#داستان
جالبـــــــە بخوانید ...👌
#جوانی با #چاقو وارد #مسجد شد
و گفت: بین شما کسی هست
که #مسلمان باشد؟
همه با ترس و تعجب
به هم نگاه کردند و سکوت
در مسجد حکمفرما شد.
بالاخره پیرمردی با ریش سفید
از جا برخواست و گفت:
آری من مسلمانم.
جوان به پیرمرد نگاهی کرد
و گفت با من بیا!
پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد
و با هم چند قدمی از مسجد
دور شدند،
جوان با اشاره به گله گوسفندان
به پیرمرد گفت که میخواهد
تمام آنها را قربانی کند
و بین فقرا پخش کند
و به کمک احتیاج دارد.
پیرمرد و جوان
مشغول قربانی کردن گوسفندان
شدند و پس از مدتی
پیرمرد خسته شد و به جوان گفت:
به مسجد بازگرد
و شخص دیگری را برای کمک بیاور.
جوان با چاقوی خون آلود
به مسجد بازگشت و پرسید:
آیا مسلمان دیگری در بین شما هست؟
افراد حاضر در مسجد
که گمان می کردند،
جوان پیرمرد را بقتل رسانده،
نگاهشان را به پیش نماز مسجد
دوختند، پیش نماز رو به جمعیت کرد
و گفت: چرا به من نگاه می کنید؟!
به عیسی مسیح قسم
که با چند رکعت نماز،
کسی مسلمان نمی شود !!!
😢حکایت بعضی از ما مسلمانهای امروزی
فقط اسم مسلمانی داریم ...