کوله هاتون ببیندین
چمدون هاتونم جمع کنید🚌
زیاد وسیله نیارید
چون قرار ت این سفر سبک بال بریم برگردیم
سربند بزن..
پیکسل بزن ..
لباس خاکی های خادمی رو در بیار ...
اتوبوس فقط منتظرِ توعه...
بدو جا نمونی ....
بنا به رسم کاروان های راهیان نور
مقصد اول دوکوهه اس
چشماتو باز کن ...
رسیدیم دوکوهه...
از اتوبوس پیاده شدیم ...
یه تابلو چشممون رو میگیره ...
دوکوهه، السلام اِی خانه ی عشق ...♥️
کل کاروان ها اسکانشون تو ساختمون جدیداست...
ولی چون کاروان ِ ما دیر رسیده ،
جا شو گرفتن...
خیلی شلوغه اخه..
یه اسکان دادن بهمون
تو ساختمون قدیمی ها ...
گردان مقداد...
وای ...باورت میشه ؟
رو همون تخت هاااا..
تو همون اتاقاااا....
مهمون ویآیپیِ شهدا شدیم امشب ...
همینقدر خصوصی ...
وسایل تو بزار ...
تختا مشخص شد
دیگه وقتشه بریم نماز جماعت ...
وای ...
کی فکرشو میکرد دوباره دعوت شیم؟😭
حسینیه ی حاج همت ....
اول یه زیارت با شهداش ...
بعد هم داخل حسینیه و نماز ....
نوشته های دور حسینیه رو بخون...
دونه دونه اشو خادمااا زحمت کشیدن و نوشتن ...
عکس های بالای حسینیه رو نگاه کن..
همه ی این چشما، این نگاه ها اینجا یروزی بودن..
یه نمازی خوندن...
بعد نماز سفره ی شام و میندازن ..
میگن اگه دیر بجنبی درب ورودی بسته میشه
جا میمونی از گردان تخریب ...
راه میوفتی ...
چفیه رو سرت ...
با فاصله گزاری ، پشت درب وایسادی..
راه میوفتی ..
چشم ، چشمُ نمیبینه..
فقط صدا میاد...
صدای خادما ...صدای راهنمایی ها...
صدای قدم زدن بقیه هم گروهی ها
رو خاکای بیابون...
حتی نمیفهمی کجایی
فقط راه میری پشت هم...
یکی از فرمانده ها میاد
صور فلکی نشون میده تو آسمون..
بهت میگه بچه های رزمنده وقتی شبا تو بیابونا گیر میکردن
چجوری راه و پیدا میکردن...
از طریق ستاره ها..
از دور یه نوری میبینی روی زمین ..
معلومه یه ساختمونیه..
خب انگاری داریم میرسیم..
نزدیک تر که شدیم
میبینی فقط فانوسه دور یه ساختمونی ...
یه حسینیه اینجاست ...
کدوم حسینیه ؟؟
همون حسینیه ای که خودِ حاج همت دیوارشو خشت به خشتِشو
با بسیجی ها ساخت ...
با کمک خادمااا میشینی ...
روضه شروع میشه :)
عادتِ بچه های ِ تخریب میدونی چیه؟
اونا همیشه با نامِ مادر(س) کارشونو شروع میکردن:)
قانون گردان تخریب اینه
یه راوی میاد برات تعریف میکنه چیشده و چی بوده
یه مداح میاد برات با روضه ی مادر شروع میکنه ...
ولی گیجی ... هنوز نمیفهمی
راوی چی میگه ... ینی چی...
تو حال و هوای خودتی که راهنماییت میکنن سمت خروج ..
ته ِ حسینیه ...
میری بیرون
یه راه کوچیک هست ..
که کلی پرچم داره و فانوس ..
نگاه که میکنی
پایین هر پرچم یه چاله است ..
کم کم که دقت کنی ،
میفهمی این چاله ها ،
قبر اند:)
قبر های ِ تو خالی ...
برات تعریف کردن
که برای آموزش ِ بچه ها میومدن این اطراف حسینیه ،
چادر میزدن، هفته ها آموزش میدیدن...
وقتای استراحت شون
مث منو تو وقت حروم نمیکردن:)
حتی خیلی هاشون نمیخوابیدن
میومدن یه گوشه ای
برای خودشون قبر میکندن،
میرفتن داخل قبر ها ..
مناجات و مناجات و مناجات ...
ببین رفیق ...
خیلیه هاااااا...خیلیییی...
از همه ی دنیا بگذری ،
از وابستگی هات بگذری ،
از مادرت پدرت درست،
شناسنامه اتو دست کاری کنی
بیای جبهه
که حداقل ترین کار و بدن دستت ...
بشی تخریبچی...
که وقتی راه بسته شد
بچه ها موندن،
کسی از گردان آسیب نبینه ...
توی بچه نوجوون خودتو فدایی یه لشگر کنی...
بخوابی رو سیم خاردار ...
بخوابی رو مین ...