eitaa logo
🌷 گلستان شهدا 🌷"shohada"
466 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
3.2هزار ویدیو
314 فایل
بسیج یعنی؛ "نیروی کارآمد کشور برای همه کشورها" https://eitaa.com/joinchat/1445986595C6aa76eb819 دخترای گل دهه هشتادی لینک جدید گروه ریحانه خلقت😍😍😍😍 هرچه سریعتر همه عضو گروه جذابمون بشید بزن رو لینک ارتباط با ادمین : @Narjesyavaran_313
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در مشترک نبش قبر نکنید‼️ شاید شما سختی را پشت سر گذاشته باشید و هزار و یک اتفاق ناخوشایند# قبلا در زندگی شما ، هر دوی تان را آزار داده باشد، اما امروز که به خاطر خاص با هم دچار اختلاف شده اید، حق ندارید همه مشکلات را نبش قبر کرده و با مطرح کردن شان حل مشکل فعلی را هم دشوار کنید. شما باید آنچه در زمان باعث آزار تان می شود را، در زمان خود وفصل کنید و حتی اگر نمی کنید، راهی برای بخشیدن و عبور از آن پیدا کنید تا و بی وقت سر بیرون نزند و دوباره مایه تان نشود. @shohadap
آیت الله صفایی حائری : همسری را انتخاب کن که .... @shohadap
حاج میرزا اسماعیل دولابی: هیچوقت وارد گذشته کسی نشو ، حتی عزیزترینت. چون زیباترین باغچه راهم که بیل بزنی حداقل یک کرم درونش پیدا می شود. @g_shohadap
🔆 ✍ آیا به آن خوبی که فکر می‌کنیم، هستیم؟ 🔹يک استاد دانشگاه می‌گفت: يک بار داشتم برگه‌های امتحان را تصحيح می‌کردم. به برگه‌ای رسيدم که نام و نام خانوادگی نداشت. با خودم گفتم ايرادی ندارد. بعيد است که بيش از يک برگه نام نداشته باشد. 🔸از تطابق برگه‌ها با ليست دانشجويان صاحبش را پيدا می‌کنم. تصحيح کردم و ۱۷.۵ گرفت. احساس کردم زياد است. کمتر پيش می‌آيد کسی از من اين نمره را بگيرد. دوباره تصحيح کردم ۱۵ گرفت. 🔹برگه‌ها تمام شد. با ليست دانشجويان تطابق دادم اما هيچ دانشجويی نمانده بود. تازه فهميدم کليد آزمون را که خودم نوشته بودم تصحيح کردم. 🔰 آری، اغلب ما نسبت به ديگران سخت‌گيرتر هستيم تا نسبت به خودمان و بعضى وقت‌ها اگر خودمان را تصحيح کنيم می‌بينيم: به آن خوبی که فکر می‌کنيم، نيستيم! @shohadap1400shohadap
‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌ 🔴تو برای خدا باش، خدا و همه ملائکه‌اش برای تو خواهند بود ✍آیت‌الله شیخ محمدتقی بهلول می‌فرمودند: ما با کاروان و کجاوه به گناباد می‌رفتیم. وقت نماز شد. مادرم کاروان‌دار را صدا کرد و گفت: کاروان را نگهدار، می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم. کاروان‌دار گفت: بی‌بی! دو ساعت دیگر به فلان روستا می‌رسیم. آنجا نگه می‌دارم تا نماز بخوانیم. مادرم گفت: نه، می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم. کاروان‌دار گفت: نه مادر، الان نگه نمی‌دارم. مادرم گفت: نگهدار. کاروان‌دار گفت: اگر پیاده شوید، شما را می‌گذارم و می‌روم. مادرم گفت: بگذار و برو. من و مادرم پیاده شدیم. کاروان حرکت کرد. وقتی دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد؟ من هستم و مادرم، دیگر کاروانی نیست. شب دارد فرا می‌رسد و ممکن است حیوانات حمله کنند. ولی مادرم با خیال راحت با کوزه آبی که داشت، وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد، رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند. لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر می‌شد. در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم. دیدم یک درشکه خیلی مجلل پشت سرمان می‌آید. کنار جاده ایستاد و گفت: بی‌بی کجا می‌روی؟ مادرم گفت: گناباد. او گفت: ما هم به گناباد می‌رویم. بیا سوار شو. 🤲 یک نفس راحتی کشیدم و گفتم خدایا شکر. مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده. به سورچی گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمی‌نشینم. سورچی گفت: خانم، فرماندار گناباد است. بیا بالا، ماندن شما اینجا خطر دارد. کسی نیست شما را ببرد.مادرم گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمی‌نشینم! در دلم می‌گفتم مادر بلند شو برویم. خدا برایمان درشکه فرستاده است. ولی مادرم راحت رو به قبله نشسته بود و تسبیح می‌گفت. آقای فرماندار رفت کنار سورچی نشست و گفت: مادر بیا بالا، اینجا دیگر کسی ننشسته است. مادرم کنار درشکه نشست و من هم کنار او نشستم و رفتیم. در بین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم. اگر انسان بنده‌ٔ خدا شد و در همه حال خشنودی خدا را در نظر گرفت، بيمه مى‌شود و خداوند تمام امور او را كفايت و كفالت مى‌كند. 💠 «أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ؛ آیا خداوند برای بنده‌اش کافی نیست؟» (سورۀ زمر: آیۀ 36) @shohada1401p پایگاه شهدا
🔅 ✍️ چرا نمی‌توانم نماز صبح بیدار شوم؟ 🔹سال‌ها پیش شبی شهرستان مهمان مادر بودم. طبق روال، ساعت ۱۱ شب خوابیدم. بعد از اذان صبح بیدار شدم ولی سنگینی عجیبی داشتم که نمی‌توانستم برای نماز صبح بیدار شوم. 🔸انگار یکی می‌گفت: بخواب! هنوز تا طلوع آفتاب فرصت داری! 🔹خوابیدم. به ناگاه بیدار شدم و طلوع آفتاب را دیدم. 🔸شب بعد حس کردم باید زودتر بخوابم. ساعت ۱٠ شب خوابیدم و علی‌رغم هیچ نیازی به خواب، باز همان‌طور خواب ماندم. 🔹اتفاق بسیار نادر و عجیبی برایم بود. بسیار ناراحت و اعصابم خرد شده بود. از حق‌تعالی استغاثه کردم تا گناهی را که موجب این سلبِ توفیقم شده به من نشان دهد. 🔸به‌ناگاه ماجرا را فهمیدم چون می‌دانستم هرچه هست در این چند روز بوده است. 🔹شب اول مادرم قدری تخمه‌ کدو درست کرده بود. خیلی خوش‌طعم و پُر مغز بودند. 🔸از او پرسیدم: از کجا خریده است؟ 🔹آدرس بقالی سر کوچه را نشان داد. فردا صبح برای خرید از آن تخمه به مغازه‌اش رفتم. 🔸صاحب مغازه گفت: هر کیلو تخمه مبلغ ۱۵هزار تومان است و فقط سه کیلوی دیگر از آن مانده. 🔹من هم آن سه کیلو را خریدم. غافل از این بودم که قیمت آن تخمه باید بالای ۲٠هزار تومان باشد. 🔸دوباره به مغازه رفتم و داستان را از او پرسیدم. متوجه شدم این تخمه‌‌ها برای پیرزن مستمندی است که به او در پاییز هدیه داده‌اند و او نزدیک عید آن‌ها را به صاخب مغازه داده بود تا برایش بفروشد و به او مبلغ را بدهد. پیرزن می‌خواست برای عید میوه و شیرینی کمی برای خانه‌اش تهیه کند که شرمنده مهمان نباشد و فقرش بر اطرافیانش عیان نشود. 🔹صاحب مغازه برای از سر باز کردن این چند کیلو تخمه، به قیمت ارزان آن را به ما فروخته بود. در حالی که آن تخمه ۲۲هزار تومان ارزش بازارش بود و برای این زن باید کسی که انصاف داشت، مقداری هم از نرخ بازار بالاتر می‌خرید. 🔸به توفیق الهی مابه‌التفاوت آن را رد کردم تا به دست پیرزن برساند. همان شب علی‌رغم داشتن مهمان در منزل ساعت یک بامداد به بستر رفتم ولی ساعت ۵ صبح به مدد الهی بیدار بودم.