eitaa logo
شـــهــــدای مسـجدسـلیمان
1.7هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
15 فایل
شهدای مسجدسلیمان به حول و قوه الهی برای آشنایی با سبک زندگی شهدای مسجدسلیمان ارتباط با ما: @mandir_268 دعوت شهدا هستید 👇 به ما بپیوندید🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
*┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄* 🕊کبوتر عاشق مسجدسلیمان🕊 شهید هرمز محمودی در سال ۱۳۳۰ در یکی از روستاهای شهرستان ایذه به دنیا آمد او در کودکی علاقه خاصی نسبت به قرآن داشت این بود که شهید نزد پدرش که کلاس قرآن داشت قرآن آموخت. شهید هرمز با کلاس سوم دبیرستان استخدام جنگداری شد او ماهیانه ششصد تومان حقوق میگرفت با همین حقوق ناچیز خانواده ی هفت نفری را اداره میکرد او با اینکه به خرجی خودش نمیرسید اما قلبی پاک و مملو از محبت و با گذشت بود همیشه به فقرا و بیچارگان کمک میکرد. کم کم شهید درس خواند دیپلم را گرفت و حکم کارمندی به او دادند تقریبا در ماهی پنج هزار تومان حقوق میگرفت شهید هرمز در دوران رژیم طاغوت کتابهای مخالف رژیم دژخیم و اعلامیه های امام را به خانه میآورد و مطالعه میکرد و همیشه در راهپیماییها شرکت می کرد. او همدوش برادر شهیدش به راهپیمایی میرفت و شعارش استقلال ،آزادی ، جمهوری اسلامی بود. شهید یکروز که به تظاهرات رفته بود وقتی ماموران شهربانی به آنها حمله کردند شهید هرمز به زمین افتاد یکی از ماموران می خواست با همان باتونی که در دست داشت توی سر شهید بزند ولی چون پیراهن ارتشی داشت یکی دیگر از ماموران مانع این کار شد و گفت این آقا ارتشی است و او را رها کردند. هنوز چند ماهی از جنگ نگذشته بود که داوطلبانه در بسیج ثبت نام کرد تا او را به جبهه های حق علیه باطل اعزام کنند ولی باز هم خانواده مانع او شدند. همسرش به او گفت تو چند بچه و خواهر برادر داری که باید از آنها مواظبت کنی او می گفت خدا اینها را به من داده و خودش هم مواظب آنها است همسرش گفت هرمز پسرت مریض است میخواهی او را تنها بگذاری و این بچه ها را یتیم کنی او در جواب گفت خدا او را شفاه می دهد و اگر من نباشم پدر آنها امام خمینی است . برای بار دوم به بسیج رفت و ثبت نام کرد یک هفته فشرده دوره دید و با گروهی از رزمندگان به جبهه بستان اعزام شد این بار دیگر عاشق شهادت شده بود. با شروع عملیات طریق القدس در اولین ساعات ، همراه برادرش ، سردار شهید زمان محمودی به لقاءالله پیوست و پیکر پاک و خون آلودش را به مسجدسلیمان آوردند و در فتح الفتوح کلگه به خاک سپردند. یادش گرامی باد و راهش پر رهرو باد. 🌷نثار ارواح طیبه شهدا علی الخصوص شهید منظور صلوات🌷 ┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🕊 (عج) ♡ شـــهــــ مسـجدسـلیمان ـــــدای @shohada_masjedsoleiman
*┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄* 🕊کبوتر عاشق مسجدسلیمان🕊 شهید هرمز محمودی در سال ۱۳۳۰ در یکی از روستاهای شهرستان ایذه به دنیا آمد او در کودکی علاقه خاصی نسبت به قرآن داشت این بود که شهید نزد پدرش که کلاس قرآن داشت قرآن آموخت. شهید هرمز با کلاس سوم دبیرستان استخدام جنگداری شد او ماهیانه ششصد تومان حقوق میگرفت با همین حقوق ناچیز خانواده ی هفت نفری را اداره میکرد او با اینکه به خرجی خودش نمیرسید اما قلبی پاک و مملو از محبت و با گذشت بود همیشه به فقرا و بیچارگان کمک میکرد. کم کم شهید درس خواند دیپلم را گرفت و حکم کارمندی به او دادند تقریبا در ماهی پنج هزار تومان حقوق میگرفت شهید هرمز در دوران رژیم طاغوت کتابهای مخالف رژیم دژخیم و اعلامیه های امام را به خانه میآورد و مطالعه میکرد و همیشه در راهپیماییها شرکت می کرد. او همدوش برادر شهیدش به راهپیمایی میرفت و شعارش استقلال ،آزادی ، جمهوری اسلامی بود. شهید یکروز که به تظاهرات رفته بود وقتی ماموران شهربانی به آنها حمله کردند شهید هرمز به زمین افتاد یکی از ماموران می خواست با همان باتونی که در دست داشت توی سر شهید بزند ولی چون پیراهن ارتشی داشت یکی دیگر از ماموران مانع این کار شد و گفت این آقا ارتشی است و او را رها کردند. هنوز چند ماهی از جنگ نگذشته بود که داوطلبانه در بسیج ثبت نام کرد تا او را به جبهه های حق علیه باطل اعزام کنند ولی باز هم خانواده مانع او شدند. همسرش به او گفت تو چند بچه و خواهر برادر داری که باید از آنها مواظبت کنی او می گفت خدا اینها را به من داده و خودش هم مواظب آنها است همسرش گفت هرمز پسرت مریض است میخواهی او را تنها بگذاری و این بچه ها را یتیم کنی او در جواب گفت خدا او را شفاه می دهد و اگر من نباشم پدر آنها امام خمینی است . برای بار دوم به بسیج رفت و ثبت نام کرد یک هفته فشرده دوره دید و با گروهی از رزمندگان به جبهه بستان اعزام شد این بار دیگر عاشق شهادت شده بود. با شروع عملیات طریق القدس در اولین ساعات ، همراه برادرش ، سردار شهید زمان محمودی به لقاءالله پیوست و پیکر پاک و خون آلودش را به مسجدسلیمان آوردند و در فتح الفتوح کلگه به خاک سپردند. یادش گرامی باد و راهش پر رهرو باد. 🌷نثار ارواح طیبه شهدا علی الخصوص شهید منظور صلوات🌷 ┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🕊 (عج) ♡ شـــهــــ مسـجدسـلیمان ـــــدای @shohada_masjedsoleiman
🥀 وداع هرمز هرمز مانند زمان به جبهه رفت و آمد داشت. او انگار می‌دانست که قرار است شهید شود. یک روز شال و کلاه کرد تا به روستای سوسن برود. در آنجا ابتدا به دیدار عمویم ابوالمحمد که پدر خانمش هم می‌شد رفت. بعد به تمام خاله و دایی‌ها سر زد و حلالیت گرفت. در آخرهم به زیارت سلطان ابراهیم مرتضی بن موسی بن جعفر(ع) از اولاد امام موسی بن جعفر(ع) رفت. موقع برگشتن در مورد تصمیم جبهه رفتنش با خواهر بزرگم صحبت کرد. خواهرم در جواب به او گفته بود: هرمز الان زمان در جبهه است.باید یک مردی بالای سر این خانواده باشد، نمی‌شود که همه به جبهه بروید! هرمز در جواب او حرفی نزد، اما مدتی بعد نامه‌ای از او پیدا می‌کنند در حالی که آن را زیر شیشه میز در محل کارش گذاشته بود و در آن نوشته بود به همکاران، به مسئول اداره و به خانواده‌ام اطلاع بدهید که من به جبهه رفتم. حدود 20 روز در جبهه ماند، قبل از عملیات طریق القدس برای خداحافظی با خانواده و همسر باردارش که البته دو بچه دیگر هم داشتند به خانه آمد.همان‌جا روی قالیچه جلوی در نشست و پاهایش را که هنوز درون پوتین‌هایش بودند بیرون از در گذاشت. برایش انار دون کردم، نصفش را خورد و نصف دیگرش را جلوی من و همسرم گذاشت. گفت: وقت ندارم.آن‌قدر ذوق رفتن داشت که نایستاد و با وجود سه روز مرخصیش همان روز رفت. او از عملیات خبر داشت،می ترسید که جا بماند. 📌راوی: خانم اشرف محمودی(خواهر شهیدان هرمز و زمان محمودی) ┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🕊 (عج) ♡ شـــهــــ مسـجدسـلیمان ـــــدای @shohada_masjedsoleiman
🔻عملیات طریق القدس عملیات طریق القدس شروع شد،دو برادرم به همراه عمویم در عملیات حضور داشتند.عمویم تعریف می‌کرد:از رو‌به‌رو گلوله و از بالای سرمان باران می‌آمد و زیر پایمان پر آب بود.شبی سیاه و ظلمانی.عملیات ما با فرماندهی زمان بود،خدا را شکر بستان آزاد شد. طی این عملیات، زمان متوجه شهادت هرمز می‌شود و خودش را بالای سر او می‌رساند. به گفته همرزمانش در حالی که او را در آغوش گرفته بود می‌گفت: خدایا شهید ما را بپذیر. خدایا خوشحالم که برادرم در راه دینت و در راه وطن به شهادت رسیده است.زمان، هرمز را رها می‌کند و به جلو می‌رود. یکی دو ساعت بعد زمان هم بر اثر شلیک توپ با دهان باز در حال گفتن ذکر لااله الا الله به شهادت می‌رسد. عمویم که همیشه عادت داشت زمان و هرمز را به بچه‌هایم خطاب کند. بعد از بازگشت این‌طور بازگو می‌کرد: که من بعد از اینکه فضای عملیات کمی آرام شد به دنبال بچه‌هایم می‌گشتم. در آن شب طوفانی و سیاه صدای ناله‌های هرمز را می‌شنیدم ولی نمی‌توانستم تشخیص دهم که کجاست؟عملیات سختی بود خیلی هم شهید دادیم. در نهایت اینکه عمویم از شهادت هرمز که علاوه‌بر اینکه برادرزاده‌اش بود داماد او هم بود مطلع می‌شود اما به خاطر اینکه زمان را بلافاصله بعد از اصابت توپ به اهواز منتقل کرده بودند اصلا متوجه شهادت زمان نشده بود. دو روز قبل از هرمز پیکر زمان را آوردند.هرمز جزء شهدایی بود که بعدا که شرایط کمی مساعد شد پیکرشان جمع‌آوری می‌شد که تا تشخیص بدهند متعلق به کدام شهر است کمی طول می‌کشد.زمان را به همراه شهیدان کامران سبزی زاده،سید احمد صالحی،نورمحمد مولایی که اهل افغانستان بود و درهمین شهر زندگی می‌کرده برای تشییع آوردند. عمویم خودش را به شهر رسانده بود تا خبر شهادت هرمز را به ما بدهد که با مراسم تشییع پیکر زمان مواجه می‌شود 📌راوی: خانم اشرف محمودی(خواهر شهیدان هرمز و زمان محمودی) ┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🕊 🕊 🕊 (عج) ♡ شـــهــــ مسـجدسـلیمان ـــــدای @shohada_masjedsoleiman