『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_صدونهم9⃣0⃣1⃣ ریحانه می گويد : انگشتر نشانت کو؟ انگشتر نشانم کو ؟ اول کمی فکر م
#رنج_مقدس🍀
#قسمت_صدودهم0⃣1⃣1⃣
خنده اش چنان پرصداست که من را هم به خنده می اندازد.
- مهمون داشتید؟
تعجب می کنم یعنی آنتن این را هم مخابره کرده است. سکوت میکنم.
- آخه الآن دوتا خانم از منزلتون اومدن بیرون.
با گنگی محاسبه ای می کنم و آرام می گویم:
- پشت درید؟
- پشت در که نه، اما عقب تر توی ماشینم. براتون معجون گرفتم. زحمت نیست بیایید دم در بگیرید، یا این که به علی بدم؟ راستش قرار دارم. فقط خواهش می کنم بخورید.
این دیگر نوبر است. تا یک هفته خوراک مسخره بازی های علی می شوم.
همزمان با خداحافظی و سلام برسانیدها و استراحت کنیدها و چشم گفتن من، زنگ خانه هم به صدا در می آید. از پنجره نگاه می کنم به علی که در را باز میکند و با مصطفی بگوو بخند. خیلی دلم می خواهد حرف هایشان را بشنوم.
سینی را که به دست علی می دهد، دوتا مشت هم حواله ی بازوی علی می کند وپشت دستی که جلوی ناخنک علی را می گیرد. حتما علی دستش انداخته که دوتا مشت کمش است ، باید به جای من موهایش را هم می کند. حالا با این مصیبت چه کار کنم؟ سعی می کنم حالت دفاعی ام را تبدیل به بی تفاوتی تهاجمی کنم. در اتاقم بدون اجازه باضربه ای باز می شود. روی سینی دسته ی کوچک گل نرگس است و ظرف معجون و پاکت نامه ای که جواب آزمایش است. زودتر از علی می گویم:
- یاد بگیر، یاد بگیر این ریحانه ی بنده خدا چه گناهی کرده گیر توی بی احساس افتاده.
میروم سمتش و سینی را می گیرم.
- این جوری نگام نکن، یه ذره اش رو هم به تو نمی دم.
علی می خندد. می خندد و روی در اتاقم ضرب می گیرد و می خواند:
- معجون خوب آوردیم، دخترتونو بردیم. معجون خوب ارزونیتون، دخترترشیده مال خودتون.
فرار می کند. همه می آیند اتاق من و عجیب این که علی چهارتا قاشق هم آورده .
- یعنی چی؟
این را می گویم و پدر میگوید:
- من بی گناهم ولی بدم نمی آد بینم دومادم چه سلیقه ای داره؟
سینی معجون وسط اتاق می نشیند و اگر دیر بجنبم تمام می شود. خجالت را کنار می گذارم و من هم مشغول می شوم. یک شاخه ی گل نرگس را هم برای خودم می گذارد و بقیه اش را روی سر مادر گل سر می کند. لذت رنگ های دنیا را می برم. رنگ آبی و سبز و زردش را.
- زندگی یک رنگ نیست . رنگین کمان است . چهار گوش هم نیست.دایره است.
مصطفی این را می گوید . توی ماشین هستیم برای خریدن حلقه. حرفش را برای خودم تصور
می کنم خوشم می آید از تعبیرش ؛ اما منتظرم منظورش را بگوید...
#بہشیرینےڪتاب📖
✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد
#ادامهدارد...⏰
📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓
#ڪپے_فقط_باذڪرآیدے_ڪانال👇🌱
♡{ @shohaadaae_80 }♡