🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#علیرضا_نوری🌹
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔https://zil.ink/shohada_fakeh
|میترا نه؛ زینب!
بعد از اینکه خودش را شناخت و فهمید از زندگی چه میخواهد اسمش را عوض کرد؛ میگفت:«من میترا نیستم. به من بگویید زینب. با اسم جدیدم صدایم کنید!»😇
۱۴ سال بیشتر نداشت اما عشق به انقلاب و امام خمینی رضوان الله تعالی علیه تحولی عمیق را در وجود او رقم زده بود...🦋
زینب را میتوان از همان یاران در گهواره ای دانست که امام دهه ۴۰ وعدهشان را داده بود!
۱۴ سال زندگی او، یک سبک زندگی جهادی کامل است...💚✨
چه قبل از انقلاب که به خاطره روسری سر کردن در مدرسه مسخره میشد اما همچنان ثابت قدم مانده بود و چه آن دورانی که برای فعالیت ها و مبارزات انقلابی سر از پا نمیشناخت.
زینب رابطه انقلاب و خودسازی را به خوبی درک کرده بود...
دو بال نورانی، که پر پرواز او برای رسیدن به قله بلندترین و زیباترین عاقبت شدند🕊⛰
سال ۶۱ روز اول عید، برای نماز مغرب و عشا به مسجد رفت و دیگر برنگشت...
چند روز بعد منافقین خبر قتل او را دادند...🥺
وقتی پیکر بی جان زینب ۱۴ ساله را پیدا کردند که با چادرش خفهاش کرده بودند، دوباره روضه ها برایمان زنده شد...❤️🔥
زینب قبلا نوشته بود:
«خانه ام را ساختم، اینجا جای من نیست. باید بروم باید بروم!»
#آرمان_ما
#سالگرد_شهادت
#شهیده_زینب_کمایی
🆔https://zil.ink/shohada_fakeh
📜بخشی از وصیتنامه شهید:
خدایا نگذار نقاب نفاق و بیطرفی بر چهرهمان افتد و در این هنگامه جنگ، حسین را تنها گذاریم!
اینها از یزدید بدترند و جایگاهشان اسفل السافلین است و بس...
همیشه سخن ولی فقیه را به گوش جان بشنوید و به کار ببندید؛ چون هرکس روزی به سوی خدا باز خواهد گشت. همیشه به یاد مرگ باشید تا کبر و غرور و دیگر گناهان شما را فرا نگیرد . نمازهایتان را فراموش نکنید و برای سلامتی اماممان همیشه دعا کنید و در انتظار ظهور مهدی (عج) باشید.
________________________
📍پ.ن:
عکس؛ «برنامه عملی خودسازی» شهیده زینب کمایی
هدایت شده از یادمان شهدای فکه
🔻زیارت مجازی " کربلای ایران "
پخش زنده مستقیم ( لایو )📱
⏰ زمان :
پنجشنبه و جمعه ( هرهفته ) / ساعت ۱۶
🆔https://zil.ink/shohada_fakeh
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #استوری
👤 شهید مهدی زین الدین:
🔸 هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کردید ، آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند...
⬅️ هرکس خدا را در مسیر پر پیچ و خم دنیا فراموش کرده آدرس "یادمان شهدای فکه "را به او بدهید ..
🆔https://zil.ink/shohada_fakeh
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#سعید_انصاری🌹
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
⬅️ هرکس خدا را در مسیر پر پیچ و خم دنیا فراموش کرده آدرس "یادمان شهدای فکه "را به او بدهید ..
🆔https://zil.ink/shohada_fakeh
|توصیه مشترک
از همان روزی که لباس مقدس نیروی انتظامی را به تن کرد باید میدانست که اگر خوشبخت باشد اینچنین سرنوشتی نصیبش خواهد شد!🌱
حوالی ساعت ۱۱:۲۰ دقیقه جمعه دوم فروردین ۱۳۹۸، در نقطه ای از سیستان در عالم خبری بود...🕊✨
قرار بود «حسن دلاور» از این بعد «شهید حسن دلاور» باشد.
قرار بود جور دیگری برای دو فرزندش_که یکیشان هم به تازگی به دنیا آمده بود_ پدری کند...
قرار بود با خونش این درخت تنومند را آبیاری کند تا همچنان محکم و مقاوم بماند..🇮🇷✌️
قرار بود دوباره کربلا تکرار شود و مردی از تبار حسین به آغوش اربابش برگردد...❤️🔥
حسن شهید شد آنهم بهدست قاچاقچیان سوخت و در راه #جهاد_اقتصادی و درست در روز رحلت حضرت زینب سلام الله علیها؛🥺
او رفت و ما ماندیم و مسئولیت سنگین مان...
از فروردین ۹۸ تا به امروز اتفاقات زیادی بر این سرزمین و مردمانش گذشته است، امتحانها، ریزش ها ، رویش ها...
رمز به سلامت طی کردن ادامه مسیر تا قله ، رها نکردن راه شهداست؛
مخصوصا همان توصیه معروف مشترکشان...💎
#آرمان_ما
#سالگرد_شهادت
#شهید_حسن_دلاور
🆔https://zil.ink/shohada_fakeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤 سید مرتضی آوینی خطاب به رزمندگان: برادر آرزوی شما چیه؟
◀️ و اما جواب رزمنده ها!!!
⬅️ هرکس خدا را در مسیر پر پیچ و خم دنیا فراموش کرده آدرس "یادمان شهدای فکه "را به او بدهید ..
🆔https://zil.ink/shohada_fakeh
سرباز مست
عید فرا رسیده بود؛ اما جوّی افسرده بر اردوگاه و بچّه ها حاکم شده بود. باید فکر می کردیم، از این رو عده ای از بچّه ها جمع شدیم و ترتیب یک تئاتر طنز را دادیم؛ بدین شکل که یکی از اسرا به نام صادق از بچّه های اصفهان در قالب یک روستایی و به عنوان کدخدا در جلوی بچّه ها حاضر شود و با لهجه ی روستایی به بیان قضایایی بپردازد و الاغی نیز درست کنیم که مش صادق با آن وارد شود. از این رو دست به کار شدیم و با درآوردن عرقگیر و کشیدن آن روی بالش، زمینه ی سفیدی درست کردیم. از آستین ها با گذاشتن پارچه، گوش درست کردیم و از یقه ی آن به عنوان دهان استفاده کردیم و با نقاشی چشم و بینی باقی اجزا را پرداختیم. یکی از بچّه ها این بالش را روی سر کشید و دیگری که خودم باشم، با گرفتن کمر او خم شدم و بچّه ها پتویی را روی ما انداختند و مش صادق روی کمر من نشست. نگهبان آسایشگاه هم تعیین شد و پس از راحت شدن از این بابت برنامه را شروع کردیم. با حضور مش صادق بر روی سن ( گوشه ی آسایشگاه ) بچّه ها همه به وجد آمدند و شروع به خنده کردند و با صحبت های صادق، ولُوم خنده بچّه ها بالاتر رفت و با شدت گرفتن سر و صدا، حضور نگهبان عراقی طبیعی بود. با آمدن نگهبان عراقی، نگهبان آسایشگاه شروع کرد به گفتن رمزمان که دنبه بود یعنی نگهبان عراقی آمد؛ اما شدت سر و صدا نگذاشت ما متوجه شویم. در نتیجه وقتی به خود آمدیم که نگهبان عراقی پشت پنجره بود و متحیّر از دیدن الاغ درون آسایشگاه. چیزهایی می گفت. چاره ای نبود. به سرعت وسایل را جمع کردیم و تمام چیزهایی را که ساخته بودیم، به طور طبیعی از بین بردیم. نگهبان عراقی موضوع را گزارش داد و متعاقباً افسر عراقی به درون آمد و گفت: آن الاغ را از کجا آوردید و به کجا بردید ؟ شما توطئه کرده اید و وقتی ما انکار کردیم، گفت: سرباز من با چشم خودش دیده. زود بیاوردیدش و الّا ... وقتی از این صحبت ها طرفی نبست، ما شروع به صحبت کردیم که: جناب سرهنگ این سربازتان می خواهد هم ما و هم شما را اذیت کند و شاید هم چیزی خورده. خودتان قضاوت کنید وقتی دراردوگاه اصلاً از این حیوانات نداریم و تازه هیچ راهی برای آوردن این چیزها وجود ندارد؛ چگونه می شود الاغی را بیاوریم؟ شما حتی سوراخ کلیه درها را جوش داده اید. حالا خودتان که عاقل و فهمیده هستید، قضاوت کنید. افسر عراقی با شنیدن این سخنان دستور داد سربازان از آسایشگاه بیرون بروند و همین که آنها رفتند، صدای سیلی محکمی به صورت سرباز عراقی نواخته شد در محوّطه طنین افند.
کتاب طنز در اسارت، صفحه:25
🆔https://zil.ink/shohada_fakeh