eitaa logo
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
317 فایل
دهه هشتادےهاهم‌شهیـدخواهندشد شهیـدانـے‌میشوندامثال‌شهداے: شهید آرمان علی وردی🤍:) من |🌿 @nojavan82 برا تبـادل⇜ @tabalolat_shohaadaa80
مشاهده در ایتا
دانلود
☕️فنجانی چای با خدا☕️ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🖋 .................................... چندمتر بیشتر به محل تجمع نمانده بود که ناگهان به عقب کشیده شدم.از بچگی بدم می آمد کسی،بی هوا مرا به سمت خودش بکشد.عصبی و ترسیده به عقب برگشتم.عثمان بود!برزخی و خشمگین:(میخوام باهات حرف بزنم)و من پیشگویی کردم متن نصیحت هایش را:( نمیام..برو پی کارت..) و او متفاوت تر:(کار مهمی دارم..بچه بازی رو بذار کنار)با نگاهی سرد بازوم را از دستش بیرون کشیدم و به طرف محل اجتماع رفتم..چند ثانیه بعد دستی محکم بازویم را فشرد و متوقفم کرد(خبرای جدید از دانیال دارم..میل خودته..بای) رفت و من منجمد شدم.عین آدم برفی هایِ محکوم به بی حرکتی!با گامهای تند به سمتش دویدم و صدایش زدم..(عثمان..صبرکن..)درست روبه رویش نشسته بودم،روی یکی از میزها در محل کارش.سرش پایین بود و مدام با فنجان قهوه اش بازی میکرد.استرس،مزه ی دهانم را تلختر از قهوه ی ترک،تحویلم میداد…لب باز کرد اما هیستریک:(میفهمی داری چیکار میکنی؟؟وقتی جواب تماسهام و ندادی،فهمیدم یه چیزی تو اون کله کوچیکت میگذره…چندین بار وقتی پدرت از خونه میزد بیرون،زنگ درتون رو زدم…هربار مادرت گفت نیستی… نزدیکه یه ماه کارم شده کشیک کشیدن جلوی خونتون و تعقیبت… میدونم کجاها میری با کیا رفت و آمد داری..اما اشتباهه. بفهم..اشتباه.. چرا ادای کورا رو درمیاری؟؟ که چی برادرتو پیدا کنی؟؟؟ کدوم برادر؟؟ منظورت یه جلاده بی همه چیزه؟؟؟)داد زدم(خفه شو..توئه عوضی حق نداری راجع به دانیال اینطوری حرف بزنی..)و بلند شدم…به صدایی محکم جواب داد:(بشین سرجات..)این عثمانِ ترسو و مهربان چند وقت پیش نبود.خیره نگاهش کردم.و او قاطع اما به نرمی گفت:( فردا یه مهمون داری..از ترکیه میاد..خبرای جالبی از الهه ی عشق و دوستیت داره!فردا راس ساعت ۱۰ صبح اینجا باش..بعد هر گوری خواستی برو… داعش…النصر..طالبان..جیش العدل.. میبینی توام مثه من یه مسلمون وحشی هستی..البته اگه یادت باشه من از نوع ترسوشم و تو و خوونوادت مسلمونای شجاع و خونخوار..راستی یه نصیحت،وقتی مبارز شدی،هیچ دامادی رو شب عروسیش، بی عروس نکن..)حرفهایش سنگین بود..اشک ریختم اما رفتم…مهمان فردا چه کسی بود؟؟یعنی از دانیال چه اخباری داشت که عثمان این چنین مرا به رگباره ناملایمتی اش بست..دلم برای عثمان تنگ شده بود.. همان عثمان ترسو و پر عاطفه…مدام قدم میزدم و تمام حرفهایش را مرور میکردم و تنها به یک اسم میرسیدم..دانیال..دانیال..دانیال.. آن شب با بی خوابی،هم خواب شدم… خاطراتِ برادر بود و شوخی هایِ پر زندگی اش…صبح زودتر از موعد برخاستم..یخ زده بودم و میلرزیدم..این مهمان چه چیزی برای گفتن داشت؟؟ آماده شدم و جلوی آینه ایستادم… حسی از رفتن منصرفم میکرد… افکاری افسار گسیخته چنگ میزد بر پیکره ی ذهنیاتم…اما باید میرفتم…چند قدم مانده به محل قرار میخِ زمین شدم..دندانهایم بهم میخورد.آن روز هوا،فراتر از توانِ این کره ی خاکی سرد بود یا….؟؟؟نفس تازه کردم و وارد شدم…عثمان به استقبالم آمد آرام ومهربان اما پر از طعنه:(ترسیدی؟؟!! نترس.. ترسناکتر از گروهی که میخوای مبارزش بشی،نیست.)میزی را نشانم داد و زنی سر خمیده که پشتش به من بود… ادامه دارد… ..................................... ❣✨ ......................................... ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
☕️فنجانی چای با خدا☕️ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🖋 .................................... بازهم باران…و شیشه های خیس…زل زده به زن،بی حرکت ایستادم:(این زن کیه؟؟)و عثمان فهمید حالِ نزارم را،نمیدانم چرا،اما حس کسی را داشتم که برای شناسایی عزیزش، پشت در سرد خانه،میلرزد…عثمان تا کنار میز،تقریبا مرا با خود میکشید،آخه سنگ شده بودند این پاهای لعنتی… زن ایستاد…دختری جوان با چهره ایی شرقی و زیبا…موهایی بلند،و چشم و ابرویی مشکی،درست به تیرگی روزهایی که سپری میکردم… من رو به روی دختر…و عثمان سربه زیر،مشغوله بازی با فنجان قهوه اش؛کنارمان نشسته بود… چقدر زمان،کِش می آمد…دختر خوب براندازم کرد..سیره سیر.. لبخند نشست کنار لبش،اما قشنگ نبود. طعنه اش را میشد مزه مزه کرد: (خیلی شبیه برادرتی..موهای بور.. چشمای آبی..انگار تو آب و هوای آلمان اصالتتون،حسابی نم کشیده) چقدر تلخ بود زبانِ به کام گرفته اش… درست مثله چای مسلمانان… صدای عثمان بلند شد:(صوفی؟؟!!) چقدر خوب بود که عثمان را داشتم…صوفی نفسی عمیق کشید:(عذر میخوام.اسمم صوفیه..اصالتا عرب هستم،قاهره…اما تو فرانسه به دنیا اومدم و بزرگ شدم. زندگی و خوونواده خوبی داشتم..درس میخووندم،سال آخر پزشکی…دو سال پیش واسه تفریح با دوستام به آلمان اومدم و با دانیال آشنا شدم… پسر خوبی به نظر میرسید.زیبا بود و مسلمون، واما عجیب…هفت ماهی باهم دوست بودیم تا اینکه گفت میخواد باهام ازدواج کنه…جریانو با خوونوادم در میون گذاشتم اولش خوشحال شدن.اما بعد از چند بار ملاقات با دانیال، مخالفت کردن،گفتن این به دردت نمیخوره…انقدر داغ بودم که هیچ وقت دلیل مخالفتشونو نپرسیدم..شایدم گفتنو من نشنیدم..خلاصه چند ماهی گذشت،با ابراز علاقه های دانیال و مخالفهای خوونواده ام.تا اینکه وقتی دیدن فایده ایی نداره، موافقتشونو اعلام کردن. و ما ازدواج کردیم درست یکسال قبل) حالا حکم کودکی را داشتم که نمیداست ماهی در آب خفه میشود،یا در خشکی…او از دانیال من حرف میزد؟؟؟یعنی تمام مدتی که من از فرط سردرگمی،راه خانه گم میکردم، برادرم بیخیال از من و بی خبریم، عشقبازی میکرد؟؟ اما ایرادی ندارد… شاید از خانه و فریادهای پدر خسته شده بود و کمی عاشقانه میخواست… حق داشت…. دختر جرعه ایی از قهوه اش را نوشید:(ازدواج کردیم…تموم…نمیتونم بگم چه حسی داشتم…فکر میکردم روحم متعلق به دوتا کالبده….. صوفی و دانیال یه ماهی خوش گذشت با تموم رفتارهای عجیب و غریب تازه دامادم. که یه روز اومدو گفت میخواد ببرتم سفر،اونم ترکیه…دیگه رو زمین راه نمیرفتم..سفر با دانیال..رفتیم استانبول اولش همه چی خوب بود اما بعد از چند روز رفت و آمدهای مشکوکش با آدمای مختلف شروع شد…وقتیم ازش میپرسیدم میگفت مربوط به کاره…بهم پول میداد و میگفت برو خودتو با خرید و گردش سرگرم کن.. رویاهام کورم کرده بود و من سرخوشتر از همیشه اطمینان داشتم به شاهزاده زندگیم… یک ماهی استانبول موندیم…خوش ترین خاطراتم مربوط به همون یه ماهه،عصرا میرفتیم بیرون و خوشگذرونی…تا اینکه یه روز اومد و گفت بار سفرتو ببند…پرسیدم کجا؟؟ گفت یه سوپرایزه…و من خام تر از همیشه..موم شدم تو دست اون حیوون صفت) ادامه دارد… ..................................... ❣✨ ......................................... ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
ای دل، بـرای اینکـہ‌نگیـری چـہ‌میکـنی؟ (:
🍃 امیرالمومنین علی علیه‌السلام: شكرگزارىِ عالِم بر علمش عبارت است از; عمل كردنش به آن علم، و گذاشتن آن در اختيار سزامندانش.🍃 📚 غرر الحكم، ح۵۶۶۷ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اینو دیده بودین؟ شهید ابومهدی المهندس داره حرم امام حسین رو جارو میزنه🥀 فقط حرکت آخرش *_* 🌿💛 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
💕امام علی(ع): 🌸برادران راستین در شادی زینت، و در سختی،ساز و سامان هستند. +بچه #شیعه باس همیشه و هم
💕رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم : 🌸(از نشانه های ریاکار آن است که) شیفته ی ستایش شدن است• +بچه باس کارش برای رضای خدا باشه نه و و شهرت...💫 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
🔻 در فاصله ۸۰ روز تا آمریکا، روزنامه «سازندگی» پا به پای رسانه‌های آمریکایی تلاش بی‌وقفه‌ای را در حمایت از «جو بایدن» بکار گرفته است❗️ ♨️ این در حالیست که اسرائیل تودی نوشت: رياست جمهوری بايدن در درازمدت براي اسرائيل بهتر است.. ❌ تنها تفاوت جمهوریخواه و دموکرات در روش رسیدن به هدف اصلی (براندازی نظام اسلامی) هست. ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
از شنبه‌هایی که بی تو شروع میشوند تا جمعه هایی که بی تو تمام میشوند برزخی است به نامِ مرگ تدریجی ..‌.! (عج)🌱 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
#چیستان🌿 چه سوره هایی از قرآن به زهروان معروفند؟🤔 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0
جواب : سوره های بقره و آل عمران 👇دلیل👇 زهرا به معنی درخشان است و چون این دو سوره از لحاظ احتواء بر اسماء و احکام الهی ، درخشان است، از آن جهت به زهروان نامبردار شدند.
🗣| 💥| قطعنامه پیشنهادی آمریکا برای تمدید تحریم تسلیحاتی ایران با ۱۱ رای ممتنع، دو رای موافق و دو رای منفی رد شد.❌ 🔹اروپایی‌ها با علم به اینکه چین و روسیه قطعا این قطعنامه را وتو خواهند کرد، به آن رای ممتنع دادند. بیانیه دولت انگلیس صراحت دارد که "پادشاهی متحده انگلیس به این قطعنامه رأی ممتنع داد زیرا مشخص بود که از حمایت شورا برخوردار نیست و مبنایی برای رسیدن به اجماع فراهم نمی‌آورد". 🔻با طلوع آفتاب شنبه بیست و پنج مردادماه، لیبرال‌های ایرانی -یعنی شرکای ایدئولوژیک غرب در ایران- به برجسته‌سازی نقش اروپا در رای نیاوردن این قطعنامه خواهند پرداخت تا فضا برای عملیات بعدی غرب علیه ایران فراهم شود. 🔻این عملیات بعدی، حفظ ایران در برجام با وجود فعال‌سازی مکانیسم ماشه توسط آمریکاست. یکی از فجایع برجام این است که آمریکا می‌تواند به صورت یکجانبه همه قطعنامه‌های تعلیق شده شورای امنیت علیه ایران را بازگرداند. بدین صورت که ادامه تعلیق این قطعنامه‌ها را در شورای امنیت به رای بگذارد و به سادگی آن را وتو کند تا همه قطعنامه‌ها مجددا فعال شوند. 🔻آقای روحانی سال گذشته گفتند "اگر برجام را نگه داریم سال آینده تحریم تسلیحاتی ایران برداشته می‌شود و ما می‌توانیم به راحتی هم سلاح بخریم و هم بفروشیم". یعنی معترف هستند که از برجام برای ایران هیچ چیزی جز رفع تحریم‌های تسلیحاتی در اکتبر باقی نمانده است. 🔻با فعال‌سازی مکانیسم ماشه، سراب بودن آخرین امید دولت به برجام نیز اثبات خواهد شد. اما لیبرال‌های ایرانی همچنان برای حفظ یکجانبه این خسارت‌نامه تلاش خواهند کرد و این یعنی خسارت مضاعف. حفظ برجام پس از فعال‌سازی مکانیسم ماشه، چراغ سبز به دشمن برای هر رفتار شنیع دیگری با ملت ایران است. 🔻دولت آقای روحانی اگر می‌خواهد مکانیسم ماشه فعال نشود و حداقل یک عایدی از برجام در تاریخ کشور ثبت شود، برای یک بار هم که شده به زبان دنیا سخن بگوید و اعلام کند که با فعال‌سازی مکانیسم ماشه، از برجام خارج خواهد شد. اما چون از دولت چنین رفتاری بعید است، تصویب یک طرح دو فوریتی در مجلس، برای خروج خودکار و کامل از برجام در صورت فعال‌سازی مکانیسم ماشه، یک ضرورت ملی است. حتی اگر این تهدید عملیاتی کارگر نیفتد و مکانیسم ماشه فعال شود، ما چیزی را از دست نداده‌ایم. چرا که با بازگشت قطعنامه‌های شورای امنیت، حضور ایران در برجام تحقیقا هیچ نفعی برای ایران نخواهد داشت. 🔻زیر بار شعارهایی نظیر انزوای آمریکا نیز نباید رفت. اروپایی‌ها نشان دادند که کاملا به تحریم‌های آمریکا پایبند هستند و شرافت لازم را برای هزینه دادن بابت تعهداتشان ندارند. ✍️ سید یاسر جبرائیل ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
🌿 یه روز لباس تنگ یه روز لباس گشاد یه روز لباس کوتاه یه روز لباس بلند یه روز لباس تیره یه روز لباس شاد یه روز لباس پاره هی رفتیم دنبال مُد، که یه وقت بهمون نگن عقب مونده.. رفتیم دنبال سِت کردن، که بشیم شیک‌ترین آدمِ دنیا.. یه وقت به خودمون میایم می‌بینیم با شیطون سِت شدیم وَ لِبٰاسُ اَلتَّقْوىٰ ذٰلِكَ خَيْرٌ (اعراف/۲۶) بهترین ، لباسِ است. ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
🌸 إِنَّ لِلَّهِ [تَعَالَى] فِي كُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً؛ فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنْهَا، وَ مَنْ قَصَّرَ فِيهِ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ. 💠خدا را در هر نعمتى حقّى است، هر كس آن را بپردازد، فزونى يابد، و آن كس كه نپردازد و كوتاهى كند، در خطر نابودى قرار گيرد. 📚 ۲۴۴ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
مقابله با تهاجم فرهنگی📱💻🖥 .............................. (( جنگ نرم یعنی جنگ به وسیله ابزارهای فرهنگی، به وسیله نفوذ به وسیله دروغ، به وسیله شایعه پراکنی با ابزارهای پیشرفته ای که امروز وجود دارد؛ ابزارهای ارتباطی که ۱۰ سال قبل، ۱۵ سال قبل و ۳۰ سال قبل نبود و امروز گسترش پیدا کرده است. جنگ نرم یعنی ایجاد تردید در دلها و ذهن های مردم)) سخنرانی مقام معظم رهبری در جمع نخبگان بسیجی(1388/9/4) ابزارهای گوناگونی برای اجرای این تهدید استفاده می‌شود مانند تبلیغات، رسانه، احزاب، شیوه‌های القا، شبهه‌پراکنی، تریبون و... هدف، همانطور که گفته شد فتح سنگر های فکری و عقیدتی یک جامعه است، است که رهبر انقلاب در این باره می فرمایند:(( در جنگ نظامی،دشمن به سراغ سنگرهای های مرزی ما می آید. مراکز مرزی ما را سعی میکند منهدم کند تا بتواند در مرز نفوذ کند. در جنگ روانی و آنچه که امروز با جنگ نرم گفته می شود دشمن به سراغ سنگرهای معنوی می آید که آنها را منهدم کند.)) بیانات رهبری در دیدار با اعضای مجلس خبرگان(1388/7/2)) ادامه دارد... مبنع: با نگرشی بر سیره ی عملی شهدا. نویسنده: ✨❣ ........................................ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
مقابله با تهاجم فرهنگی📱💻🖥 .............................. آهنها زنان و مردان را به فساد، راحت طلبی، تنبلی، مصرف گرایی و آن دادن به زندگی حیوانی سوق داده تا از بیداری، تعرض و مقابله با مثل آن ها جلوگیری کرده و امپراتوری اهریمنی خود را حفظ کنند. امروزه صدها ایستگاه رادیویی و تلویزیونی روزنامه و مجله در سطح جهان تلاش می‌کنند تا با گسترش فرهنگ مطلوب استکبار جهانی، ملت‌ها را با ارزشها فضایل انسانی، بیگانه کرده و آنها را به موجوداتی کاذب، مطیع، تسلیم و غافل از یاد خدا تبديل کنند؛ زیرا منافع آنها جز به این طریق تأمین نخواهد شد. ادامه دارد... مبنع: با نگرشی بر سیره ی عملی شهدا. نویسنده: ✨❣ ........................................ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
مقابله با تهاجم فرهنگی📱💻🖥 .............................. 1. ماهیت این تهدید ها آرام، تدریجی و نرم است. 2. جنگ نرم خزنده و بدون هزینه است. 3. در این تهدید، اعتقادات، باورها و الگوهای رفتاری یک ملت دستخوش تغییر و تحول می شود. 4. حوزه این تهدیدها فرهنگی، اجتماعی، و سیاسی است. 5. جنگ نرم زیربنای جنگ سخت و در حقیقت مقدمه زمینه‌ای برای جنگ سخت است. 6. مدت و پروسه آن طولانی است. جوشقانی(1389)،ص8 ادامه دارد... مبنع: با نگرشی بر سیره ی عملی شهدا. نویسنده: ✨❣ ........................................ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
💥| 🔴روحانی: برجام نیمه جان رو به روی امریکا ایستاد و امریکا را شکست داد! 🔹آقای روحانی این پاره پاره نبود که کمر آمریکا تو شورای امنیت رو شکست، ترس کشور های اروپایی بابت خروج ایران از برجام و برگشتن به دوران اقتدار بود که مانع موافقت با تحریم شد، 🔹شما فکری به حال مکانیزم ماشه ای که در برجام گنجوندی کن تاخدای ناکرده ۱۴۰۰ به عنوان خائن محاکمه نشی ✍محسن پورپیر ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
°°°° ببین دشمن ، تهدیدات عادیه اگه می تونی حمله کن پشمک 👊✌️🔪 🌱 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
☕️فنجانی چای با خدا☕️ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🖋 .................................... صدای عثمان سکوتم رابهم زد:( سارا..اگه حالتون خوب نیست..بقیه اشو بذاریم برای یه روزدیگه) باتکان سر مخالفتم رااعلام کردم…دختر آرامشی عصبی داشت:(بار سفر بستم..و عجب سوپرایزی بود…رفتیم مرز…ازاونجا باماشینها وآدمهای مختلف که همه مرد بودن به مسیرمون ادامه میدادیم…مسیری که نمیدونستم تهش به کجا میرسه وتمام سوالهام ازدانیال بی جواب میموند…ترسیده بودم،چون نه اون جاده ی خاکی وجنگ زده شبیه مکانهای توریستی بود نه اون مردهای ریش بلند وبد هیبت شبیه توریست…میدونستم جای خوبی نمیریم…واین حس باوجود دانیال حتی یک لحظه هم راحتم نمیذاشت…چند روزی توراه بودیم…حالادیگه مطمئن بودم مقصد،جایی عرب زبان مثله سوریه ست…وچقدر درست بود ومن دلیل این سوپرایز عجیب شوهرم رو نمیفهمیدم…بالاخره به مقصدرسیدیم…جایی درست روی خرابه های خانه ی مردم در سوریه…نمیدونستم این شوهر رذل چه نقشه ایی برای زنانگی هام داره…اون شب دانیال کنارمن بود واز مبارزه گفت…مبارزه ای که مرد جنگ میخواست ورستگاری خونه ی پُرش بود…اون ازرسالت آسمانی وتوجه ویژه خدا به ماو انتخاب شدنمون واسه انجام این ماموریت الهی گفت! اما من درک نمیکردم.واون روی وحشی وارش رو وقتی دیدم که گفتم: کدوم رسالت؟ یعنی خدا خواسته این شهر رواینطور سر مردمش خراب کنید؟؟ و من تازه فهمیدم خون چه طعمی داره،وقتی مزه دهنم شه…منه کتک نخورده ازدست پدر…ازبرادرت کتک خوردم…تا خود صبح از آرمانهاش گفت ازشجاعت خودشو وهم ردیفاش،از دنیایی که باید حکومت واحد اسلامی داشته باشه! اون شب برای اولین به اندازه تک تک ذرات وجودم وحشت کردم…ببینم تا حالا جایی گیر افتادی که نه راه پس داشته باشی،نه راه پیش؟؟ طوری که احساس کنی کل وجودت خالیه؟؟که دست هیچ کس واسه نجات،بهت نمیرسه؟؟که بگی چه غلطی کردم و بشینی دقیقه های احتمالی زندگیتو بشماری؟؟ من تجربه اش کردم…اون شب برای اولین باربود که مثل یه بچه از خدا خواستم همه چی به عقب برگرده…اماامکان نداشت.صبح وقتی بیدار شدم،نبود…یعنی دیگه هیچ وقت نبود…ساکت وگوشه گیر شده بودم،مدام به خودم امید میدادم که برمیگرده و از اینجا میریم…اما…) نفسهایم تند شده بود…دختره روبه رویم،همسره دانیالی بود که برای مراسم ازدواجش خیال پردازی های خواهرانه ام راداشتم؟؟در دل پوزخند میزدم وبه خود امیدی با دوز بالا تزریق میکردم که تمام اینها دروغهایی ست عثمانی تااز تصمیمم منصرف شوم… عثمان ازجایش بلند شد:(صوفی فعلا تمومش کن..) و لیوانی آب به سمتم گرفت(بخور سارا.واسه امروز بسه) امابس نبود…داستان سرایی های این زن نظیر نداشت…شاید میشد رمانی عاشقانه از دلش بیرون کشید…ای عثمان احمق…چرا درانتهای دلم خبری از امید نبود؟؟؟خالی تر این هم میشد که بود؟؟(من خوبم.. بگو..)لبهای مچاله شده ی صوفی زیر دندانهایش،باز شد:(زنهای زیادی اونجا بودن که…) ادامه دارد… ..................................... ❣✨ ......................................... ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
☕️فنجانی چای با خدا☕️ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🖋 .................................... صدای آرام عثمان بلند شد:(کمی صبرکن صوفی..)و دو فنجان قهوه ی داغ روی میزِ چوبی گذاشت:(بخورید.. سارا داری میلرزی..) من به لرزیدنهاعادت داشتم…همیشه میلزیدم.. وقتی پدر مست به خانه می آمد… وقتی کمربند به دست مادرم را سیر از کتک میکرد…وقتی دانیال مهربان بود و میبوسیدم…وقتی مسلمان شد… وقتی دیوانه شد…وقتی رفت…پس کی تمام میشد؟؟ حقم از دنیا، سهم چه کسی شد؟؟ صوفی زیبا بود…مشکیِ موهای بلندِ بیرون زده از زیر کلاه بافت و قهوه ای رنگش،چشم را میزد…چشمان سیاهش دلربایی میکرد اما نمی درخشید…چرا چشمانش نور نداشت؟؟ شاید…. صوفی با آرامشی پُرتنش کلاه از سرش برداشت و من سردم شد… فنجان قهوه را لابه لای انگشتانم فشردم…گرمایش زود گم شد…و خدا را شکر که بازیگوشیِ قطرات بارون روی شیشه بخار گرفته ی کنارم،بود! و باز صوفی:(صبح وقتی از اتاقم زدم بیرون،تازه فهمیدم تو چه جهنمی گیر افتادم…فقط خرابه و خرابه…جایی شبیه ته دنیا…ترسیدم…منطقه کاملا جنگی بود…اینو میشد از مردایی که با لباسها و ریشهای بلند،و تیرو تفنگ به دست با نگاههایی هرزه وکثیف از کنارت رد میشدن،فهمید…. اولش ترسیدم فکر کردم تنها زن اونجام..اما نبودم…تعداد زیادی زن اونجا زندگی میکردن.که یا دونسته و ندونسته با شوهراشون اومده بودند یا تنها و داطلب…یکی از فرمانده های داعش هم اونجا بود.رفتم سراغش و جریانو بهش گفتم.خیلی مهربون و باوقار مجابم کرد که این یه مبارزه واسه انسانیته و دانیال فعلا درگیره یه ماموریته اما بهم قول داد تا بعد از ماموریت بیاد و بهم سر بزنه… حرفهاش قشنگ و پر اطمینان بود.منو به زنهای دیگه معرفی کردو خواست که هوامو داشته باشن…اولش همه چی خوب بود…یه دست لباس بلند و تیره رنگ با پوشیه تحویلم دادن تا بپوشم که زیادم بد نبود…هرروز تعدادی از زنها با صلابت از آرمان و آزادی میگفتن و من یه حسی قلقلکم میداد که شاید راست بگن و این یه موهبت که،برای این مبارزه انتخاب شدم. کم کم یه حس غرور ذره ذره وجودمو گرفت…افتخار میکردم که همسر دانیال،یه مرد خدا هستم…از صبح تا شب همراه بقیه زنها غذا می پختیم و لباس رزمنده ها رو می دوختیم و می شستیم. دقیقا کارهایی که هیچ وقت تو خونه پدرم انجام ندادم روحالا با عشق و فکر به ثواب ورضایت خدا انجام میدادم.اونجا مدام توگوشمون میخوندن که جهاد شماکمتر از جهاد مردانتون نیست.. و من ساده لوحانه باور میکردم…و جز چشمهای کثیف این مثلا رزمنده ها،چیزی ناراحتم نمیکرد… هروز بعد از اتمام کارها به سراغ فرمانده میرفتم تا خبری از برادرت بگیرم تا اینکه بعد دو هفته بهم گفت که به صورت غیابی طلاقت داده!!) ادامه دارد… ..................................... ❣✨ ......................................... ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909