☕️فنجانی چای با خدا ☕️
نویسنده :خانم زهرا اسعد بلند دوست🖋
................................
#پارتپنجاههفت
حوصله ایی برای پاسخگویی نبود،پس گوشی را قطع کردم..چندین بار گوشیم زنگ خورد. عثمان بود. جواب ندادم…ناگهان صدایی عجیب در حیات پیچید.. صوت داشت.. آهنگ داشت.. چیزی شبیه به کلماتِ سجاده نشینِ مادر… انگار خدای این مسلمانان سوهان به دست گرفته بود برای شکنجه ام.. درد به معده و سرم هجوم آورد..حالم خوب نبود و انگار قصد برتر شدن داشت..کاش گوشهایم نمی شنید… منبعِ این صداها از کدام طرف بود؟؟
بی حس و حال، جمع شده در معده، رویِیکی از پله ها نشستم. یکی از کارگران که مردی میانسال بود در حالیکه آستینش را بالا میزد به سمت حوض رفت. شیرِ آبِکنارش را باز کرد.آّب با فشار و رنگی زرد از آن خارج شد..مرد چه میکرد؟؟یعنی وضو بود؟؟ اما مادر و یا عثمان که به این شکل انجامش نمیدادند..روبه رویم ایستاد:(خانووم نمیدونید قبله کدوم طرفه؟) مزحکترین سوال ممکن را پرسید آن هم از من..مسیرِ خانه یِ خدایش را از من میخواست؟
پسر جوانی که همراهش بود صدایش زد:(مشتی.. این فارسی بلد نیست.. حالا مجبوری الان نماز بخوونی؟؟ برو خونه بخوون..) مرد سری تکان داد:(نمازو باید اول وقت خووند..) پسر جوان سر از تاسف تکان داد.. یعنی مسلمان نبود؟
دختری جوان از خانه خارج شد:(مشتی قبله اینوره…سجاده تو یکی از اتاقا پهن بود.. اون خانوومه هم رفت روش وایستاد واسه نماز..)پیرمرد تشکری پر محبت کرد:( ممنون دخترم.. ببین میتونی یه مهر واسم پیدا کنی..)دختر ایستاد:( نه ظاهرا از اهل سنت هستن.. اون خانوومه نه مثه ما وضو گرفت..نه مثه ما نماز خووند.. مهرم نداشت..)
پیرمرد با چشمانی مهربان به سمت باغچه رفت. چیزی را در آن جستجو کرد. سپس با سنگی کوچک در گوشه ایی از باغ ایستاد. سنگ را روی چمن ها قرار داد و روبه رویش ایستاد.. نماز خواند.. تقریبا شبیه به مادر با اندکی تفاوت..سجده رفت..اما به روی سنگ.. خدای این مردمان در این سنگ خلاصه میشد؟؟ چقدر حقیر!صدای گوشی بلند شد.. اینبار یان بود: (دختر ایرونی هم انقدر کم حوصله ؟؟ اون دیوونه که گذاشت رفت.) برای کنترل درد معده نفسهایی عمیق کشیدم. صدایش نگران شد:(سارا حالت خوبه؟)نه..خوب نبود..سکوت کردم:(سارا.. ما با هم دوستیم.. پس بگو چی شده.. مشکل کجاست؟حال مادر چطوره؟؟)چشمم به نماز خواندنِ پیرمردِ کارگر بود:(از اینجا بدم میاد.) باز هم صدایش
نرم شد و حرف هایش پر از آرامش!
ادامه دارد...
................................
#رمانتایم
#فنجانیچایباخدا
❣✨
................................
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
🔔ترك حسد، و تندرستى
#نهج_البلاغه
#تربیت_نسل
🔅صِحَّةُ الْجَسَدِ مِنْ قِلَّةِ الْحَسَدِ .
🔹 سلامت تن در دوری از حسادت است.
📚 #حکمت_256
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
✅ #حدیث_روز
🍃امام حسین علیهالسلام:
📌 براى مؤمن شايسته نيست كه ببيند كسى خدا را معصيت مىكند و از آن جلوگيرى و نهى نكند.🍃
📚 كنزالعمال، ج۳ ص۸۵
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
اےملائککہبہسنجیدن
مامشغولید
بنویسیدکہاندوهبشر
بسیاراست! (:
#بهوقتبندگے✨
استادپناهیانمیگفت؛
اگهیهشببدونغموغصهبودی،
#شڪکنبهخودت!
اصلااصلشهمینه
خوببهتدردمیدن،
آزمایشتمیکننکهخوببخرنت💚!
میفرمآد:
هرڪه در این بزم مقرب تر استـ
جامِ بلا بیشترش مےدهنـد..🌸
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
#شهیدانه ♥️✨
✔ڱـــفتم :
دڱر قـــــلبم❤️ شوق شهادت ندارد !😔
✔ڱـــفت :
☝️مراقب نگاهت باش ...
" اَلعَینِ بَریدُ القَلبــــ "
↯چشـــــم پیام رسان دل است .
#شهادتاتفاقےنیست💔
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
#حضرت_عشـــــق 💕
✨من جوانان عزیر را به یک مجاهدت حقیقی دعوت می کنم. مجاهدت فقط جنگیدن وبه میدان جنگ رفتن نیست.
کوشش در میدان علم و تحقیق نیز جهاد محسوب می شود.
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
#دم_اذانی
اذان✨
چه ضرب آهنگ 🎶ِ
قشنگی است
می گوید
خدا همین نزدیکیست ♥️
گوش 👂🏻کن
«الله اکبر»🍃
#حی_علی_آغوش_خدا :)
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
#دم_اذانی اذان✨ چه ضرب آهنگ 🎶ِ قشنگی است می گوید خدا همین نزدیکیست ♥️ گوش 👂🏻کن «الله اکبر»🍃
می شه گوشه ای از دعاهاتون به نیت بنده خطیر باشه؟(:🌱
#التماس_دعا✨
.
⭕پاسخ استاد رائفی پور به یک کاربر در خصوص تخریب های همیشگی بعد از ترندینگ های جهانی
📎خودشون کاری کردن ترندینگ بعدی #جریان_تحریف باشه😏
🌐@raefipour_fans
☕️فنجانی چای با خدا ☕️
نویسنده :خانم زهرا اسعد بلند دوست🖋
................................
#پارتپنجاههشت
حرفهای آن روزِ یان، آرامشی سوری به وجودم تزریق کرد و قول داد تا برایِ پیدا کردنِ پرستاری مطمئن محضه نگهداری از مادر و انجام کارهای خانه با آن دوستِ ایرانی اش هماهنگ کند.
عصر برای تسویه حساب و جمع آوری وسایلم به هتل رفتم و با تاریک شدن هوا باز هم آن صوتِ عربی را از منبعی نامشخص شنیدم.. انگار حالا باید به شنیدنِ چند وعده یِ این نوایِ مسلمان خیز عادت میکردم. وقتی به خانه رسیدم کارها تمام شده بود و پیرزنی چادر مشکی پوش، نشسته روی یکی از آن مبلهای چوبی با روکشِ قرمز و قدیمی اش انتظارم را میکشید.گوشیم زنگ خورد، یان بود. میخواست اطلاع دهد که دوستش، پیرزنی مهربان و قابل اعتماد را برای کمک و پرستاری از مادر، روانه خانه کرده. من در تمام عمر از زنانی با این شمایل فراری بودم حالا باید یکی شان را در دیدار روزانه ام تحمل میکردم؟و مزحکترین ایده ی ممکن، اعتماد به یک ایرانی… چاره ایی نبود…من اینجا کسی را نمیشناختم.. پس باید به یان و انتخابِ دوستِ ایرانی اش اعتماد میکردم..
مدتی گذشت.. مادر همان زنِ بی زبانِ چند ماه اخیر بود و فقط گاهی با پیرزن پرستار چای میخورد و به خاطراته زنانه اش گوش میداد.. و من متنفر از عطر چای به اتاقم پناه میبرم. اتاقی به سکوت نشسته با پنجره هایی رو به باغ…
در این چند وقت از ترسِ خویِ جنگ طلبی مسسلمانان ایرانی پای از خانه بیرون نگذاشتم و دلم پر میکشید برای میله های سرد رودخانه.. خاطرات دانیال.. عطر قهوه.. شیشه ی باران خورده و عریضِ کافه ی محلِ کارِ عثمان…
اینجا فقط عطرِ نانِ گرم بود و چایِ مسلمان طلب.. گاهی هم پچ پچ کلاغهای پاییز زده در لابه لای شاخ و برگِ درختان باغ.. اینجا بارانش عطر خاک داشت، دلیلش را نمیدانم اما به دلم می نشست…
یان مدام تماس میگرفت و اصرار میکرد تا برای آموزش زبان آلمانی به عنوان مربی به آموزشگاهی که دوستش معرفی کرده بود بروم، بی خبر از ناتوانیم برای فارسی حرف زدن. پس محضِ خلاصی از اصرارهایش هم که بود واقعیت را به او گفتم و او خندید.. بلند و با صدا.. اما رهایی در کار نبود چون حالا نظرش جهتی دیگری داشت و آنهم رفتن به همان آموزشگاه برایِ یادگیری زبانِ فارسی بود.. یان دیووانه ترین روانشناسی بود که میشناختم…
ادامه دارد...
................................
#رمانتایم
#فنجانیچایباخدا
❣✨
................................
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
☕️فنجانی چای با خدا ☕️
نویسنده :خانم زهرا اسعد بلند دوست🖋
................................
#پارتپنجاهنه
چند روزی به پیشنهادش فکر کردم. بد هم نمیگفت.. هم زبان مادری را می آموختم.. هم تنفرم را با زبانشان ابراز میکردم.. نوعی فال و تماشا…
یان با دوستش هماهنگ کرد و مدتی بعد از آموزشگاه برایِ دادنِ آدرس، تماس گرفتند و پروین، پیرزن پرستار آن در کاغذی یادداشت کرد و به دستم داد.
دو روز بعد ، عزم رفتن کردم با شالی مشکی که به زور موهایِ طلاییم را میپوشاند.. ماشینِ ارسال شده از آژانسِ محل در هیاهویِ خیابانها مسیر را میافت و من میماندم حیران از این همه تغییر در شکلِ ظاهری مردم.. مسلمانان اینجا زیادی با اسلامِ مادر فرق نداشتند؟؟ پس آن ازدحامِ زنانِچادر پوش در خاطرات کودکیم به کجا کوچ کرده بودند؟؟
وارد آموزشگاه شدم. شیک بود و زیبا.. با دکوری نسکافه ایی رنگ و عطر قهوه.. بو کشیدم.. عطر قهوه فضا را در مشتش میفشرد و مرا مست و مست تر میکرد.
رو به روی منشی که دختری جوان با موهایی گیر کرده در منجلابی از رنگِ شرابی و صورتی خوابیده در نقش و نگارِ لوازم آرایش بود، ایستادم. با کلماتی انگلیسی از او خواستم تا با مدیر صحبت کنم. آبرویی بالا انداخت:(نازی.. نازی.. بیا ببین این دختره چی میگه.. من که زبان بلد نیستم..) نازی آمد.. با مانتویی که کشیدگیِ دکمه هایش از اجبار برای بسته ماندن خبر میداد و صورتی نقاشی شده تر از منشی.. بعد از سلام و خوش آمد گویی خواست تا منتظر بنشینم. نشستم بی صدا.. و چشمانی که عدم هماهنگی بیشتری را جستجو میکرد..
عطری تلخ و مردانه در فضا پیچید.. درست شبیه همان ادکلنی که دانیال میزد.. چشمانم را بستم… دانیال زنده شد.. خاطراتش.. خنده هایش.. مهربانی هایش.. اخمهایش.. صوفی اش.. خودخواهی اش.. و خدایی که دست از سر زندگیم برنمیداشت…
سر چرخاندم به طرف منبعِ تجدید کننده ی خاطراتم..
پسری که قد بلند و هیکل تراشیده اش را از پشت سرش دیدم.. با صدا میخندید و با کسی حرف میزد. دراتاقی که دربِ نیمه بازشِ اجازه ی مانور را به چشمانم میداد..
کمی چرخید.. نیم رخش را دیدم.. آشنا بود.. زیادی آشنا بود!! و من قلبم با فریاد تپید…
ادامه دارد...
................................
#رمانتایم
#فنجانیچایباخدا
❣✨
................................
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
شده از درد دلت اه نیاری به لبت؟
عاشق ماه شوی دور بمانی زه مهت؟
#بیو
#شهیدانه ♥️✨
اگه میخوای #پرواز کنے
باید دل بکنی از دنیا و تعلقاتش..
در سجدهیِ آخرِ نمازهایش
این دعا را میخواند:
اللهم أخرِجْنی
حُب الدُّنیا مِن قُلوبِنا..
#شهیدمحمدرضاالوانے🕊
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
#نهج_البلاغه
#تربیت_نسل
🌸فَاللهَ اللهَ أَنْ تَشْکُوا إِلَى مَنْ لاَ يُشْکِي شَجْوَکُمْ وَ لاَ يَنْقُضُ بِرَأْيِهِ مَا قَدْ أَبْرَمَ لَکُمْ
✨خدا را خدا را ❗️
🔹مبادا شکایت نزد کسی برید که نمی تواند آن را برطرف سازد , و توان گره گشایی از کارتان ندارد.
📚 #خطبه_105
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
#تلنگر🌱
کجای زندگیمون یه گناه رو؛
بخاطر امام زمان(عج) کنار گذاشتیم⁉️
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
#رفیق_حواست_هست 🌱
امروز وقتے شما در فضاے مجازے
قرار مےگیرید #شهدا شما را نگاه مےڪنند
پس باید با وضو باشید و
ذڪر "مارمیتاذرمیت"بخوانید.
شما الان بالایدڪل دیده بانی
قرار گرفته ایدوبخواهید یا نه
وسطمیدان هستید.
#حاجحسینیکتا ♥️🍃
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
#سخن_بزرگان ✨♥️
تصور کنید یک کسی دارد برای کنکور درس میخواند...حالا او با اکراه، مشغول درس خواندن شود و هر چند دقیقه یکبار مُشتی روی کتابهایش بکوبد و با ناراحتی بگوید: «این درس خواندن هم که تمام نمیشود؟!» آیا دانشمند مفیدی خواهد شد؟ بعضیها با زندگی خودشان همینطوری برخورد میکنند. انگار ناراحت هستند که خدا آنها را در بستر این زندگی آفریده است!
#استاد_پناهیان🌱
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
#حدیث_روز
🍃امیرالمومنین علی علیهالسلام:
قربانگاه عقل ها غالبا در پرتو طمع هاست.🍃
📚 محاضرات، ج۱، ص۲۵۱
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
••✾❀🕊⭐🕊❀✾••
آزاده باش ؛
قیمتے خواهے شد،
آنقدر قیمتے که خداوند خریدارت شود
آنهم، به بالاترین قیمت؛ یعنے«ولایت»
سلمانش را با «مِنّااهلَالبِیت» خرید؛
حُرَّش را با «حَلَّت بفِنائِڪ»
ویقینبدان تو را با«انتظار»
خواهد خرید.. :)🌱
-و چه مقامےست این #انتظار . . ؛
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
مقابله با تهاجم فرهنگی📱💻🖥
#پارتسییک
#فصلدوم
#حکایت
..............................
چوپانی عاشق دختر پادشاه شده بود. با اینکه میدانست پادشاه، دخترش را به او نمیدهد ولی باز هم عاشقش بود. به گونه ای که به خاطر عشق آن دختر بیمار شد. مادر چوپان، کنیز خانه وزیر پادشاه بود. مادر خبر را به وزیر رساند. وقتی وزیر از جریان ماوقع مطلع شد، پیش چوپان آمد و گفت: کاری به تو میگویم آن را انجام بده تا به عشقت( دختر پادشاه) برسی! برو داخل غار و به نماز خواندن و عبادت خداوند بپرداز. هر موقع که شاه وارد غار شد، اصلا اعتنایی به شاه نکن تا من به تو ایما و اشاره بدهم.
وزیر، داخل شهر شایعه کرد که در فلان غار جوانی وجود دارد که مستجاب الدعوه است. خبر به گوش شاه رسید. شاه به وزیرش گفت: خبری شنیدم که جوانی مستجاب الدعوه است که می خواهم او را ببینم. وزیر برای اینکه محکم کاری کند، گفت: مردم دروغ می گویند! همه سخنان شایعه است. پادشاه گفت:اشکالی ندارد می خواهم این جوان را ببینم.
شاه با وزیر به سمت غار حرکت کردند. وقتی داخل غار شدند، دیدن جوان در حال نماز خواندن و عبادت خداست. وزیر هر چه اشاره کرد، چوپان توجهی نکرد. سرفه کرد، باز هم توجهی نکرد. شاه به همراه وزیر از غار خارج شدند و رفتند.
ادامه دارد...
مبنع:#کتابتهاجمفرهنگی
با نگرشی بر سیره ی عملی شهدا.
نویسنده:#محمدجاننثار
✨❣
........................................
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
مقابله با تهاجم فرهنگی📱💻🖥
#پارتسیدو
#فصلدوم
#حکایت
..............................
مجید و مرتبه سراغ آن جوان آمد، گفت: بنده ی خدا! من شاه را آوردم تا مشکلت حل شود، اصلا اعتنایی نکردی؟! چوپان گفت:(( من با نماز دروغین توانستم شاه را به اینجا بیاورم. شاهی که اصلاً مرا به بارگاه خود راه نمی داد نه تنها به دیدن من آمد بلکه باعث شد شاه به من تضمین کند و به پایم بیفتد. نه شاه را می خواهم دختر شاه را. من عشق حقیقی ام را پیدا کرده ام. آن ها همه عشق مجازی اند!))
ای صد دل دل، دل یکدل کن
مهر دگران را ز دل خود یله کن
یک لحظه به اخلاص بیا در بر ما
گر کام تو برنیامد آنگه، گله کن
کافیست مهر، علاقه و عشق به دیگران را از دل بیرون کنیم و با اخلاص-فقط برای رضای خدا - رو به سوی خدا بیاوریم؛ تا لذت دوستی و عشق او را بچشیم.
امیر مومنین علی(ع) در خطبه ۸۷ نهج البلاغه در مورد یکی از خصوصیات محبوب ترین بندگان خدا می فرماید:(( محبوب ترین خدا کسی است که خداوند او را یاری کرده تا بر نفس خویش چیره شود)). از این عبارت برمیآید که تنها با یاری و مدد الهی انسان می تواند بر نفس خویش پیروز گردد. انسان باید ابتدا با نفس خود مبارزه کنند و اگر موفق نشد بر نفس خود فایق آید، از خداوند برای این مهم، ساری می طلبد.
منظور از نفس آن دسته عوامل، انگیزه ها و گرایش های درونی اند که انسان را به گناه و انحطاط سوق داده و مانع ترقی معنوی و تقرب به خداوند و نیل به کمالات والای انسانی می شود. عوامل و انگیزههای نفسانی که لحظاتی موقت دارند و فرجام آنها بدبختی، زیان و محروم گشتن سعادت است، از آن روی که ما را از کمالات باز می دارند((نفس امّاره به سوء)) گفته می شوند.
ادامه دارد...
مبنع:#کتابتهاجمفرهنگی
با نگرشی بر سیره ی عملی شهدا.
نویسنده:#محمدجاننثار
✨❣
........................................
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
مقابله با تهاجم فرهنگی📱💻🖥
#پارتسیسه
#فصلدوم
#حکایت
..............................
اگر انسان خواهان کمال و رسیدن به تعالی است، ناگزیر باید با نفس خویش مبارزه کند. نقشی که اگر کنترل نشود و در حصار حدود و قوانین شرعی و الهی نماند، فرجام تاریکی برای انسان رقم خواهد زد.
عاملی که مظاهر دنیا و مادی را در برابر انسان، زیبا جلوه می دهد و هوس میل انسان را به سوی زخارف پوچ دنیا برمیانگیزد و او را در گرداب گناه فرو می برد، نفس امّاره است. اگر عامل شهوت در انسان نمی بود و فراروی او راهی جز به سوی خدا قرار نداشت، ارزش و عظمت انسان شناخته نمیشد.
ارزش و کمال انسان در این است که دارای دو جهت و مسیر باشد و با انتخاب صحیح خویش، راه خداوند را برگزیند. باید خداوند را به خاطر تمایلاتی که در وجود ما قرار داده و حتی برای آفرینش شیطان، شکر کنیم؛ چون اگر شیطان و وسوسه های شیطانی نمی بود، اولیا دوستان خدا به آن مقامات الهی نمی رسیدند.1. مثل حرارت دادن سنگ تلاک ناخالصی ها را جدا می کند و بعد از آن دوباره طلا را حرارت داده و به آن شکل میدهند، شیطان هم حکم حرارت دارد که انسان با مبارزه با ناخالصی هایی که شیطان ایجاد می کند به مقامات الهی می رسد.
1: آیت الله محمدتقی مصباح یزدی، بهترین ها و بدترین ها از دیدگاه نهج البلاغه، (قم:موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1387).صص20،25،27.
ادامه دارد...
مبنع:#کتابتهاجمفرهنگی
با نگرشی بر سیره ی عملی شهدا.
نویسنده:#محمدجاننثار
✨❣
........................................
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
°°°
شہادتیعنے:متفاوتبہپایانبرسیم
وگرنہمرگپایانتکرارۍهمہ
قصہهاستبہقولحاجۍ↓
بےشہادتمرگباخُسرانچہفرقیمۍکند
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909