eitaa logo
زیر سایه شهدا🇮🇷
98 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
2.1هزار ویدیو
81 فایل
خدا بخواهد اینجاخیمہ‌گاهـ‌شہداست🌷 باصلوات‌واردشوید شهید حمید رضا رفیعی می گفت : راه ما راه【 حسین 】است و باید آماده و همراه【حسین】 باشیم و【 حسین 】گونه بودن را بدانیم. " به وقت/ ۱۹/ بهمن/ ۱۳۹۹ "
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 👌 شهید ابراهیم هادی مدتی در جنوبِ شهـر معلـم بود؛ مدیـر مدرسہ‌اش می‌گفت آقا ابراهیم از جیب‌خودش پول می‌داد به یڪی از شاگـردها☺️ تا هر روز زنگ اول برای ڪلاس نان‌و پنیر بگیرد! 🍞🧀آقاهادی نظرش این بود که این‌ها بچــہ‌های منطقـہ محـروم هستند. 🙃اڪثراً سر ڪلاس گـرسنـہ هستنــد. بچـہ گـرسنـہ هـم درس نمی‌فهمد. 🙂ابـراهیـم هادی نـہ تنهـا معلــم ورزش، بلڪـہ معلمـی بــرای اخـلاق و رفتار بچـہ‌ها بود. 🦋دانش آموزان هـم ڪـہ از پهلـوانـی‌ها و قهرمانی‌های معلم خودشان شنیده بودند شیفتـہ او بودند.😉
🔰 شهیدي داشتیم ڪه‌ می‌ڱفت؛ باانگشتان‌دستــ هآتون ذڪر بگید؛ ڪه پَس فــردا، توقیامتــ تَڪ‌تڪ انگشتاتون شھادتـــ میدن..! تسبیح و صلواتـــــ شمار که نمیان شھادتـــــ بدن/:
✍🏻| شهیدي داشتیم ڪه‌ می‌ڱفت؛ 🗣 باانگشتان‌دستــ هآتون🖐🏻ذڪر بگید؛ ڪه پَس فــردا، توقیامتــ تَڪ‌تڪ انگشتاتون شھادتـــ میدن..!😇 تسبیح و صلواتـــــ شمار📿که نمیان شھادتـــــ بدن/: 🌿| 🌹|
💌 👌 شهید ابراهیم هادی مدتی در جنوبِ شهـر معلـم بود؛ مدیـر مدرسہ‌اش می‌گفت آقا ابراهیم از جیب‌خودش پول می‌داد به یڪی از شاگـردها☺️ تا هر روز زنگ اول برای ڪلاس نان‌و پنیر بگیرد! 🍞🧀آقاهادی نظرش این بود که این‌ها بچــہ‌های منطقـہ محـروم هستند. 🙃اڪثراً سر ڪلاس گـرسنـہ هستنــد. بچـہ گـرسنـہ هـم درس نمی‌فهمد. 🙂ابـراهیـم هادی نـہ تنهـا معلــم ورزش، بلڪـہ معلمـی بــرای اخـلاق و رفتار بچـہ‌ها بود. 🦋دانش آموزان هـم ڪـہ از پهلـوانـی‌ها و قهرمانی‌های معلم خودشان شنیده بودند شیفتـہ او بودند.😉
💌 👌 شهید ابراهیم هادی مدتی در جنوبِ شهـر معلـم بود؛ مدیـر مدرسہ‌اش می‌گفت آقا ابراهیم از جیب‌خودش پول می‌داد به یڪی از شاگـردها☺️ تا هر روز زنگ اول برای ڪلاس نان‌و پنیر بگیرد! 🍞🧀آقاهادی نظرش این بود که این‌ها بچــہ‌های منطقـہ محـروم هستند. 🙃اڪثراً سر ڪلاس گـرسنـہ هستنــد. بچـہ گـرسنـہ هـم درس نمی‌فهمد. 🙂ابـراهیـم هادی نـہ تنهـا معلــم ورزش، بلڪـہ معلمـی بــرای اخـلاق و رفتار بچـہ‌ها بود. 🦋دانش آموزان هـم ڪـہ از پهلـوانـی‌ها و قهرمانی‌های معلم خودشان شنیده بودند شیفتـہ او بودند.😉 ‍‎‌‌‎‎
🕊 ‌ صلوات خیلی دوست داشت. پشت ماشینش🚙 نوشته بود. اسمش توی تلگرام صلوات بود. کلی از اسباب بازی های🏓 بچگی‌اش را نگه داشته بود. یک خرده از وسایلش را داد به پسر من و مقداری به بچه‌ی برادرم. انگشتر زیاد داشت. دُر و عقیق و فیروزه. رنگ روشن می‌پوشید. می‌خواست دل خانمش را به دست بیاورد. پسر خانه🏡 که بود سروسنگین تر می‌چرخید؛ ولی عقاید و مرامش مثل قبل بود. ماه رمضان 🌙 که تمام می‌شد خانمش می‌گفت:(( محسن گفته چندتا از روزه‌هام به دلم نچسبیده.)) دوباره می‌گرفت. کل محرم و صفر مشکی می پوشید و درگیر مراسم های مذهبی موسسه بود. در کودکی و نوجوانی هم قاتی دسته‌ها عزاداری می‌کرد. در دوران دانشگاه در دسته ها شیپور🎺 می‌زد. بچه‌تر که بود در دسته‌های عزا زنجیر می‌زد. زنجیر کوچکی داشت که خیلی حساس بود کسی بهش دست نزند. بچه‌ام کوچک بود. داشتم بهش آب می‌دادم. آمد کنارم ایستاد. گفت به سه نفس آب را بده‌بخورد. بعد هم گفت:(( دایی! بگو یاحسین.))❤️ ‌