☕️فنجانی چای با خدا☕️
نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🖋
....................................
#پارتهفدهم
بازهم باران…و شیشه های خیس…زل زده به زن،بی حرکت ایستادم:(این زن کیه؟؟)و عثمان فهمید حالِ نزارم را،نمیدانم چرا،اما حس کسی را داشتم که برای شناسایی عزیزش، پشت در سرد خانه،میلرزد…عثمان تا کنار میز،تقریبا مرا با خود میکشید،آخه سنگ شده بودند این پاهای لعنتی… زن ایستاد…دختری جوان با چهره ایی شرقی و زیبا…موهایی بلند،و چشم و ابرویی مشکی،درست به تیرگی روزهایی که سپری میکردم…
من رو به روی دختر…و عثمان سربه زیر،مشغوله بازی با فنجان قهوه اش؛کنارمان نشسته بود… چقدر زمان،کِش می آمد…دختر خوب براندازم کرد..سیره سیر.. لبخند نشست کنار لبش،اما قشنگ نبود. طعنه اش را میشد مزه مزه کرد: (خیلی شبیه برادرتی..موهای بور.. چشمای آبی..انگار تو آب و هوای آلمان اصالتتون،حسابی نم کشیده) چقدر تلخ بود زبانِ به کام گرفته اش… درست مثله چای مسلمانان…
صدای عثمان بلند شد:(صوفی؟؟!!) چقدر خوب بود که عثمان را داشتم…صوفی نفسی عمیق کشید:(عذر میخوام.اسمم صوفیه..اصالتا عرب هستم،قاهره…اما تو فرانسه به دنیا اومدم و بزرگ شدم.
زندگی و خوونواده خوبی داشتم..درس میخووندم،سال آخر پزشکی…دو سال پیش واسه تفریح با دوستام به آلمان اومدم و با دانیال آشنا شدم… پسر خوبی به نظر میرسید.زیبا بود و مسلمون، واما عجیب…هفت ماهی باهم دوست بودیم تا اینکه گفت میخواد باهام ازدواج کنه…جریانو با خوونوادم در میون گذاشتم اولش خوشحال شدن.اما بعد از چند بار ملاقات با دانیال، مخالفت کردن،گفتن این به دردت نمیخوره…انقدر داغ بودم که هیچ وقت دلیل مخالفتشونو نپرسیدم..شایدم گفتنو من نشنیدم..خلاصه چند ماهی گذشت،با ابراز علاقه های دانیال و مخالفهای خوونواده ام.تا اینکه وقتی دیدن فایده ایی نداره، موافقتشونو اعلام کردن.
و ما ازدواج کردیم درست یکسال قبل) حالا حکم کودکی را داشتم که نمیداست ماهی در آب خفه میشود،یا در خشکی…او از دانیال من حرف میزد؟؟؟یعنی تمام مدتی که من از فرط سردرگمی،راه خانه گم میکردم، برادرم بیخیال از من و بی خبریم، عشقبازی میکرد؟؟ اما ایرادی ندارد… شاید از خانه و فریادهای پدر خسته شده بود و کمی عاشقانه میخواست… حق داشت….
دختر جرعه ایی از قهوه اش را نوشید:(ازدواج کردیم…تموم…نمیتونم بگم چه حسی داشتم…فکر میکردم روحم متعلق به دوتا کالبده…..
صوفی و دانیال یه ماهی خوش گذشت با تموم رفتارهای عجیب و غریب تازه دامادم. که یه روز اومدو گفت میخواد ببرتم سفر،اونم ترکیه…دیگه رو زمین راه نمیرفتم..سفر با دانیال..رفتیم استانبول اولش همه چی خوب بود اما بعد از چند روز رفت و آمدهای مشکوکش با آدمای مختلف شروع شد…وقتیم ازش میپرسیدم میگفت مربوط به کاره…بهم پول میداد و میگفت برو خودتو با خرید و گردش سرگرم کن.. رویاهام کورم کرده بود و من سرخوشتر از همیشه اطمینان داشتم به شاهزاده زندگیم… یک ماهی استانبول موندیم…خوش ترین خاطراتم مربوط به همون یه ماهه،عصرا میرفتیم بیرون و خوشگذرونی…تا اینکه یه روز اومد و گفت بار سفرتو ببند…پرسیدم کجا؟؟ گفت یه سوپرایزه…و من خام تر از همیشه..موم شدم تو دست اون حیوون صفت)
ادامه دارد…
.....................................
#رمانتایم
#فنجانیچایباخدا
❣✨
.........................................
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
مقابله با تهاجم فرهنگی📱💻🖥
#پارتهفدهم
#فصلاول
#خاطره
..............................
3.سیاست گام به گام
قرآن کریم در آیه ۱۶۸ سوره بقره می فرماید((وَلاتَتَّبِعوا خُطُواتِ الشَّیطانِ إنّهُ لَکُم عَدوٌّ مُبین)) ( از گامهای شیطان پیروی نکنید همانا او دشمن آشکار شماست).
عبارت «خطوات شیطان»یعنی انحرافات به کاری ها اغلب به صورت تدریجی در انسان نفوذ می کند نه به صورت دفعی و فوری. گام اول به صورت تماشاچی در مجلس شرکت می کند، در گام دوم به صورت تفریحی در مجلس شراب و قمار شرکت میکند و در گام سوم فرد از این مواد به صورت موقت و کم، استفاده می کند.
در دوستی های غیر صحیح نیز همین سیاست اتفاق می افتد. به قول احمد شوقی شاعر عرب زبان:نظره->فابتسامه->فسلام->فکلام->فموعد->فلقاء. گام اول یک نگاه است، گام دوم یک لبخند، گام سوم سلام، گام چهارم سخن (گفت و گو)، گام پنجم قرار، گام ششم دیدار.
تعریف سیاست گام به گام خود را به مرحله اجرا میگذارد :
الف)وسوسه نسبت به انجام گناهان کوچک و کشاندن انسان به جاده و گردنه پر پیچ و خم دشوار گناه؛
ب) سان جلوه دادن گناهان بزرگ با پیچیدن آنها در پوشش ساده.
همان منبع:ص24
ادامه دارد...
مبنع:#کتابتهاجمفرهنگی
با نگرشی بر سیره ی عملی شهدا.
نویسنده:#محمدجاننثار
✨❣
........................................
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909