eitaa logo
شـــهــــدای مسـجدسـلیمان
1.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
19 فایل
شهدای مسجدسلیمان به حول و قوه الهی برای آشنایی با سبک زندگی شهدای مسجدسلیمان ارتباط با ما: @mandir_268 دعوت شهدا هستید 👇 به ما بپیوندید🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘️ ─═༅𖣔❁﷽❁𖣔༅═─ ⚘️شهید محمدرضا موسوی را میشناسم⚘️ مردی از دیار غیرت و سلاله پاک رسول الله ص محمدرضا همیشه خندان، شاد ، شاداب و با نشاط بود، چهره ای نمکین داشت ودندان شکسته ی پیشینش که در خنده هایش نمایان می شد جذابیتش را دوچندان می کرد. محمدرضا خانواده ای مذهبی،متدین وانقلابی داشت پدرش سید عیسی که خود از رزمندگان و ایثارگران دفاع مقدس بود اهل مسجد و فعال در فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی آن دوران بود و برادرش نیز یکی از فعالان سیاسی اجتماعی و متدینین شهرستان مسجدسلیمان و رزمندگان دفاع مقدس بوده است. شهید موسوی همراه با یار دیرینش شهید اسفندیار صالح پور همواره پای ثابت جبهه‌ها بود ،ما چند نفر اکثر وقتها به دیدار هم می رفتیم وبا یکدیگر بودیم واین دوستی در تنگ چذابه عمق بیشتری پیدا کرد ،در تنگ چذابه جزء نیروهای گردان حمزه(سیدالشهدا) اندیمشک، گروهان فتح دسته یک بودیم و شهید ماشاالله ابراهیمی از اندیمشک فرمانده آن دسته بود، آن دسته به سه تیم ۹ نفره تقسیم شد که هر کدام از ما فرمانده یکی از تیمها بودیم. درخط مقدم وآن خاکریز وسیع، پست‌های نگهبانی ۲ ساعته داشتیم که به فاصله چهار ساعت بعد تکرار می‌شد،سه سنگر نگهبانی در خط مقدمی که حدود ۵۰۰متر طول داشت مستقر بود و بچه‌ها به صورت دو نفره در این سنگرها نگهبانی می‌دادند و مواظب تحرکات دشمن بودند من و شهید موسوی و شهید صالح پور پاسبخش شب‌ بودیم و ۴ ساعته پاسبخشی را می‌گذراندیم یعنی یکی از ما ساعت ۶ تا ۱۰ ،دیگری از ۱۰ تا ۲ و سومی از ۲ تا ۶ صبح پاسبخش بودیم وهر شب با جابجایی زمان پستها، این موضوع تکرار می‌شد. تنگه جذابه خط سختی بامواضع محکم و رملی بود ، این منطقه از شمال به تپه ها رملی و از جنوب و پشت سر به نیزارها و آبهای هور مانند ختم می شد و روبرو ی ما خاکریزها واستحکامت دشمن قرار داشت در پشت وزیر خاکریز اصلی ما، سنگرهایی برای استراحت داشتیم که می‌بایست نشسته ویا خمیده وارد آنها میشدیم ویاحرکت میکردیم . در آن سنگرها زیر پایمان هم نمناک وخیس بود که به ناچار ورق‌های آهنی مواج را روی تراوزهای چوبی و داخل سنگرها گذارده بودیم.تا رطوبت آنجا کمتر اذیتمان کند. وسنگرهای نگهبانی ودیده بانی را در بالای خاکریز ودر نیمه، خط القع درست کرده بودیم 📌ادامه در پست زیر👇 ⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️ 🕊 (عج) ♡ شـــهــــ مسـجدسـلیمان ـــــدای @shohada_masjedsoleiman
شـــهــــدای مسـجدسـلیمان
⚘️#روایتگری ─═༅𖣔❁﷽❁𖣔༅═─ ⚘️شهید محمدرضا موسوی را میشناسم⚘️ مردی از دیار غیرت
⚘️ در چذابه سنگر بزرگتری برای نمازجماعت داشتیم که در آن نماز و دعا وزیارت عاشورا بپا می کردیم و به اصطلاح حسینیه خط مقدم بود . محمدرضا بسیار متین و پرحوصله ومتدین بود و اکثر وقتها پیش نمازی آن حسینیه را به عهده داشت.با آنکه دشمن همیشه ومعمولا دقایقی قبل تا نیم ساعت بعد از اذان خصوصا" اذان مغرب،خط مقدم مارا به گلوله توپ یا خمپاره می بست ولی ما اکثر وقتها نماز جماعت را برپا می کردیم. شهید موسوی، فرمانده رشیدی که من در چند مرحله و چندی اعزام به جبهه خدمتشان بودم، در چذابه و فاو بسیارخوش درخشید،در کربلای ۴ و ۵ رشادت‌ها بخرج داد. در کربلای ۵ فرمانده دسته یک گروهان فجر گردان سلمان بود وشب عملیات ۱۳۶۵/۱۰/۲۱ که به خط دشمن زدیم و خاکریزهای نونی شکل دشمن را درهم شکستیم (خاکریز هایی به شکل حرف ن، که وقتی وارد آن می شدی، دشمن از همه طرف بهت احاطه داشت) رشادت‌های بی شماری داشت ، توانسته بود نیروهایش را با کمترین تلفات بردشمن غالب نماید. پس از آن شب صبح روز بعد در کنار کانال پرورش ماهی مستقر شدیم ،دشمن به ما پاتک زد نبرد سختی در گرفت ،برخی از بچه ها برای حفظ مواضح فتح شده از خود گذشتگی های بسیاری داشتند ،ایستاده بر روی خاکریز آر پی جی می زدند ویا تیر بار به آن سنگینی را دربغل گرفته وشلیک می کردند، پاتک دشمن خنثی ودر هم شکسته شد، صبح روز بعد سرفرماندهی عراق اعلام کرد که گارد ویژه ریاست جمهوری پاتکی بر علیه نیروهای ایرانی انجام داده است ،یعنی در آن روز، بچه های گردان سلمان گارد ریاست جمهوری صدام که گاردی آهنین و ویژه بود را درهم شکستند. چهره خندان شهید موسوی همواره روحیه دهنده رزمندگان اسلام بود، وباشوخیهای مکررش فرماندهی موفق و پیروز شده بود. دو روز پس از نبرد با گارد ویژه صدامیان به عقب بر گشتیم ونیروها برای سه روز به مرخصی رفتند، در باز گشت از مرخصی، سازماندهی مجددی صورت گرفت ، ومن بعنوان معاون شهید موسوی در دسته یک معرفی شدم. 📌ادامه دارد... ⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️ 🕊 (عج) ♡ شـــهــــ مسـجدسـلیمان ـــــدای @shohada_masjedsoleiman
شـــهــــدای مسـجدسـلیمان
⚘️ در چذابه سنگر بزرگتری برای نمازجماعت داشتیم که در آن نماز و دعا وزیارت عاشورا بپا می کردیم و ب
⚘️ هنوز دشمن تک وپاتکهای مختلف داشت وبرای باز پس‌گیری مواضع از دست داده خود در عملیات تلاش می کرد، به دلیل سختی خطوط پدافندی بعد از چند روز ، در کنار نهر دویی جی و کارخانه نمک خط پدافندی جدیدی به گردان سلمان تحویل داده می شود، خط بسیار سخت وسنگینی بود. آتش تهیه دشمن مرتب بخش‌های مختلف خط را می‌زد. من و شهید محسن فردی پور و شهید سید محمدرضا موسوی و شهید مهران صالح پور و شهید کیومرث رشیدی دریک سنگر تجمعی کوچک استراحت می کردیم، آن شب، شهید موسوی پاسبخش بود و بعد از ایشان نوبت پاسبخشی من بود. حدود ساعت ۹:۴۵ دقیقه، خمپاره ای کنار سنگر ما خورد به شدتی که ،صدای مهیب آن، مرا بیدارکرد ، چراغ فانوس داخل سنگر ازشدت موج انفجار خاموش شده بود ،متوجه شدم بچه ها با هم شوخی می کنند وبگو وبخند داشتند ، از آنها پرسیدم : چه خبره ؟! چرا صدامیان اینقدر شلوغش کردند، یهشون بگویید ساکت باشند، تامن دقایقی بخوابم، چون دقایقی دیگر نوبت پست من است. شهید موسوی گفت : بخواب و استراحت کن و راحت باش ،من بیدارم ،پستهای نگهبانی را عوض می کنم هر وقت خسته شدم وخوابم آمد، خودم شما را بیدار می کنم . دقایقی خوابیدم، حدود۲۰ الی ۳۰ دقیقه ای گذشت، خمپاره دوم یا گلوله توپ، به سقف جلوی سنگری که در آن بودیم، اصابت کرد، به طوری که سنگر بر روی ما آوار شد،، اول نمی دانستم که مرده یا زنده ام و آوار روی پاها و شکمم تا سینه ریخته بود، صدای مهیب انفجار، بوی باروت ، خاک و رطوبت تا عمق جانمان نفوذ کرده بود. 📌ادامه در پست زیر👇 ⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️ 🕊 (عج) ♡ شـــهــــ مسـجدسـلیمان ـــــدای @shohada_masjedsoleiman
شـــهــــدای مسـجدسـلیمان
⚘️ هنوز دشمن تک وپاتکهای مختلف داشت وبرای باز پس‌گیری مواضع از دست داده خود در عملیات تلاش می کرد، ب
⚘️ دستم را به سر و صورتم کشیدم و دیدم که زنده هستم، سید محمدرضا را صدا زدم و بعد یکی یکی دیگر همرزمانم را صدا زدم، مهران جواب داد و گفت : محمدرضا شهید شد! ! گفتم چه میگویی! ؟ گفت : نگاه کن کنار دست خودم است ! گفتم محسن کجاست ؟ گفت :او هم درحال نماز خواندن بود که شهید شد ! گفتم مگر نگهبان نبود، گفت،بله ولی محمدرضا پستها را عوض کرد و محسن هم اینجاست، خیلی متاثر شدم ،یار دیرینم کسی که سالها در کنارش بودم ، ودرسها ازش آموخته ام، شهید شد دوست خندان ما محمد رضا موسوی به همراه همرزم دیگرمان شهید فردیپور در کنارمان پر پرواز گشودند وتا کهکشانها وبی نهایت به پرواز درآمدند این شهید بزرگوار پس از رشادت‌های بیشمار وشکستن خطوط دشمن درفاو وکربلای۵ ،سرانجام ودر خطوط پدافندی پشت کانال پرورش ماهی ودرکنار نهر دوئی جی در تاریخ ۱۳۶۵/۱۱/۷ با اثابت گلوله توپ بر روی سنگر تجمعی به یاران شهیدش پیوست، پیکر پاک این شهید عزیز پس از تشییع باشکوهی در شهرستان مسجد سلیمان،در آرامگاه ابدییش واقع در قطعه شهدای چهاربیشه به خاک سپرد شد وهم اکنون زیارتگاه عاشقان و دلدادگان بیشماری می باشد . یادش گرامی وراهشان پررهرو باد🌷 ✍ صادق یزدی کارشناس ارشد مدیریت آموزشی ┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🕊 (عج) ♡ شـــهــــ مسـجدسـلیمان ـــــدای @shohada_masjedsoleiman