💠#داستان
👈تکبیر
سال 61 پادگان 21 حضرت حمزه؛ آقای «فخر الدین حجازی» آمده بود منطقه برای دیدار دوستان.
طی سخنانی خطاب به بسیجیان و از روی ارادت و اخلاصی که داشتند، گفتند: «من #بند_کفش شما بسیجیان هستم.»
یکی از برادران نفهمیدم. خواب بود یا عبارت را درست متوجه نشد.
از آن ته مجلس با صدای بلند و رسا در تایید و پشتیبانی از این جمله #تکبیر گفت.
جمعیت هم با تمام توان الله اکبر گفتند و بند کفش بودن او را تایید کردند!
💠#داستان
🔸شرط شفاعت شهدا
یکی از آشنایان خواب شهید سید احمد پلارک را میبیند.
او از شهید تقاضاے شفاعت میکند.
که شهید پلـارک به او میگوید:
«من نمیتوانم شما را شفاعت کنـم.
تنها وقتے مے توانم شما را شفاعت کنم که شما نماز بخوانید و به آن توجه وعنایت داشته باشید.
همچنین زبانهایتان را نگه دارید. در غیر اینصورت هیچ کارے از دست من برنمیآید».
💠#داستان
👈نامحرم حقیقی
📔 عده اي از جوانان (مرد) خدمت حضرت علامه حسن زاده آملي (حفظه الله) رسيدند و از حضرتش خواستند که آن ها را نصيحتي بفرمايد
🌟علامه فرمودند:
💎سعي کنيد با نامحرم رابطه نداشته باشيد چه زن باشد چه مرد!!
گفتند: آقا مگر مرد هم نامحرم مي شود؟
🌟علامه فرمودند:💎 هر کس با خدا ارتباط ندارد نامحرم است .
#خواندنی