eitaa logo
پاتوق شهدا🥀🇵🇸
198 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.2هزار ویدیو
22 فایل
بسم رب الشهدا کانال وقف شهداست🥀 مقام معظم رهبری: زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست! هرکسی با شهیدی خو گرفت روزمحشر آبرو از او گرفت... شهدا سنگ نشانند که راه گم نکنیم🌱 اینجا همه چیز نذر شهداست کپی همه مطالب با ذکر صلوات حلاله(:
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱🌸🍂🌸🍃🍂🌸🍃🍂🌸 🍃🍂🌸🍃🍂🌸 🍂🌸🍂 🌸 شهید🌹حسین خرازی 💚 یکی از دوستان شهید خرازی می‌گوید : حسین خرازی تصمیم به ازدواج گرفته بود و برای عمل به این سنت نبوی از مادر من مدد جست😉 او با مزاح به مادرم گفته بود كه: «من فقط 50 هزار تومان پول دارم و می‌خواهم با همین پول خانه و ماشین بخرم و زن هم بگیرم!» بالاخره مادرم پس از جستجوی بسیار، دختری مؤمنه را برایش در نظر گرفت و جلسه خواستگاری وی برقرار شد و آن دو به توافق رسیدند🧖‍♀💍🧖 او كه ایام زندگی‌اش را دائماً در جبهه سپری كرده بود اینك بانویی پارسا را به همسری برمی‌گزید. مراسم عقد آنها در حضور رهبر كبیر انقلاب امام خمینی (ره) برگزار شد🤩 لباس دامادی او پیراهن سبز رزم بود. دوستانش به میمنت آن شب فرخنده یك قبضه تیربار گرنیوف را به همراه 30 فشنگ، كادو كرده و به وی هدیه دادند و بر روی آن چنین نوشتند: «جنگ را فراموش نكنی!»😄✌️ فردا صبح حسین با تكیه بر وجود شیرزنی كه شریك زندگی او شده بود به جبهه بازگشت... روحش شاد🤎 🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌺🌺🌺🌺💛💛💛💛
🌱🌸🍂🌸🍃🍂🌸🍃🍂🌸 🍃🍂🌸🍃🍂🌸 🍂🌸🍂 🌸 شهید🌹 💚 💚✨💚 . . همسرشون مےگُفتند:↓ بعضے از روزهاے جمعہ🌿 تلفنِ همراهش خاموش بود📲 وقتے دلیلش رو مے‌پرسیدم مےگفت:🗣 ارتباطم رو با دنیآ کمتر میکُنم تا امروز کہ متعلق بہ امام‌زمانم "عج" هست🌈 بیشتر با امام‌زمان باشم بیشتر بہ یاد امام‌زمان باشم.. :)💚 شهیدحججے💔 🌱
🌱🌸🍂🌸🍃🍂🌸🍃🍂🌸 🍃🍂🌸🍃🍂🌸 🍂🌸🍂 🌸 شهید🌹محسن حججی 💚 برای خرید سر عقد رفته بودیم, موقع پرو لباس مجلسیم یواشکی بهم گفت: «هنوز ! تا بپسندی بر‌می‌گردم.» رفت و با سینی آب هویچ بستنی برگشت🍹 🌷برای همه خریده بود جز خودش. گفت خودم میل ندارم. وقتی خیلی اصرار کردیم مادرش لو داد که گرفته است. 🌷ازش پرسیدم: « حالا چرا امروز؟😳» گفت: «می‌خواستم گرهی تو کارمون نیفته و راحت بهت برسم💜» راوی:همسر شهید 📗برشی از کتاب سربلند 🕊
🌱🌸🍂🌸🍃🍂🌸🍃🍂🌸 🍃🍂🌸🍃🍂🌸 🍂🌸🍂 🌸 شهید🌹مرتضی زارع 💚 💍عروسی بدون گناه💍 ❣زیباترین عروسی با دعوت اهل بیت و حضور ۲ شهید مدافع حرم در شب میلاد امام حسین (ع)❣ من و همسرم قصد داشتیم تا آغاز زندگیمان را در شب میلاد بهترین سرور کائنات حضرت سیدالشهداء علیه السلام آغاز کنیم. ✍دعوتنامه را خودمان نوشتیم. آقا مرتضی با اشتیاق تمام اصرار داشت تاریخ عروسی مان شب میلاد امام حسین (ع) باشد و روز پاسدار اشتیاقش را دوچندان می کرد😍 💌کارت های عروسی را که توزیع می کردیم، جای برخی میهمانان را خالی دیدیم، شروع به نوشتن دعوتنامه کردیم برای امام علی علیه السلام، امام حسین (ع)، حضرت ابوالفضل (ع)، امام جواد، امام موسی کاظم، امام هادی و امام حسن عسگری علیهم السلام و دعوتنامه ها را به عموی آقا مرتضی که راهی کربلا بودند دادیم تا در حرم این بزرگواران بیندازند و برای حضرت مهدی (عج) هم نامه ای مخصوص نوشتیم😇 از چهارده معصوم عاجزانه درخواست کردیم که در عروسی ما شرکت کنند و برای این که دعوت ما را قبول کنند دعای توسل خواندیم🥺🙏 چند شب قبل عروسی خواب دیدم که من با لباس عروس و آقا مرتضی با لباس دامادی در حرم امام حسین (ع) هستیم و برایمان جشن گرفته اند، یک دفعه به ما گفتند که شما همیشه همسایه ما بودید و یک عمر همسایه ما خواهید ماند🤩😇 خواب عجیبی بود برای آقا مرتضی که تعریف کردم بسیار خوشحال شد و گفت: خوشا به حال شما؛ من می دانم که شما شهید می شوید، من به او گفتم اما به نظرم شما شهید می شوی چون مدت کوتاهی در خوابم بودید😣💔 عروسیمان رنگ و بوی خاصی داشت، مسئول تالار به آقا مرتضی گفت: عروسی مذهبی در این تالار زیاد برگزار شده اما عروسی شما خیلی متفاوت بود💕 برگه هایی را که در آن احادیث و جملات بزرگان نوشته بودیم، بین مهمان ها توزیع کردیم و جالب آن که عده ای به ما گفتند آن جملات، راه زندگیمان را عوض کرد! 😍 برای ما خیلی جالب بود که تاثیر یک کلام معصوم در مکانی به نام تالار عروسی، شاید تاثیرگذارتر باشد تا روی منبر…✌️ عروسیمان متفاوت بود و شاید به خاطر حضور دو شهید بزرگوار شهیدسجادمرادی  و شهیدمرتضی زارع در این جشن بود💖 آقا مرتضی همیشه می گفت: ازدواجم را مدیون حضرت زهرا(س) هستم. 😅شاید خنده دار باشد اما احتمالا ما اولین عروس و دامادی بودیم که قبل از آن که مهمانان به تالار بیایند ما آن جا حضور داشتیم، دلمان نمی خواست مهمانان را معطل کنیم. 💐 با گل زدن به ماشین عروس، مخالف بودیم و آن را خرج اضافه می دانستیم البته یکی از همسایه ها به اصرار دوستان چند شاخه گل به ماشین عروسمان زد😊 💟در راه آرایشگاه به تالار، زندگیمان را با شنیدن کلام وحی آغاز کردیم. یادم می آید چون نزدیک اذان مغرب بود، آقا مرتضی آن قدر با سرعت رانندگی می کرد که فیلمبردار به او تذکر داد. در ماشین به من می گفت: نماز اول وقت مهم تر است تا فیلمبرداری! و وقتی وارد تالار شدیم آقا مرتضی به مهمانان گفت: 🥰برای تعجیل در فرج حضرت صلوات بفرستید🥰 🌧آن شب باران شدید می بارید عده ای گفتند ته دیگ خوردن های زیادی کار دستتان داد اما من مطمئن بودم که خداوند با بارش باران رحمتش به من یادآوری می کرد که همسرت سرسبد نعمت هایی است که من از روی رحمت به تو عطا کرده ام؛ چرا که صدای رحمت خدا مانند صدای پای پروانه روی گل ها بی صداست…😉 حدود دویست غذای اضافه، تاوان عروسی مذهبی گرفتنمان بود🙁😐 عده ای نیامدند و اظهار کردند چگونگی عروسی شما قابل پیش بینی است! صبح فردای عروسی آقا مرتضی غذاهای باقیمانده را بسته بندی کرد و به خیریه داد، همان شد خیر و برکت در زندگیمان... همسر عزیزم💜 خوشا به حالت! من با تمام ظلماتم روی زمین ماندم و تو در بهشت، در جوار امام حسین (ع) با تمام برکاتش… برای همسفر جامانده ات دعاکن🌸 راوی:همسر بزرگوار شهید @Shohada27
🌱🌸🍂🌸🍃🍂🌸🍃🍂🌸 🍃🍂🌸🍃🍂🌸🍃🌸🍃 🍂🌸🍂 🍃🌸 🍃 🌸 شهید🌹سیدسجادحسینی 💚 ۱۸ سالم بود... كه اومد خواستگاری...💕 اون جلسه... قرار بود همو ببینیم...💕 حجب و حیامون مانع ميشد... راحت نگاهِ هم كنيم... شبی رو تعیین ڪردن واسه صحبت ڪردن... خجالت ميكشيدم... واسه همين... از مادرم خواستم جام صحبت ڪنه... مادرم از طرف من... تموم حرفامو دقیق بهش میگفت... آخرای صحبتاشون بود... ڪه مادرم خواست از اتاق برم بیرون...! تو سالن،يهو یادم اومد... مسئله ای رو نگفتم... در زدم و رفتم تو اتاق... با صحنه ی عجیبی روبرو شدم... ڪه تا آخر عمر فراموش نمیڪنم... سید سجاد داشت اشڪ میریخت...😢 پرسیدم:"چی شده...؟!" مادرم گفت: "چیزی نیست،ڪاری داشتی...؟" گفتم: "مسئله ای رو فراموش ڪردم مطرح ڪنم..." جوابمو ڪه گرفتم... از اتاق اومدم بیرون... دل تو دلم نبود... ڪه چرا داشت اونطور اشڪ میریخت...؟! بیرون ڪه اومدن پرسیدم و مادرم جواب داد... "یه واقعیت مهم زندگیتو بهش گفتم... گفتم ڪه جگر گوشه من...❤ نه پدر داره نه برادر...😢 مسئولیتت خیلی سخته... از این به بعد باید... هم همسرش باشی...💕 هم پدرش... هم برادرش... میشی همه ڪس و ڪارش... از حرفم گریه ش گرفته بود و... قول داد ڪه قطعاً همینطوره و... جز این هم نمیشه...❤ همسر عزیزتر از جانم...💕 بعد ١١ سال زندگی…💕 یڪباره با رفتنت... پدرم... برادرم... بهترین دوستم و همسرم...💕 رو از دست دادم...💔 تڪیه گاه امن من...💕 تو خیلی بیشتر از قولت... جاهای خالی زندگیمو... با حضورت پر ڪرده بودی...❤ از خدا میخوام... تو فردوس برینش... بهترین نعمتاشو نصیبت كنه... ان شاءالله... راوی:همسر بزرگوار شهید❤️ کتاب خاطرات شهید🌱 @Shohada27 🌹 🍃 🌸🍃 🌸🍃🌸 🍂🌸🍂🌸 🍃🍂🌸🍃🍂🌸🍃🌸🍃 🌱🍃🍂🌸🍃🍂🌸🍃🍂🌸
🌱🌸🍂🌸🍃🍂🌸🍃🍂🌸 🍃🍂🌸🍃🍂🌸 🍂🌸🍂 🌸 شهید🌹محمدحسین حمزه 💚 محمد حسین اهل ڪردن و کردن بود😍 نامزدے ما هم شیرینے خاصی داشتـــ.😋 4 ماه دوست‌داشتنے!💞 دائماً حسین‌آقا می‌کرد😌 مثلاً تماس مے‌گرفتم و با حالت دلتنگے‌ می‌پرسیدم «آخر هفته تهران می‌آیی؟» می‌گفت «باید ببینم چه می‌شود!» چند ثانیه بعد، آیفون به صدا در می‌آمد و حسین‌آقا پشت در ایستاده بود!😅 یادم هست یڪ‌بار دیگر می‌خواستم برای خرید به بیرون بروم پول نداشتم هرچه فکر کردم چه کنم، به نتیجه‌ای نرسیدم! 😞 از طرفی... خجالت می‌کشیدم از پدر و مادرم پول بخواهم. نشستم به مطالعه اما تمام فکرم به خرید بود. مشغول ورق ‌زدن کتابم بودم که دیدم 30 هزار تومن پول لاے آن استـــــ!😅😍 از پدر و مادرم سوال کردم که آنها پول برایم گذاشته‌اند؟ گفتند نه! 🤔 مامان گفت «احتمالاً کار حسین‌آقاست!» خریدم را انجام دادم و بعداً هرچه تماس گرفتم و از او پرسیدم، طفره می‌رفت😄👌 می‌گفت «نمی‌دونم! من؟ من پول بگذارم؟»🤔 حتی این مدل کارها را برای خانواده‌ام هم انجام می‌داد عادتی که بعدها هم ترک نشد. 🕊🌹@Shohada27 🕊🌹 🌸 🍂🌸🍂 🍃🍂🌸🍃🍂🌸 🌱🍃🍂🌸🍃🍂🌸🍃🍂🌸
🌱🌸🍂🌸🍃🍂🌸🍃🍂🌸 🍃🍂🌸🍃🍂🌸 🍂🌸🍂 🌸 شهید🌹جواد محمدی 💚 ⚘روی حجاب حساس بود.. اهمیت بسیاری به حجاب می‌داد. حتی نحوه تزئین ماشین عروسی‌مان به گونه‌ای بود که قسمت شیشه جلو سمت عروس را دسته گل چسبانده بود و به این شکل گل‌ها مانع دیده شدن من در ماشین بودند. ⚘در مورد دخترمان، تربیت فاطمه را به من سپرده بود و می‌گفت:« از تربیت دخترمان شانه خالی‌ نمی‌کنم، ولی مادر بهتر می‌تواند دختر را تربیت کند» و از همان دوسالگی به فاطمه یاد داده بود که با روسری و چادر بیرون برود. 💥این شهید در فیلمی که بعد از شهادتش منتشر شد گفتھ بود: " اگر خدا لطف کرد و شهادت را نصیبم کرد، بندھ از آن شهدایی هستم که حتما یقه بی حجاب‌ها و آن ها را که ترویج بی‌حجابی میکنند در آن دنیا خواهم گرفت." ✍🏻راوی:همسر شهید 📚منبع:راسخون 🕊🌹@Shohada27 🕊🌹 🌸 🍂🌸🍂 🍃🍂🌸🍃🍂🌸 🌱🍃🍂🌸🍃🍂🌸🍃🍂🌸
🌱🌸🍂🌸🍃🍂🌸🍃🍂🌸 🍃🍂🌸🍃🍂🌸 🍂🌸🍂 🌸 شهید🌹وحید فرهنگی والا 💚 قبل از انجام مراسم عقد بخاطر انجام یک سری رسومات تصمیم گرفتیم بین مان صیغه محرمیتی خوانده شود. من اون روزها خیلی استرس داشتم تااینکه آقاوحید پیامکی فرستادن بااین مضمون: دورکعت نماز بگزارم و یک دعای عاقبت بخیری برایم فرستادن👌 من هم بعد از انجام خواسته‌شان پیامک دادم که از شما می خواهم بعد از عقد دست خانواده هایمان را ببوسیم و اگر نزدیک اذان بود نماز را به جماعت اول وقت بخوانیم. عقدمان درست لحظه اذان بود و همانطور شد که میخواستیم😊🤲🏻 همیشه در قنوت نماز آیه " اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا" را می خواندیم🌸🍃 از همان اول قرار گذاشتیم نمازهایمان را اول وقت بخوانیم وقتی باهم بودیم به جماعت می خواندیم😌 وقتی هم از هم دور بودیم تماس میگرفتیم و یاداوری می کردیم😊اگر در ماشین بودیم نگه داشته و نمازمان را در مساجد می خواندیم و بعد ادامه مسیر را می رفتیم.بهمین خاطر من همیشه از قبل وضو می گرفتم و این را اقاوحید خیلی دوست داشتن و همیشه به مادرشان می گفتن همسر من دائم‌الوضو هست 🕊🌹@Shohada27 🌸 🍂🌸🍂 🍃🍂🌸🍃🍂🌸 🌱🍃🍂🌸🍃🍂🌸🍃🍂🌸
🌱🌸🍂🌸🍃🍂🌸🍃🍂🌸 🍃🍂🌸🍃🍂🌸 🍂🌸🍂 🌸 🌹 💚 رفتیم خریــد ولی یک کلام با هم حرف نزدیم هم من خجالت میکشیدم هم محمد. هرکاری بود با خواهرم هماهنگ میکرد. فردای همان روز عقــد کردیم💍 محمد با لباس سپاه اومد من هم با یک چادر و لباس سفید نشستیم سرِ سفره عقـد ... یک سفره ســاده نان پنیر سبزی میوه و شیرینی😌 عقد که کردیم،اذان ظهر بود وضو گرفتیم،برای نماز رفتیم مسجد. ❤️ 🕊🌹 @shohada27 🕊🌹 🌸 🍂🌸🍂 🍃🍂🌸🍃🍂🌸 🌱🍃🍂🌸🍃🍂🌸🍃🍂🌸
🌱🌸🍂🌸🍃🍂🌸🍃🍂🌸 🍃🍂🌸🍃🍂🌸 🍂🌸🍂 🌸 شهید🌹مرتضی زارع 💚 💍عروسی بدون گناه💍 ❣زیباترین عروسی با دعوت اهل بیت و حضور ۲ شهید مدافع حرم در شب میلاد امام حسین (ع)❣ من و همسرم قصد داشتیم تا آغاز زندگیمان را در شب میلاد بهترین سرور کائنات حضرت سیدالشهداء علیه السلام آغاز کنیم. ✍دعوتنامه را خودمان نوشتیم. آقا مرتضی با اشتیاق تمام اصرار داشت تاریخ عروسی مان شب میلاد امام حسین (ع) باشد و روز پاسدار اشتیاقش را دوچندان می کرد😍 💌کارت های عروسی را که توزیع می کردیم، جای برخی میهمانان را خالی دیدیم، شروع به نوشتن دعوتنامه کردیم برای امام علی علیه السلام، امام حسین (ع)، حضرت ابوالفضل (ع)، امام جواد، امام موسی کاظم، امام هادی و امام حسن عسگری علیهم السلام و دعوتنامه ها را به عموی آقا مرتضی که راهی کربلا بودند دادیم تا در حرم این بزرگواران بیندازند و برای حضرت مهدی (عج) هم نامه ای مخصوص نوشتیم😇 از چهارده معصوم عاجزانه درخواست کردیم که در عروسی ما شرکت کنند و برای این که دعوت ما را قبول کنند دعای توسل خواندیم🥺🙏 چند شب قبل عروسی خواب دیدم که من با لباس عروس و آقا مرتضی با لباس دامادی در حرم امام حسین (ع) هستیم و برایمان جشن گرفته اند، یک دفعه به ما گفتند که شما همیشه همسایه ما بودید و یک عمر همسایه ما خواهید ماند🤩😇 خواب عجیبی بود برای آقا مرتضی که تعریف کردم بسیار خوشحال شد و گفت: خوشا به حال شما؛ من می دانم که شما شهید می شوید، من به او گفتم اما به نظرم شما شهید می شوی چون مدت کوتاهی در خوابم بودید😣💔 عروسیمان رنگ و بوی خاصی داشت، مسئول تالار به آقا مرتضی گفت: عروسی مذهبی در این تالار زیاد برگزار شده اما عروسی شما خیلی متفاوت بود💕 برگه هایی را که در آن احادیث و جملات بزرگان نوشته بودیم، بین مهمان ها توزیع کردیم و جالب آن که عده ای به ما گفتند آن جملات، راه زندگیمان را عوض کرد! 😍 برای ما خیلی جالب بود که تاثیر یک کلام معصوم در مکانی به نام تالار عروسی، شاید تاثیرگذارتر باشد تا روی منبر…✌️ عروسیمان متفاوت بود و شاید به خاطر حضور دو شهید بزرگوار شهیدسجادمرادی  و شهیدمرتضی زارع در این جشن بود💖 آقا مرتضی همیشه می گفت: ازدواجم را مدیون حضرت زهرا(س) هستم. 😅شاید خنده دار باشد اما احتمالا ما اولین عروس و دامادی بودیم که قبل از آن که مهمانان به تالار بیایند ما آن جا حضور داشتیم، دلمان نمی خواست مهمانان را معطل کنیم. 💐 با گل زدن به ماشین عروس، مخالف بودیم و آن را خرج اضافه می دانستیم البته یکی از همسایه ها به اصرار دوستان چند شاخه گل به ماشین عروسمان زد😊 💟در راه آرایشگاه به تالار، زندگیمان را با شنیدن کلام وحی آغاز کردیم. یادم می آید چون نزدیک اذان مغرب بود، آقا مرتضی آن قدر با سرعت رانندگی می کرد که فیلمبردار به او تذکر داد. در ماشین به من می گفت: نماز اول وقت مهم تر است تا فیلمبرداری! و وقتی وارد تالار شدیم آقا مرتضی به مهمانان گفت: 🥰برای تعجیل در فرج حضرت صلوات بفرستید🥰 🌧آن شب باران شدید می بارید عده ای گفتند ته دیگ خوردن های زیادی کار دستتان داد اما من مطمئن بودم که خداوند با بارش باران رحمتش به من یادآوری می کرد که همسرت سرسبد نعمت هایی است که من از روی رحمت به تو عطا کرده ام؛ چرا که صدای رحمت خدا مانند صدای پای پروانه روی گل ها بی صداست…😉 حدود دویست غذای اضافه، تاوان عروسی مذهبی گرفتنمان بود🙁😐 عده ای نیامدند و اظهار کردند چگونگی عروسی شما قابل پیش بینی است! صبح فردای عروسی آقا مرتضی غذاهای باقیمانده را بسته بندی کرد و به خیریه داد، همان شد خیر و برکت در زندگیمان... همسر عزیزم💜 خوشا به حالت! من با تمام ظلماتم روی زمین ماندم و تو در بهشت، در جوار امام حسین (ع) با تمام برکاتش… برای همسفر جامانده ات دعاکن🌸 راوی:همسر بزرگوار شهید