وشب یازدهم....
امروز غمگین ترین روز برای زینب بود،
امروز شاید بر اساس احساسات زنانه، بغض کرده باشد،
شاید حلقه های اشک در چشم هایش هم جمع شده باشد،
شاید هزاران حرف نگفته بر حلقومش رسیده باشد،
ازهمان تلی که بر آن ایستاده بود و گودال را تماشا میکرد ،
دست و پازدن ...
دامن های پراز سنگ شده ،
یا عصا زدن پیرمردان فرتوت بر پیکر ولی اش،
شمشیر و نیزه که بماند و اما جولان سم ها بر سینه حسین.....
من اگر بودم غالب تهی میکردم، شاید از هوش میرفتم...
ولی...
ولی او زینب بود.
او کسی بود که کربلا را زنده نگه
داشت
#شب_یازدهم
#محرم
یزید با نیش و کنایه پرسید در کربلا چه دیدی؟
زینب(س) به یاد آورد ...
همراهی همسر زهیر را ،
دلیری مادر وهب را،
توبه حر و ادب عباس(ع) را،
احلی من العسل قاسم(ع) را
و در آخر پیشکش کردن عون و جعفر را ...
این کوه صبر، این مادر شهید محکم و مقتدر، مانند پدرش، حیدر وار پاسخ داد:
مارایت الا جمیلا
#شب_یازدهم
#محرم