﷽
| رفاقت تا شهادت
دانیال آرام روی شانه حسین زد و گفت:
_میگما ، چه خوب میشد شبیه اونا باشیم❗️
حسین نگاهی به دانیال کرد و امتداد نگاه ثابت شده روی افق دور دستش را پایید و با ابهام پرسید:
+شبیه کدوما باشیم دقیقا؟!🙂
_همین رفاقت مشتی ها، همینا که قرار میذاشتن که هر کدوم شهید شدن هوای بقیه رو اونور داشته باشن🍃
کتاب های خاطرات جبههای که بهت دادم رو مگه نخوندی؟!
حسین تازه فهمیده بود، تک خنده بلندی کرد و گفت:
_نه! اصلا! من که اینجوری دوست ندارم.
دانیال تعجبزده برگشت حسین را نگاه کرد تا بفهمد دقیقا چه چیزی در ذهنش میگذرد؛ چیزی نگفت و فقط سوالی نگاهش کرد.
حسین خودش ادامه داد:
بی معرفتی نیست یکی شهید بشه اون یکی بمونه؟!😢
من از اوناش دوست دارم که رفاقتی با هم بپرن...از همون اول دو تایی برن اونور! ته رفاقت*
خبر رسید که وسط شهر...
❤️🩹 آن هم شهر امام رضا علیهالسلام
دو جوان مؤمن انقلابی را به جرم پای حق ایستادن زدهاند.
دانیال و رضا همانجوری که میخواستند با هم پر کشیده بودند؛
🖼 حالا کنار عکس شهادتی که به تازگی نزدیک حرم آقا گرفته بودند میشد نوشت:
«رفاقت تا شهادت»
*داستان نمادین
#آرمان_ما
#شهید_دانیال_رضازاده
#شهید_حسین_زینالزاده