلا شاید آن دختر آلمانی اجیر شده بود برای دروغ گفتن…ولی هر چه میگشتم،دلیلی وجود نداشت محضه دروغ واجیر شدن…بایددل به دریا میزدم…دانیال خیلی پاکتر از اخبار عثمان بود..اصلا شاید برادرم وارد این گروه نشده وتنها تشابهی اسمی بود…اما این پیش فرض نگرانترم میکرد…اگر به این گروه ملحق نشده،پس کجاست؟؟چه بلایی سرش آمده؟؟نکند که…چند روزی در کابوس وافکار مختلف دست وپا زدم وجز تماس های گاه وبیگاه عثمان؛کسی سراغم رانگرفت،حتی مادر…وبیچاره مادر…که در برزخی ازنگرانی وگریه زانو بغل گرفته بود، به امید خبری از دردانه ی تازه مسلمان شده اش؛که تا اطلاع ثانوی ناامیدش کردم و او روزش راتابه شب درآغوش خدایش،دانه های تسبیح را ورق میزد…وچقدر ترحم برانگیز بود پدری مست که حتی نبود پسرش را نمیفهمید!شاید هم اصلا،هیچ وقت نمیدانست که دو فرزند دارد و یا از احکام سازمانی اش؛عدم علاقه به جگرگوشه ها بود… نمیدانم،اما هر چه که بود،یک عمر یتیمی در عین پدر داری را یادمان داد!تصمیم را گرفتم.و هروز دور از چشم عثمان به امید دیدن سخنرانیِ تبلیغ گونه ی داعش،خیابانها راوجب به وجب مرورمیکردم.هر کجا که پیدایشان میشد،من هم بودم. بادقت وگوشی تیز و چاشنی ازسوالاتی مشتاق نما،محضِ پهن کردن تور و صید برادر.
هروز متحیرتر ازروز قبل میشدم…خدای مسلمانان چه دروغ های زیبایی یادشان داده بود…دروغهایی بزرگ از جنس بهشت ورستگاری…چقدرساده بودانسان که گول اسلام وخدایش را میخورد.روزانه درنقاط مختلف شهر،کشور و شاید هم جهان؛افراد متعددی به تبلیغ وافسانه سرایی برای یارگیری درجبهه داعش میپرداختند.تبلیغاتی که از مبارزه با ظلمِ شیعه ورستگاری دربهشت شروع میشدوبه پرداختِ مبالغ هنگفت در حسابهای بانکیِ سربازان داوطلب ختم میشد.واین وسط من بودم وسوالی بزرگ…که اسلام علیه اسلام؟؟؟مسلمانان دیوانه بودند…وخدایشان هم… ازطریق اینترنت ودوستانم در دیگرکشورها متوجه شدم که مرزتبلیغشان،گسترده از شهر کوچک من درآلمان است وتمرکز اصلی شان برای جمع آوری نیرودر کشورهای فرانسه،کانادا،آمریکا،آلمان ودیگرکشورهای غربی و اروپایی است.که تماما با کمک خودِ دولتها انجام میشد.و باز چرایی بزرگ؟؟؟دراین میان تماسهای گاه وبیگاه عثمانِ ذاتا نگران که همه شان،به ردتماس دچار می شدند،کلافه ام میکرد.
ادامه دارد…
.....................................
#رمانتایم
#فنجانیچایباخدا
❣✨
.........................................
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
☕️فنجانی چای با خدا☕️
نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🖋
....................................
#پارتپانزدهم
بیچاره عثمان، که انگار نافش را با نگرانی بریده بودند…و این خوبی و توجه بیش حد،او را ترسوتر جلوه میداد…اما در این بین فقط دانیال مهمترین ادم زندگیم بود…و من داشته هایم آنقدر کم بود که تمام نداشته هایم را برای داشتنش خرجش کنم…
به شدت پیگیر بودم…چون به زودی یک دختر مبارز و داعشی نام میگرفتم…
مدام در سخنرانی هایشان شرکت میکردم(مقابله با ظلم و اعتلای احکام پاک رسول الله…از بین بردن رافضی ها و احکام و مقدساتِ دروغگین و خرافه پرستی هایشان..برقرار حکومت واحد اسلامی) مگر عقاید دیگر،حق زندگی نداشتند؟؟؟یعنی همه باید مسلمان،آنهم به سبک داعشی باشند؟؟ و برشورهایشان را میخواند…زندگی راحت برای زنان…استفاده از تخصص و دانش…داشتنن مقام و مرتبه در حکومت داعش…پرداخت حقوق… داشتن خانه های بزرگ بدون واریز حتی یک ریال…آب و برق و داروی رایگان…امنیت و آسایش…)همه و همه برای زنان در صورت پیوستن به داعش…چرا؟؟؟ چه دلیلی وجود داشت؟ این همه امکانات و تسهیلات در مقابل چه امتیازی؟؟؟
در ظاهر همه چیز عالی بود…بهترین امکانات،و مبارزه برای آرمانهایی والا و انسان دوستانه،آزادی و مذهب که فاکتور آخری برایم بی ارزش ترین مورد ممکن بود…مذهب، مزحکترین واژه…
با این حال،بوی خوبی از این همه دست و دلبازی به مشام نمیرسید… همه چیز،بیش از حد ممکن غریب و نامانوس بود.اما در برابر،تنها انگیزه ی نفس کشیدنم،مهم نبود…
باید بیشتر میفهمیدم…مبارزه با چه؟؟؟
اسم شیعه را سرچ کردم…فقط عکسها و تصاویری ویدئویی از قمه کشیدن به سر و زنجیرِ تیغ دار زدن بر بدن و پشت،آنهم در مراسم عزاداری به نام عاشورا…خون و خون و خون… بیچاره کودکانش که با چشمان گریان مجبور به تحمل دردِ برش در سر بودند.
یعنی خانواده ما در ایران به این شکل عزاداری میکردند؟؟یعنی این بریدگی های ،در بدن پدرو مادر من هم بود؟؟ اما هیچ گاه مادر اینچنین رفتاری هایی از خود نشان نمیداد…
درد و خون ریزی،محض همدردی با مردی در هزار و چهارصد سال پیش؟؟
انگار فراموش کردم که مادر یک مسلمان ترسوست…در اسلام بزدلها مهربانند و فقط گریه می کنند…در مقابل،شجاعتشان جان میگیرند و خون میریزند… عجب دینی ست،”اسلام”…
هر چه بیشتر تحقیق میکردم،به اسلامی وحشی تر میرسیدم… درداااا….
چند روزی بود که هیچ تماسی از عثمان نداشتم…وتقریبا در آن تجهیز اطلاعاتی؛مردی با این نام را از یاد برده بودم…
روز و شب کتاب میخواندم و سرچ میکردم و در جمع سخنرانی و جلساتشان شرکت میکردم…
و هرروز دندان تیزتر میکردم برای دریدنِ مردی مسلمان که ته مانده آرامشم را به گندآب اعتقادات اسلامی اش هدایت کرده بود.
آن صبح مانند دفعات قبل از خانه تا محل اجتماعشان را قدم میزدم که کسی را در نزدیکم حس کردم…
ادامه دارد…
.....................................
#رمانتایم
#فنجانیچایباخدا
❣✨
.........................................
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
#حدیث_روز
🍃 امام على عليهالسلام:
آنكه كينه را كنار بگذارد، قلب و ذهنش آرامش مى يابد.🍃
📚 غرر الحكم، ح۸۵۸۴
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
نکاتی چند در رابطه با حجاب🧕
رسول اکرم(ص)
زنی که از خانه اش درحالی که خود را آراسته و عطر زده خارج گردد و شوهرش به این کار راضی باشد، برای هر گاهی که آن زن در بیرون از خانه بر می دارد، خانه ای در دوزخ برای شوهرش ساخته می گردد.
بحارالانوار، ج١٠٣، ص٢۴٩
❣✨
..............................
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
🌹هرگاه دلتنگ شدی قرآن بخوان
#نهج_البلاغه
#تربیت_نسل
✨اعلموا! أنه ليس على أحد بعد القرآن من فاقة و لا لاحد قبل القرآن من غنى، فاستشفوه من أدوائكم، و استعينوا به على لأوائكم
🌸آگاه باشید! کسی با داشتن قرآن ، نیازی ندارد و بدون قرآن بی نیاز نخواهد بود .پس درمان خود را از قرآن بخواهید ، و در سختی ها از قرآن یاری بطلبید.
📚 #خطبه ۱۷۶
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
یاانصاردین الله... #یاابومهدی🌿💛 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
هَرگزبهتـودستمنرسَدماهِبلنـدم...
اندوهِبزرگیاستزمانیڪھنباشی (:
#چیستان🌿
چه سوره هایی از قرآن به زهروان معروفند؟🤔
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
#چیستان🌿 چه سوره هایی از قرآن به زهروان معروفند؟🤔 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0
جواب به زودی ان شاالله اعلام می شود
#مباهله یعنی :
احتیاط!
دلت را به خدا بسپار ...
دستت را از دست پنجتن(علیهمالسلام)
رها مکن!
وگرنه گُم میشوی .
#عید_مباهله_مبارک
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
💕امام صادق(ع): 🌸اگر دوست داری که خداوند عمرت را زیاد کند، پدر و مادرت را شاد کن. +یه بچه #شیعه باس
💕امام علی(ع):
🌸برادران راستین در شادی زینت، و در سختی،ساز و سامان هستند.
+بچه #شیعه باس همیشه و همه جا هوای رفیق فابریکشو داشته باشه🌱
#مشتی_باش
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
میگن امام حسین {علیه السلام} رو
غروب روز جمعه به شهادت رسوندن
غروب روز جمعه شد
یادت رفت سلام بدی حالا حالا
باید بدوی... (:
#السلامعلیڪیااباعبدالله♥️
/ʝסíꪀ➘
|❥eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
جـمعـه فـر د یـــا زوج!؟
یک معادله ریاضے زیبا!
شاید تا بحال این سؤال براتون زیاد پیش اومده كه جمعہ روز زوجہ یا فردھ؟ جواب حقیقی این پرسش اینه:
جمعه نه فرده و نه زوجه
بلكه تركیب فرد و زوجه
یعنی
روز "فرجه"
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
تعداد جمعہ های یک سال 52 تاست
تعداد روزهای یک سال 365 روز ..
بنابراین تعداد روزهای غیر جمعه
365-52=3⃣1⃣3⃣
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
جـمعـه فـر د یـــا زوج!؟ یک معادله ریاضے زیبا! شاید تا بحال این سؤال براتون زیاد پیش اومده كه جمع
چه پیام زیبایی دارد🌿 (:
یعنی اے شیعه و اے منتظر ظـهور!! در روزهای کاری هفته باید کاری کنی که جزء این 3⃣1⃣3⃣ نفر باشی و آنگاه در روز جمعه منتظر ظهور باشے
اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌱
وقته نمازه.
خوب نیست بچه شیعه به نت زمینی وصل باشه🌍
وقتشه به نت الهی وصل شیم
الله اکبر الله اکبر.........
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
☕️فنجانی چای با خدا☕️
نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🖋
....................................
#پارتشانزدهم
چندمتر بیشتر به محل تجمع نمانده بود که ناگهان به عقب کشیده شدم.از بچگی بدم می آمد کسی،بی هوا مرا به سمت خودش بکشد.عصبی و ترسیده به عقب برگشتم.عثمان بود!برزخی و خشمگین:(میخوام باهات حرف بزنم)و من پیشگویی کردم متن نصیحت هایش را:( نمیام..برو پی کارت..) و او متفاوت تر:(کار مهمی دارم..بچه بازی رو بذار کنار)با نگاهی سرد بازوم را از دستش بیرون کشیدم و به طرف محل اجتماع رفتم..چند ثانیه بعد دستی محکم بازویم را فشرد و متوقفم کرد(خبرای جدید از دانیال دارم..میل خودته..بای) رفت و من منجمد شدم.عین آدم برفی هایِ محکوم به بی حرکتی!با گامهای تند به سمتش دویدم و صدایش زدم..(عثمان..صبرکن..)درست روبه رویش نشسته بودم،روی یکی از میزها در محل کارش.سرش پایین بود و مدام با فنجان قهوه اش بازی میکرد.استرس،مزه ی دهانم را تلختر از قهوه ی ترک،تحویلم میداد…لب باز کرد اما هیستریک:(میفهمی داری چیکار میکنی؟؟وقتی جواب تماسهام و ندادی،فهمیدم یه چیزی تو اون کله کوچیکت میگذره…چندین بار وقتی پدرت از خونه میزد بیرون،زنگ درتون رو زدم…هربار مادرت گفت نیستی… نزدیکه یه ماه کارم شده کشیک کشیدن جلوی خونتون و تعقیبت… میدونم کجاها میری با کیا رفت و آمد داری..اما اشتباهه. بفهم..اشتباه.. چرا ادای کورا رو درمیاری؟؟ که چی برادرتو پیدا کنی؟؟؟ کدوم برادر؟؟ منظورت یه جلاده بی همه چیزه؟؟؟)داد زدم(خفه شو..توئه عوضی حق نداری راجع به دانیال اینطوری حرف بزنی..)و بلند شدم…به صدایی محکم جواب داد:(بشین سرجات..)این عثمانِ ترسو و مهربان چند وقت پیش نبود.خیره نگاهش کردم.و او قاطع اما به نرمی گفت:( فردا یه مهمون داری..از ترکیه میاد..خبرای جالبی از الهه ی عشق و دوستیت داره!فردا راس ساعت ۱۰ صبح اینجا باش..بعد هر گوری خواستی برو… داعش…النصر..طالبان..جیش العدل.. میبینی توام مثه من یه مسلمون وحشی هستی..البته اگه یادت باشه من از نوع ترسوشم و تو و خوونوادت مسلمونای شجاع و خونخوار..راستی یه نصیحت،وقتی مبارز شدی،هیچ دامادی رو شب عروسیش، بی عروس نکن..)حرفهایش سنگین بود..اشک ریختم اما رفتم…مهمان فردا چه کسی بود؟؟یعنی از دانیال چه اخباری داشت که عثمان این چنین مرا به رگباره ناملایمتی اش بست..دلم برای عثمان تنگ شده بود.. همان عثمان ترسو و پر عاطفه…مدام قدم میزدم و تمام حرفهایش را مرور میکردم و تنها به یک اسم میرسیدم..دانیال..دانیال..دانیال..
آن شب با بی خوابی،هم خواب شدم… خاطراتِ برادر بود و شوخی هایِ پر زندگی اش…صبح زودتر از موعد برخاستم..یخ زده بودم و میلرزیدم..این مهمان چه چیزی برای گفتن داشت؟؟
آماده شدم و جلوی آینه ایستادم… حسی از رفتن منصرفم میکرد… افکاری افسار گسیخته چنگ میزد بر پیکره ی ذهنیاتم…اما باید میرفتم…چند قدم مانده به محل قرار میخِ زمین شدم..دندانهایم بهم میخورد.آن روز هوا،فراتر از توانِ این کره ی خاکی سرد بود یا….؟؟؟نفس تازه کردم و وارد شدم…عثمان به استقبالم آمد آرام ومهربان اما پر از طعنه:(ترسیدی؟؟!! نترس.. ترسناکتر از گروهی که میخوای مبارزش بشی،نیست.)میزی را نشانم داد و زنی سر خمیده که پشتش به من بود…
ادامه دارد…
.....................................
#رمانتایم
#فنجانیچایباخدا
❣✨
.........................................
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
☕️فنجانی چای با خدا☕️
نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🖋
....................................
#پارتهفدهم
بازهم باران…و شیشه های خیس…زل زده به زن،بی حرکت ایستادم:(این زن کیه؟؟)و عثمان فهمید حالِ نزارم را،نمیدانم چرا،اما حس کسی را داشتم که برای شناسایی عزیزش، پشت در سرد خانه،میلرزد…عثمان تا کنار میز،تقریبا مرا با خود میکشید،آخه سنگ شده بودند این پاهای لعنتی… زن ایستاد…دختری جوان با چهره ایی شرقی و زیبا…موهایی بلند،و چشم و ابرویی مشکی،درست به تیرگی روزهایی که سپری میکردم…
من رو به روی دختر…و عثمان سربه زیر،مشغوله بازی با فنجان قهوه اش؛کنارمان نشسته بود… چقدر زمان،کِش می آمد…دختر خوب براندازم کرد..سیره سیر.. لبخند نشست کنار لبش،اما قشنگ نبود. طعنه اش را میشد مزه مزه کرد: (خیلی شبیه برادرتی..موهای بور.. چشمای آبی..انگار تو آب و هوای آلمان اصالتتون،حسابی نم کشیده) چقدر تلخ بود زبانِ به کام گرفته اش… درست مثله چای مسلمانان…
صدای عثمان بلند شد:(صوفی؟؟!!) چقدر خوب بود که عثمان را داشتم…صوفی نفسی عمیق کشید:(عذر میخوام.اسمم صوفیه..اصالتا عرب هستم،قاهره…اما تو فرانسه به دنیا اومدم و بزرگ شدم.
زندگی و خوونواده خوبی داشتم..درس میخووندم،سال آخر پزشکی…دو سال پیش واسه تفریح با دوستام به آلمان اومدم و با دانیال آشنا شدم… پسر خوبی به نظر میرسید.زیبا بود و مسلمون، واما عجیب…هفت ماهی باهم دوست بودیم تا اینکه گفت میخواد باهام ازدواج کنه…جریانو با خوونوادم در میون گذاشتم اولش خوشحال شدن.اما بعد از چند بار ملاقات با دانیال، مخالفت کردن،گفتن این به دردت نمیخوره…انقدر داغ بودم که هیچ وقت دلیل مخالفتشونو نپرسیدم..شایدم گفتنو من نشنیدم..خلاصه چند ماهی گذشت،با ابراز علاقه های دانیال و مخالفهای خوونواده ام.تا اینکه وقتی دیدن فایده ایی نداره، موافقتشونو اعلام کردن.
و ما ازدواج کردیم درست یکسال قبل) حالا حکم کودکی را داشتم که نمیداست ماهی در آب خفه میشود،یا در خشکی…او از دانیال من حرف میزد؟؟؟یعنی تمام مدتی که من از فرط سردرگمی،راه خانه گم میکردم، برادرم بیخیال از من و بی خبریم، عشقبازی میکرد؟؟ اما ایرادی ندارد… شاید از خانه و فریادهای پدر خسته شده بود و کمی عاشقانه میخواست… حق داشت….
دختر جرعه ایی از قهوه اش را نوشید:(ازدواج کردیم…تموم…نمیتونم بگم چه حسی داشتم…فکر میکردم روحم متعلق به دوتا کالبده…..
صوفی و دانیال یه ماهی خوش گذشت با تموم رفتارهای عجیب و غریب تازه دامادم. که یه روز اومدو گفت میخواد ببرتم سفر،اونم ترکیه…دیگه رو زمین راه نمیرفتم..سفر با دانیال..رفتیم استانبول اولش همه چی خوب بود اما بعد از چند روز رفت و آمدهای مشکوکش با آدمای مختلف شروع شد…وقتیم ازش میپرسیدم میگفت مربوط به کاره…بهم پول میداد و میگفت برو خودتو با خرید و گردش سرگرم کن.. رویاهام کورم کرده بود و من سرخوشتر از همیشه اطمینان داشتم به شاهزاده زندگیم… یک ماهی استانبول موندیم…خوش ترین خاطراتم مربوط به همون یه ماهه،عصرا میرفتیم بیرون و خوشگذرونی…تا اینکه یه روز اومد و گفت بار سفرتو ببند…پرسیدم کجا؟؟ گفت یه سوپرایزه…و من خام تر از همیشه..موم شدم تو دست اون حیوون صفت)
ادامه دارد…
.....................................
#رمانتایم
#فنجانیچایباخدا
❣✨
.........................................
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
#حدیث_روز
🍃 امیرالمومنین علی علیهالسلام:
شكرگزارىِ عالِم بر علمش عبارت است از; عمل كردنش به آن علم، و گذاشتن آن در اختيار سزامندانش.🍃
📚 غرر الحكم، ح۵۶۶۷
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اینو دیده بودین؟
شهید ابومهدی المهندس داره حرم امام حسین رو جارو میزنه🥀
فقط حرکت آخرش *_*
#یاابومهدی🌿💛
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909