eitaa logo
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
317 فایل
دهه هشتادےهاهم‌شهیـدخواهندشد شهیـدانـے‌میشوندامثال‌شهداے: شهید آرمان علی وردی🤍:) من |🌿 @nojavan82 برا تبـادل⇜ @tabalolat_shohaadaa80
مشاهده در ایتا
دانلود
١ بی هیچ هدفی تو خیابون قدم میزدم... درد قلب شکستم به قدری بودکه خیس شدن زیر بارون برام هیچ اهمیتی نداشته باشه سرم و بلند کردم و خودم جلوی در خونه ی مادر بزرگم دیدم تنها کسی که می تونست آرومم کنه اون بود زنگ در و فشار دادم و بعد از چن دقیقه صدای پر انرژیش یه لبخند کم جون آورد رو لبم _سلام عزیزدلم خوش اومدی مادر بیا تو در و زد و وارد خونه شدم با دیدن چشمای پف کرده و حال زارم دو دستی زد تو سرش _الهی بمیرم مادر چیشدا فداتشم؟! بی هیچ حرفی خودم و انداختم بغلش و بعد از چن لحظه صدای هق هقم سکوت خونه رو شکست بردم تو خونه و کم‌کم کرد لباسام و عوض کنم... سرم رو پاش بود و موهام و نوازش می کرد هنوزم باورم نمیشد... مگه نمی گفت دوسم داره؟! مگه نمی گفت عاشقمه؟! پس اون دختره کی بود کنارش؟! سرم و چشمام وحشتناک درد می کردن چشام و بستم و خیلی سریع خوابم برد ** یه هفته از اون روز شوم می گذره تواین مدت خودم و تو اتاق حبس کردم و مدام گریه می کنم کلافگی مامان بابارو با خوبی حس می کنم اون دختر شر و شیطون کجا و این دختر افسرده کجا؟ مامان در اتاق و باز کرد و وارد شد چشاش با دیدن حال و روزم رنگ و بوی غم گرفت سعی می کرد بغض صداش و مخفی کنه _ثمین مامان _جانم؟! _حاضر شو باهم بریم تا بیرون _مامان نمیشه من نیام؟ حوصله ندارم اصلا _بیا بریم دیگه دلم نیومد رو حرفش نه بیارم با اکراه بلند شدم و حاضر شدم و رفتم تو پذیرایی مامان با دیدن سر و وضعم گفت _‌نمیشه یه شلوار بلند تر بپوشی؟! _گیر نده توروخدا بریم؟ ناچارا سری تکون داد و گفت بریم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم نویسنده :ث. نیکو ....