eitaa logo
یادمان شهدای فکه
1.2هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1هزار ویدیو
65 فایل
🛤اینجا راهیست که به «کَرْبَلٰا» ختم میشود فکه‌ یعنی: رَمْل تشنگی عطش 🔻کپی از محتوای کانال = حلال✅️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 عزیز، مؤمن، معصوم و جان‌بر‌کف ✏️ گزیده‌ای از بیانات رهبر انقلاب درباره شهید محمود کاوه. ۱۳۷۸/۶/۱۰ 🗓 ۱۱شهریور، سالگرد شهادت شهید محمود کاوه فرمانده لشکر۵۵ ویژه شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌دولت مردمی🪴 [به مردم بگویید تا یادشان بماند📋] 🔹شهیدِجمهور خستگی را خسته کرد و توانِ جوانانِ این مرز و بوم را به رخ جهانیان کشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💎مسلمان واقعی از نگاه رسول الله (ص) حضرت محمدصلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم: مَنْ اَصْبَحَ لا يَهْتَمُّ بِاُمُورِ الْمُسلمِينَ فَلَيْسَ مِنْهُمْ، وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلاً يُنادى يا لَلْمُسلمِينَ فَلَمْ يُجِبْهُ فَلَيْسَ بِمُسْلِمٍ ➖ هركس صبح كند، در حالى كه به كارهاى مسلمانان اهميّتى نمی‌دهد (و به فكر مسلمين نيست)، او از آنان نيست و هركس بشنود كه كسى مسلمانان را به كمك فرامى‌خواند ولى پاسخش ندهد، مسلمان نيست. 📚 وسائل الشيعه، ج ۱۱ ص ۵۵۹ ‌ ‌
. [ قرارِ توسل 🌙✨ ] شریک بشیم تو مجاهدت عظیم مردم غزه با کارهای بزرگی که گاهی کوچک میبینم...🌱 شبیه دعا و استغاثه برای پیروزی مقاومت❤️‍🩹 _____________________ 🍃صلوات خاصّۀ حضرت زهرا سلام الله علیها که به فرموده آیت الله بهجت سرّ عظیم و دعای مستجاب است! با هم بخوانیم؛ روز بیست‌و‌ششم... اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدّيقَةِ فاطِمَةَ الزَّكِيَّةِ حَبيبَةِ حَبيبِكَ وَنَبِيِّكَ وَاُمِّ اَحِبّآئِكَ وَاَصْفِيآئِكَ الَّتِى انْتَجَبْتَها وَفَضَّلْتَها وَاخْتَرْتَها عَلى نِسآءِ الْعالَمينَ اَللّهُمَّ كُنِ الطّالِبَ لَها مِمَّنْ ظَلَمَها وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّها وَكُنِ الثّائِرَ اَللّهُمَّ بِدَمِ اَوْلادِها اَللّهُمَّ وَكَما جَعَلْتَها اُمَّ اَئِمَّةِ الْهُدى وَحَليلَةَ صاحِبِ اللِّوآءِ وَالْكَريمَةَ عِنْدَ الْمَلاَءِ الاْعْلى فَصَلِّ عَلَيْها وَعَلى اُمِّها صَلوةً تُكْرِمُ بِها وَجْهَ اَبيها مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَتُقِرُّ بِها اَعْيُنَ ذُرِّيَّتِها وَاَبْلِغْهُمْ عَنّى فى هذِهِ السّاعَةِ اَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَالسَّلامِ... چشم روشنی تمام فرزندانتان... تمام فرماندهان جبهه مقاومت✊💕 *در معیت شهید محمود کاوه
🍂 پيامبر خدا فرمود : هر امّتى را سياحتى است؛ سياحت امّت من جهاد در راه خداست کنزالعمال ۱۰۵۲۷ ▪︎ رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و امام حسن مجتبی علیه السلام بر شما تسلیت باد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به سینه‌های مُحبان سلام باید داد ؛ که قلب سینه‌ زنان بارگاهِ معشوق است به مقتل شهید آوینی خوش آمدید👇 🆔https://zil.ink/shohada_fakeh
نماهنگ نقطه پرگار.mp3
6.62M
ضربان دل حسین حسن ضربان دل حسن حسین شه بی صحن و حرم حسن شه بی غسل و کفن حسین 🎙 ✳️ #️⃣ #️⃣ #️⃣
شهیدمحمدولی‌سرافراز🦋✨ 🔸 زادروز : 1342/04/01 🔸 تاریخ شهادت : 1362/10/13 ✨ محل شهادت : مریوان زندگینامه : : يكم تير 1342، در روستاي چكوسر از توابع شهرستان فومن ديده به جهان گشود. پدرش عليجان، كشاورز بود و مادرش محترم نام داشت. تا پايان دوره ابتدايي درس خواند. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. سيزدهم دي 1362، در مريوان هنگام درگيري با گروه-هاي ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسيد. مدفن وي در گلزار شهداي تازه‌آباد شهرستان رشت واقع است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 💔متأثرکننده‌ترین ویدیو دربارهٔ نسل‌کشی غزه (صداها واقعی است): + چیزهایی که هیچ کودکی هیچ‌گاه نباید در شرایطی قرار بگیرد که بگوید: «کاش من به جای تو می‌مردم!» (مریمِ ۶ ساله، در حال سوگواری برای برادرش) «خیلی می‌ترسم، لطفا بیاین!» (هندِ شش‌ساله، در حال التماس به امدادگران برای کمک) «کاش بمیرم، بمیرم و همه چی تموم بشه. چیزیه که واقعا می‌خوام!» (احمدِ ۱۱ ساله، در حال گریهٔ استیصال) «مامان، مامان! مامانم کجاست؟» (تولینِ ۵ ساله، در حال بیرون کشیده شدن از زیر آوار) «نمی‌تونم خواهرم یا هر چیز دیگه‌ای رو حمل کنم» (عایشهٔ ۱۳ ساله، وقتی برای دهمین بار آواره و جابجا می‌شود) «کاش دنیا می‌تونست بابام رو به زندگی برگردونه. کاش روحش آرام باشه» (ملکِ ۷ ساله، در حال عزاداری برای پدرِ تازه‌کشته‌شده‌اش)
نماهنگ یابن الکرار حسن.mp3
2.52M
یابن الطاها یابن الزهرا یابن الکرار حسن یابن المشعر یابن الحیدر یابن الکرار حسن 🎙 #️⃣ #️⃣ #️⃣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃؛💫؛🍃 💫؛🍃 🍃 خاطرات اسرای عراقی 1⃣ "نیروی اطلاعاتی" محقق: مرتضی سرهنگی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 در اکتبر سال ۱۹۸۱هجوم ما با همراهی تیپ‌های ۲٤ و ۲۹ به فکه ایران آغاز شد و این منطقه به تصرف عراق درآمد. ما در این ماه تا دوراهی شوش دزفول پیش رفتیم و سپس مناطق اشغالی به تیپ ۳۰ زرهی واگذار گردید. به منظور سازماندهی به منطقه فکه عراق بازگشتیم و پس از شش ماه در پنجم مه ۱۹۸۲ برای شرکت در نبردی که نیروهای عراقی آغاز کرده بودند به منطقه بستان اعزام شدیم. این نبرد، صبح روز بعد از ورود ما، به نفع عراق خاتمه یافت. با استقرار در موضع پدافندی، برخی از افراد ارتش خانه های شهر بستان را مورد هجوم قرار داده و قالیچه ها، طلاها، و وسایل برقی را به سرقت بردند. تا آنکه سرهنگ ستاد محمود شکر شاهین، فرمانده تیپ، دستور تخلیه شهر را داد. توپخانه می‌بایستی شهر را با خاک یکسان می کرد. به گونه ای که دیگر قابل سکونت نباشد. ایستگاه برق بستان را نیز منهدم کردیم و پس از آن به سمت تپه های شنی الله اکبر هجوم بردیم. دو روز در آنجا ماندیم و بار دیگر دستور بازگشت به بستان، به منظور پاکسازی آن منطقه را دریافت نمودیم. در حین انجام پاکسازی به کودک شیر خواری درون گهواره برخوردیم. این موضوع را به اطلاع فرمانده تیپ رساندیم. او کودک را به ستوانیار دینار حسین که ازدواج کرده ولی دارای فرزندی نبود، بخشید و یک مرخصی ده روزه نیز به او داد. آن کودک، هشت ماهه می‌نمود. مدتی بعد تیپ ما در منطقه فکه ایران استقرار یافت و پس از سه روز به همراه فرمانده جدید سرهنگ ستاد «صبيح عمران الطرفه» پیشروی کرده منطقه شوش و دزفول را مورد هجوم قرار داد. این درگیری ۱۵ روزه ، منجر به استقرار تیپ ما در این منطقه گردید، اما ۱۵ روز بعد نیروهای جمهوری اسلامی با انجام یک حمله شدید و گسترده منطقه شوش را بازپس گرفتند. در آن حال ارتش عراق به دنبال از دست دادن گردان کامل که تقریباً همگی به اسارت جمهوری اسلامی ایران در آمده بودند، به طرف فکه ایران عقب نشینی کرد. ┄═• ادامه دارد •═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃؛💫؛🍃 💫؛🍃 🍃 خاطرات اسرای عراقی 2⃣ "نیروی اطلاعاتی" محقق: مرتضی سرهنگی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 در همان روزها ستاد فرماندهی عراق دستور ترخیص تمامی کردها را از ارتش صادر کرد. این تصمیم به منزله دام تازه ای برای کردها بود، به ویژه کردهایی که با همکاری نیروهای جمهوری اسلامی در نبردهای شمال عراق شرکت کرده بودند. من نیز، که جزء اقلیت‌های کرد بودم با تهیه مدارک لازم درخواست معافیت از خدمت در ارتش را نمودم، اما بدون هیچگونه توجهی مرا به سپاه یکم فرستادند و بدین ترتیب در اوایل مارس ۱۹۸۳ مرحله تازه ای در زندگی نظامی من شروع شد. درخواست خود را به فرمانده یگان شمالی سرهنگ «محمد مصطفی اسماعیل» ارائه نمودم. او که دوست صمیمی پدرم بود، مرا به همراه یک توصیه نامه نزد سرهنگ دوم ستاد «سمير عبد الامیر» اعزام نمود. او نیز با نامه دیگری مرا به نزد سرتیپ ستاد «محمد یونس الدرب» فرستاد. بدین ترتیب به عنوان مسئول آسایشگاه افسران در ستاد فرماندهی نیروهای «بدر» در منطقه زاخو مشغول به ادامه خدمت شدم . سه ماه بعد با سرهنگ دوم ستاد طارق عبد الفتاح افسر اطلاعات ستاد فرماندهی ملاقات کردم. او دوست سرهنگ محمد مصطفی اسماعیل بود و مرا بدون هیچگونه دلیل به شعبه امنیتی ستاد فرماندهی منتقل نموده. من که در آن موقع درجه گروهبانی داشتم پس از عزیمت به شعبه اطلاعاتی، مسئولیت‌هایی را در چند مرکز کنترل از جمله کنترل گلی زاخو و کنترل شعبه حزبی عهده دار شدم. مسئولیت من در واقع بازرسی خودروهای حامل آذوقه به رزمندگان کرد بود. سه ماه بعد برای انجام مأموریتی در مناطق سرسنگ و العمادیه مأمور شدم. در طول انجام مأموریت اطلاعیه های تهدید آمیزی از سوی فرمانده نیروهای کرد مبارز حزب دمکراتیک کردستان به واحدهای نظامی فرماندهان و مسئولین حکومت دریافت نمودم. پس از بازگشت از این مأموریت به درجه استواری ارتقاء یافتم. آنگاه یگان ما به سمت منطقه راس العبد در اربیل حرکت کرد و در نبرد کانی کفر و کوشینه شرکت نمود که بعد از تسخیر ارتفاعات ١٩٦٦ و ۱۹۹۲ و ارتفاع زرار و تثبیت اوضاع به موضع خود برگشت. در تاریخ ۱۹۸۵/۵/۲۵ از سوی مقام فرماندهی جهت کسب اطلاعات و ربودن چند اسیر، وارد خاک ایران شده و پس از سه روز، هفت نفر از اهالی روستای ملاعرب ایران را به اسارت گرفتیم. پس از تحویل اسرا و اطلاعات به فرمانده لشکر ۲۳ پیاده به خاطر انجام موفقیت آمیز مأموریت خود چند اتومبیل ساخت برزیل از سوی فرمانده دریافت کردیم. در تاریخ ۱۹۶۸/۹/۱۰ بار دیگر مامور تهیه اطلاعات و گرفتن اسیر شدیم اما پس از ورود به خاک ایران با نیروهای گشتی ایرانی در منطقه برخورد کردیم در پی تبادل آتش، یکی از افراد گشتی ما کشته شد و من از ناحیه دست راست پشت و پای چپ مجروح شدم و در منطقه ممنوعه باقی ماندم. دیگر نیروهای گشتی به پشت مرزهای عراق عقب نشینی کردند. به علت سرما و شدت درد، آن شب بر من به سختی گذشت تا اینکه روز بعد یک واحد گشتی ایرانی سر رسید و مرا به واحد سیار پزشکی خودشان انتقال داد. در آنجا از برخورد انسانی و دوستانه سربازان ایرانی متعجب شدم چرا که رسانه های تبلیغاتی عراق می گفتند ایرانیها اسرا را مثله می‌کنند و خون آنها را می گیرند. من از آن روز مرحله جدیدی در زندگی من آغاز شد و امیدوارم خداوند از گناهانم در گذرد. ┄═• ادامه دارد •═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃؛💫؛🍃 💫؛🍃 🍃 اعترافات ۳ خاطرات سرهنگ عراقی عبدالعزیز قادر السامرائی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 افکارم مغشوش بود و نگرانی های زیادی داشتم و با وجود این همه ثروت و مال و منال بادآورده، احساس خوشبختی و آسایش نمی‌کردم. وجدانم معذب بود از خودم بدم می‌‌آمد، احساس گناه می‌کردم و خود را عاری از انسانیت می دیدم. از سرنوشت مجهولی بیم داشتم و حتی در کنار خانواده ام نیز احساس آسودگی نمی کردم تا اینکه سرانجام دست غیب اولین ضرب شستش را نشانم داد و پس از گذشت یک سال پسر عزیزم را از دست دادم، قسمتی از اموالم از بین رفت و مادرم مرد. به همسرم، نهاد، گفتم: «فکر نمی‌کنی این مصائب در ایـن مـدت کوتاه به خاطر دزدیهای ناجوانمردانه من باشد؟. پس از چند روز یقین حاصل کردم که علت همه بدبختی هایم همین است. بلافاصله به نجف اشرف رفتم و با یکی از مراجع ملاقات کردم و موضوع را با او در میان گذاشتم. ایشان گفت: هر چه دزدیده‌ای مطلقاً بر تو حرام است و باید آنها را به صاحبان اصلی و شرعی اش برگردانی! دردهای عجیبی وجودم را احاطه کرد، آرامش از من سلب شد. خواب بر من حرام گردید. همسرم دچار ناراحتی های مضاعفی شد و به افسردگی مبتلا گردید؛ طوری که شبها را با گریه به صبح می رساند. بیماریهای لاعلاجی به فرزندانم عارض شد. منـزلـم بـا تمامی اثاثیه آن طعمه آتش شد و بیشتر از آنچه که دزدیده بودم، بـه من ضرر رسید. اعتقاد پیدا کردم که قوانین الهی، ثابت ولا يتغير هستند. کابوسهای مختلف خواب را از دیدگانم و آرامش را از گرفته بودند. احساس می کردم که تمام موجودات عالم در صدد انتقام گرفتن از من هستند در گردان، یک دسته از افرادم را برای محافظت از شخص خودم انتخاب کرده بودم که در تمام طول شب از من مراقبت می‌کردند. یک بار یکی از محافظانم به من گفت: «قربان، در خواب فریاد می زدید و می‌گفتید من گناهکارم فوراً موضوع صحبت را عوض کردم و گفتم: هر انسانی در حد خودش گناهکار است و هر کس به این گناهان اقرار کند دلیل بر گناهکار بودنش نیست. مجازات سنگینی در برابر اعمال تجاوزکارانه خود می دیدم و معتقد شده بودم که هرکس به این مردم، به خصوص به مردم خرمشهر ظلم کرده باشد بدون مجازات باقی نخواهد ماند. ┄═• ادامه دارد •═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄
4_5904775928222848310.mp3
24.66M
🍂 برای آزادگان 🔸 با نوای حاج صادق آهنگران ای امام مهربان آمدند آزادگان این نوحه خاطره‌انگیز ظاهرا تا کنون رونمایی نشده است. از زمان اجرای آن که سال ۶۹ بوده ۳۴ سال می‌گذرد. زمانیکه آزادگان سرافراز آمده بودند؛ اما دیگر امام نبود...        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃؛💫؛🍃 💫؛🍃 🍃 اعترافات ۴ خاطرات سرهنگ عراقی عبدالعزیز قادر السامرائی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 نیروهای ما در خرمشهر روز به روز رفتار ظالمانه تری نسبت به مردم در پیش می گرفتند. حتی به بهداری شهر دستور داده بودند که برای مردم بومی از داروهای فاسد که تاریخ مصرفشان گذشته بود، تجویز شود. دکتر ابراهیم جلیل که از اهالی کوت بود، می گفت: از فرماندهی سپاه سوم دستور رسید که داروهای فاسد شده را که تاریخ مصرف آن گذشته برای اهالی خرمشهر تجویز کنیم؛ چنان که بارها مردم از این کار ما شکایت کرده بودند. شب‌های خرمشهر بسیار طاقت فرسا و سرشار از حوادث غیر مترقبه بود. تاریکی شب برای سربازان ما بسیار رعب انگیز بود؛ زیرا آنان را طعمه شکار بسیجیان می‌کرد. به همین دلیل، دستور ممنوعیت خروج شبانه را صادر کردیم. افرادمان جسد یکی از سربازان را که به این دستور عمل نکرده بود، غرق به خون پیدا کردند. این سرباز از اهالی تکریت بود و برای فرماندهان عالی رتبه خبرچینی می کرد. من از کشته شدن او بسیار خوشحال شدم. بعدها واحدهای مهندسی سپاه سوم عراق، انهدام منازل مسکونی خرمشهر را آغاز کردند. لودرها بی رحمانه به جان منازل مردم افتادند و افراد واحد مهندسی با دینامیت به تخریب منازل پرداختند. تنها منازل و ساختمانهای کنار رودخانه به عنوان مانع باقی ماندند. سرهنگ ستاد احمد زیدان از طرف استخبارات، به عنوان فرمانده محورهای خرمشهر تعیین شد. وی معلومات نظامی کلاسیک و فاقد قدرت سازماندهی بود. در تفکر شخصی خود نیز معتقد به آزادی عمل و افسار گسیختگی بود. افسران عالی رتبه هم از او نفرت داشتند. درجه او در حد فرماندهی لشکر نبود و تنها بر اساس رابطه به این مقام و درجه نائل شده بود. وی با فساد و انحراف و لجام گسیختگی و آزادی عمل به انجام وظیفه می پرداخت. پس از چهار ماه خرمشهر به شهری مبدل شد که دورتادور آن را سیم خاردار و موانع الکترونیکی و مدرن احاطه کرده بود. پس از شکسته شدن حصر آبادان، اوضاع ما در خرمشهر به کلی دگرگون شده بود و هر آن احتمال مواجهه مستقیم با نیروهای اسلامی ایران وجود داشت و این امر دلهره و اضطراب عجیبی در درون ما به وجود آورده بود. در جلسه ای که در قرارگاه عملیات تیپ ۸۰۲ تشکیل شد سرهنگ ستاد حامد الهیتی گفت: تلاشهای ایرانی‌ها برای استرداد خرمشهر شکل گسترده ای به خود گرفته و به خصوص پس از شکسته شدن حلقه محاصره آبادان، روحیه آنها بسیار قوی شده است و وضعیت خوبی پیدا کرده اند. پس از شکسته شدن این حلقه در واقع خرمشهر، قسمت اعظم موانع دفاعی خود را از دست داده و متوقف ساختن دشمن در جناحهای مختلف، خصوصاً در حمله های خط شکن برای ما بسیار مشکل شده است. چندی بعد، یک اتومبیل شخصی با شمارهٔ اهواز به سمت ما آمد و سرنشینانش که از عربهای اهواز بودند، به ما خبر دادند که ایرانی‌ها قصد حمله به خرمشهر را دارند. سرهنگ ستاد احمد زیدان نیز از بغداد آمده بود و اخبار و گزارشهای ناراحت کننده ای به همراه داشت. وی به ما گفت گزارشهای ماهواره های جاسوسی تصاویری حاکی از گرد آمدن بی شمار در منطقه دارد و طبق محاسبات انجام شده، هدف آنها آزادسازی خرمشهر است. فرمانده تیپ ما که انسان حیله گر و زرنگی بود، چون مدت زیادی به عنوان افسر استخبارات خدمت کرده بود، از رئیس استخبارات ارتش درخواست کرد که دستوری برای خروج تیپ ما از خرمشهر صادر کند. برای این منظور نیز ضیافتی به افتخار رئیس استخبارات در هتل عشتار بغداد ترتیب داد و پس از گذشت چند ساعت موضوع را مطرح کرد. پاسخ دریافت شده این بود هر خواسته ای داری، آن را انجام می‌دهم. ┄═• ادامه دارد •═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄