صدا زد:« مامان! مامان! چادرت کجاست؟».
دم در بود. آن قدر #عجله داشت که این پا و آن پا میکرد. گفتم:« واسه چی میخوای؟».
گفت:« بگو! بعداً بهت میگم.».
گفتم:« طبقه بالا.».
پلهها را دو تا یکی رفت بالا و سریع از در خانه زد بیرون. وقتی برگشت تعریف کرد:« خانمی از روی موتور خورده بود زمین. همهی موهاش پیدا بود. #چادر رو انداختم روی سرش. بالاخره کوچه و خیابون پر از مردای #نامحرمه».
#شهید_غلامرضا_احمدیان
منبع فرهنگنامه شهدای سمنان، ج1، ص223
#غیرتمندی✅
@shohada_fakkeh