eitaa logo
شـــهــــدای مسـجدسـلیمان
1.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
19 فایل
شهدای مسجدسلیمان به حول و قوه الهی برای آشنایی با سبک زندگی شهدای مسجدسلیمان ارتباط با ما: @mandir_268 دعوت شهدا هستید 👇 به ما بپیوندید🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 _شهید عبدالرضا مکوندی: دوستان عزیز خط فکری خودتان را مشخص کنید ببینید در کدام جبهه قرار گرفته اید. زیاد به این گروه‌ها نچسبید. این گروه‌ها ضد اسلام و ضد امام هستند به قول امام این‌ها دارند مملکت را تباه می کنند. شما ببینید جبهه در کجاست جبهه در آبادان سوسنگرد هویزه و ایلام است نه در کوچه و خیابان‌های شهر. گروه فرهنگی ⚘️ شـــهــــ مسـجدسـلیمان ـــــدای @shohada_masjedsoleiman
🍃 شهدا امامزادگان عشق‌اند و مزارشان زیارتگاه عاشقان است تربت پاک و مطهر تعدادی از والامقام مرداد ماه مسجدسلیمان (عج) ♡ گروه فرهنگی شهیدحسن باقری⚘️ شـــهــــ مسـجدسـلیمان ـــــدای @shohada_masjedsoleiman
📆 ۱۸ مرداد روز بزرگداشت شهدای مدافع حرم 🖼تصاویری ماندگار ازچهره نورانی شهدای مدافع حرم ─┅═༅𖣔✾✿⚘️✿✾𖣔༅═┅─ (عج) ♡ گروه فرهنگی شهیدحسن باقری⚘️ شـــهــــ مسـجدسـلیمان ـــــدای @shohada_masjedsoleiman
*┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄* 🕊کبوتر عاشق مسجدسلیمان 🕊 ⚘️شهید محمود احمدی بلوطکی در تاریخ ۱۳۴۴/۹/۲۳در خانواده ای مذهبی در یکی از روستاهای توابع شهرستان مسجدسلیمان دیده به جهان گشود، شهید احمدی با توجه به خصوصیات اخلاقی اش مورد توجه فامیل و دوستان بود . بسیار خوش رو و بشاش بود . راستگویی ، تواضع و تقوای الهی از خصوصیات دیگر آن شهید بود. از دوستی با افرادی که از خانواده های فقیر بودند دوری نمی کرد و چه بسا در حد توان به آنها کمک مالی می نمود . و در سن هفده سالگی به فرمان امام خمینی (ره) برای دفاع از آرمان های انقلاب اسلامی و دفاع از وطنش دواطلبانه عازم جبهه شد و در تاریخ ۱۳۶۱/۵/۱۴در راه دفاع از آرمان های انقلاب اسلامی به شهادت رسیدند و درگتوند به خاک سپرده شد. 🌷هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا وشهید محموداحمدی بلوطکی صلوات🌱 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🌷 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 (عج) ♡ 🕊 شـــهــــ مسـجدسـلیمان ـــــدای @shohada_masjedsoleiman
🕊️ کبوتر عاشق مسجدسلیمان، شهید عزت‌الله محمودی 🕊️ امروز، سالروز عروج آسمانی شهیدی است که نامش تا ابد بر تارک افتخار مسجدسلیمان می‌درخشد. شهید عزت‌الله محمودی، فرزند سرافراز حبیب‌الله، متولد سال ۱۳۴۶ در دیار مسجدسلیمان، با روحی بلند و ایمانی ستبر، تحصیلات خود را تا سال سوم دبیرستان ادامه داد. این کبوتر عاشق، از طریق لشکر ۸۴ پیاده، بال در بال رزمندگان اسلام، به سوی جبهه‌های نور شتافت. سرانجام، در تاریخ ۲۴ مرداد ماه سال ۱۳۶۶، در منطقه عملیاتی میمک، در اوج رشادت و جانفشانی، بر اثر اصابت ترکش خصم بعثی، به فیض عظیم شهادت نائل آمد . 🌷 هدیه به روح بلند و پاک شهید عزت‌الله محمودی و تمامی شهدای گرانقدر و امام شهیدان، صلواتی هدیه کنیم. 🌱 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🌷 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 (عج) ♡ 🕊 شـــهــــ مسـجدسـلیمان ـــــدای @shohada_masjedsoleiman
*┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄* 🌷 لاله سرخ مسجدسلیمان، شهید شاپور حسین‌زاده 🌷 امروز، سالگرد شهادت مظلومانه‌ی نوجوانی است که نامش با غیرت و جوانمردی عجین شد. شهید شاپور حسین‌زاده، فرزند والامقام غلام، در سال ۱۳۴۳ در شهرستان شهیدپرور مسجدسلیمان چشم به جهان گشود. این شهید عزیز، در تاریخ ۲۵ مرداد ماه ۱۳۶۰، در یک اقدام بزدلانه و ناجوانمردانه توسط عناصر ضد انقلاب، و در پی انفجار کانتینر معروف به "کاروان حزب‌الله مسجدسلیمان" در مقابل سازمان تبلیغات اسلامی فعلی، به درجه رفیع شهادت نائل آمد و خون پاکش سند رسوایی دشمنان این آب و خاک شد. او مظلومانه پر کشید تا ما امروز در امنیت و آرامش نفس بکشیم. 🌷 هدیه به روح پاک شهید شاپور حسین‌زاده، و تمامی شهدا و امام شهدا، صلواتی هدیه کنیم. 🌱 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🌷 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 (عج) ♡ 🕊 شـــهــــ مسـجدسـلیمان ـــــدای @shohada_masjedsoleiman
👆: محل افراد حزب اللهی که در آتش کینه گروهک‌های ضد انقلاب در مسجد سلیمان در سال ٦٠ منفجر شد و سوخت نوجوان شاپورحسین زاده در این انفجار به درجه رفیع شهادت رسید و بدنش در آتش سوخت 🥀 📸 عکس این مقر به همراه تعدادی از دوستان شهیدقبل از انفجار مشاهده می‌شود. افراد از سمت چپ تصویر: شهید رمضان محمدی ،علیخانی ، شهید بهزاد حسنوند، عیدی محمد رنجبری، هوشنگ فردی پور. 📌منبع:کتاب راست قامتان زمان/سیدحسین هاشمپور (عج) ♡ 🕊 گروه فرهنگی شهیدحسن باقری⚘️ شـــهــــ مسـجدسـلیمان ـــــدای @shohada_masjedsoleiman
7.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗓 ۲۶ مرداد سالروز بازگشت افتخار آمیز آزادگان سرافراز به میهن اسلامی در سال ۱۳۶۹ گرامی باد. (عج) ♡ گروه فرهنگی شهیدحسن باقری⚘️ شـــهــــ مسـجدسـلیمان ـــــدای @shohada_masjedsoleiman
⚘️ 🖇 🌷اسیری بود بیست و پنج ساله به نام موسی که بچه مسجدسلیمان بود... ⚘️تقریبا بعد از یک سال که به اردوگاه بين القفسين منتقل شده بودیم، شبکه های تلویزیونی خبر دادند صدام اعلام کرده از میان اسرای ایرانی می خواهد سیصد اسیر را یک طرفه و بشردوستانه به دولت ایران تحویل دهد. می گفتند: «سيد الرئيس این اسرا را مورد تفقد قرار داده است!» ⚘️اسیرانی بودند که دو دست یا دو پا نداشتند، بعضی نابینا و روانی شده و عملا زمین گیر بودند، آنها به کمک دیگران احتیاج داشتند. هر چه صلیب سرخ تلاش کرد این افراد مبادله شوند عراقیها موافقت نکردند. بعضی از این ها تا آخر در اسارت ماندند. اسرای جنگی بدحال، معلول و پیر داشتیم که تا زمان آزادی اسرا مبادله نشدند. ⚘️اسیری بود بیست و پنج ساله به نام موسی که بچه بود. از روزی که او را دیدیم تعادل روحی نداشت؛ نمیدانم موج انفجار گرفته بودش یا اتفاق دیگری برایش افتاده بود. بعضی می گفتند: «موسی عاشق دختری بود که بنا بود وقتی از جبهه برمی گردد ازدواج کند، اما اسیر می شود. از شدت ناراحتی نرسیدن به دلداده اش مجنون می شود.» موسی مدام در حال راه رفتن بود. همیشه هم لبخند می‌زد. از بس راه می رفت بچه ها دستش را می گرفتند و می گفتند: «بنشین موسی دیوانه کردی ما را از بس که راه رفتی!» او ظاهرا بین ما بود اما در عالم خودش غرق بود. یک دنیای عجیب و غریبی برای خودش درست کرده بود. نمی دانستیم موسی در عالمی که دارد خودش را چه موجودی تصور می کند. او به هیچ کس و هیچ چیز توجه نداشت جز ظاهر خودش. او معمولا با سبیل هایش ور می‌رفت، سبیل هایی که ظاهرا به یک متر می رسید. او نه ریش داشت نه سبیل چون عراقی ها مجبورمان می کردند هر روز ریشمان را بتراشیم، یا شاخ های بلندی برای خودش تصور می کرد که مدام نگران بود شاخش به کسی گیر نکند و یا نشکندا حتی دم هم داشت! دمش که نمی دانم در تصور خودش چند متر بود، چون صبح ها که در آسایشگاه باز می‌شد، می‌دیدی چند دقیقه طول می کشد تا موسی دمش را مثل شیلنگ حلقه کند و بیاندازد روی کولش و بعد برای قدم زدن وارد محوطه شود. بچه ها قصد خندیدن به او را نداشتند اما کارهایش همه را می‌خنداند. اگر کسی به موسی و محدوده قدم زدنش نزدیک می شد، سریع عکس العمل نشان می داد؛ یعنی مراقب دم من باشید ممکن است لگدش کنید! توی آسایشگاه وقتی می خواست بنشیند دمش را می پیچید و از میخ بالای سرش آویزان می کرد. بعضی بچه ها وانمود می کردند دم موسی را از میخ باز کرده اند، موسی یک دفعه از جا می جست دوباره نیم ساعت علاف بود تا این دم را جمع کند و از میخ بالای سرش آویزان کند. توی درگیری ها وقتی عراقی ها بچه ها را کتک می زدند، توی آن وانفسا و گیرودار می‌دیدی موسی آن وسط زیر ضربه های کشنده عراقی ها سروصدا راه انداخته و می خواهد دمش را از زیر دست و پای عراقی ها و بچه ها بیرون بکشد! مثلا می‌دیدی موسی پای سرباز عراقی را گرفته و زور می زند پای او را که در حال زدن بچه ها بود از زمین بلند کند که دمش را از زیر پای او خلاص کند. سرباز عراقی با دیدن این صحنه عصبانی می‌شد و فریاد می‌زد: «های شوی انت قشمار او مجنون.» می گفتیم: «بابا این بیچاره واقعا مجنون است!» بیست و چهار ساعت موسی درگیر خودش بود. سبیل های یک متری، شاخ های بلند و دم چند متری اش، رسیدگی به این چیزها همه وقتش را پر می کرد. ⚘️ یکی دیگر از بچه ها بود که وقتی توی محوطه راه می رفت هر چی سنگ سر راهش می دید بر می داشت و می خورد. بعضی سنگ ها بزرگ بود و به سختی قورت می‌داد. مدام نگران بودیم خفه نشود. حواسمان بهش بود که سنگ نخورد اما گاهی از دستمان در می‌رفت و می‌دیدیم چشم هایش از حدقه بیرون زده و دارد به سختی سنگی را قورت می‌دهد! چون سنگ می‌خورد موقع دستشویی رفتن هم سختش بود. کسی نمی توانست برای درمانش کار خاصی بکند. عراقی‌ها هیچ وقت برای او نه دکتری آوردند نه قرص و دوایی دادند. حتی به درخواست های ما برای مبادله آنها که مدام به صلیب می گفتیم هم پاسخی ندادند. دیدن این دو نفر با این حالی که داشتند برای ما سخت بود اما باید تحمل می کردیم. 📌راوی : آقای مهدی طحانیان (عج) ♡ شـــهــــ مسـجدسـلیمان ـــــدای @shohada_masjedsoleiman
16.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادر چه می‌دانست دریا کجاست و چقدر ماهی دارد، بزرگ و کوچک. تمام عمر پایش را از استان فارس بیرون نگذاشته بود جز برای زیارت مشهد که دریا ببیند. دریای چشم‌های مادر بود، بعد از این که خبر محسن را برایش آوردند و گفتند: پیکرش را آب برد، پسرت قبر ندارد! چه می‌دانست مادر مفقود الاثر یعنی چه؟ مادر حتی خبر نداشت اروند وحشی‌ترین رود جهان است! و کسی به او نگفته بود امواج اروند با پیکرها چه می‌کنند. هر روز چادرش را می‌زد زیر بغلش و راه می‌افتاد تا سراغ محسنش را بگیرد. با خودش می‌گفت بالاخره یک روز، جایی، امواج پیکر محسن را بر می‌گردانند به ساحل. آن قدر رفت و آمد، تا یک روز پسر برادر شوهرش گفت: بس کن، محسنت افتاد توی دریا و ماهی خوردش! مادر چه می‌دانست دریا کجاست و چقدر ماهی دارد، بزرگ و کوچک. به خیال مادر پسر برادر شوهرش همین ماهی‌های خوراکی را می‌گفت که شب عید با سبزی پلو می‌خورند. شب عیدهایی که با خون محسن‌ها هنوز عید هستند و مادرها می‌توانند با رسیدنشان برای بچه‌هایشان سبزی پلو ماهی درست کنند. مادر از همان روز از ماهی بدش آمد. گفت نه لب می‌زنم، نه طلا باشد نگاهش می‌کنم‌ ماهی‌ها محسن من را خورده باشند و من ماهی بخورم؟ مادر چه می‌دانست دریا کجاست و چقدر ماهی دارد، بزرگ و کوچک. . . . پ.ن: ۱. چشم انتظاری مادر جاوید الاثر محسن جاویدی در آسمان‌ها به سر رسید. ✍الهه آخرتی (عج) ♡ گروه فرهنگی شهیدحسن باقری⚘️ شـــهــــ مسـجدسـلیمان ـــــدای @shohada_masjedsoleiman
8.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆دیدنش خیلی با ارزشه اولین رزمنده ای که اسیر شد و آخرین اسیری که آزاد شد ... (عج) ♡ گروه فرهنگی شهیدحسن باقری⚘️ شـــهــــ مسـجدسـلیمان ـــــدای @shohada_masjedsoleiman