eitaa logo
🌷گنجینه شهدای دانشجوی یزد🌷
156 دنبال‌کننده
632 عکس
141 ویدیو
3 فایل
در این هیاهوی شهر ❤دلت را به شهدا بسپار... 👥ادمین کانال @khademin_daneshjo_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
16.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عشق یعنی یه شهید عشق یعنی . . . . . . . . . دلم تنگ شهیدان است امشب...... دوست دارم شبیه تــــــــــــو شوم شبیه کلمه‌ای که خدا دوستش دارد؛ شـــــــــهیـــــــــــد ........... یاد شهید عزیز علاء حسن نجمه با ذکر پنج صلوات نعم الرفیق 🆔 @shohada_yazd
او در عراق به واسطه اقدامات و ابتکاراتش خیلی شناخته شده است. چندین مورد هم هوش و ذکاوت وحید باعث شده بود که نیروهای نفوذی داعش در بین رزمندگان شناسایی و دستگیر شوند. دو روز مانده تا عاشورا سال 94 همرزمانش به وحید می گویند: «بیایید تا شروع عملیات به زیارت امام حسین (ع) برویم و برگردیم.» وحید قبول نمی کند و می گوید: «امروز کربلا همین جاست و من جای دیگری نمی روم.  یاد شهید با ذکر پنج صلوات🌹 شهید وحید نومی گلزار 🇮🇷 @shohada_yazd
روح‌الله به شدت شجاع و نترس بود. از هیچ چیزی نمی‌ترسید. هر وقت به من زنگ می‌زد می‌گفت دعا کن باشم هیچ وقت نمی‌گفت که من نمی‌توانم، همیشه می‌گفت من می‌توانم. همسرم می‌گفت من اگر شجاع باشم به هدفم می‌رسم. در هر کاری به رسیدن به بالاترین درجه آن کار فکر می‌کرد. روح‌الله در درس همیشه اول بود، در همه کارهایش اول بود. روح‌الله در دوره‌های مختلفی که می‌گذراند اگر اول نمی‌شد حتما دوم می‌شد. شهید روح الله قربانی یاد شهید با ذکر پنج صلوات🌹 🇮🇷 @shohada_yazd
هر چند دفاع را فقط در جنگ و اسلحه نمی دید، او سال های متمادی در اردوهای جهادی در مناطقی همچون ، جور دیگری دفاع را در خدمت به مردم محروم آنجا تجربه و تمرین کرده بود. مرد عمل بود و شجاع. مرید امام حسین (ع) بود و به قول مادرش اصلا مدافع حرم به دنیا آمده بود. آخرین بار که آمد فروردین ماه امسال بود، بعد از آن رفت و وقتی برگشت تنها لبخندی از رضایت بر لب داشت. محمد حسین محمد خانی حالا دیگر آرام گرفته بود. یاد شهید با ذکر چهارده صلوات 🌹 @shohada_yazd گنجینه شهدای دانشجو
ـ༊|روایٺۍ‌ازشہیــد‌ســرجــدا شہیــدنۆیــدصفرۍ❥ من‌و‌|نۆیــد|ڪنارهم‌درازڪشیده‌بودیم وباهم‌صحبٺ‌میڪردیم نزدیڪ‌اذان‌صبـح‌بودڪه‌صحبتمون‌به‌اینجارسید. ●گفٺم‌شهادٺ‌چہ‌جوری‌دوسٺ‌داری؟ ○ گفٺ‌دوسٺ‌دارم‌سَرَم‌ببرنــد. ●گفٺم‌درد داره میٺرسـم ○|نویــد|گفٺ‌تــو‌چطــور؟ ● گفٺم‌مفقودی‌حالش‌بیشٺره‌و‌بہ‌ حضرٺ‌زهرا"س"نزدیڪٺرمیشم رفٺ‌توفڪر… ○گفٺ:آره‌مفقودۍهم‌خوبه به شوخۍگفٺم‌تازه‌ڪلاسٺم‌ بالامیره بعدبرگشٺ‌گفٺ:سربریدن‌درد نداره ●گفٺم‌مگه‌سرتـو رو بریـدن؟ ○گفٺ‌نہ‌امـایه‌روایٺ‌از‌پیغمبرﷺهسٺ‌ڪه یڪی‌ازاصحاب‌سوال‌ڪرده‌بودن ڪه‌بریدن‌سر درد داره‌یانه؟ پیغمبرﷺبادوتا انگشٺ‌پوسٺ‌زیرگلوۍاون صحابه‌رو گرفته‌بودندو (همزمان‌پوسٺ‌زیرگلوۍمن‌روهم‌‌گرفٺه‌بود) حضرٺ‌فرمودند:فشارمیدهم‌دردآمدبگـو؛ |نۆیــد|براۍمن‌روفشاردادوگفٺم‌ڪمی‌درداومد ○گفــٺ: بریدن‌سرهم‌همین‌قدر‌ درد داره‌نگران‌نباش. 🗣|به‌نقــل‌از‌رفیــق‌شہیــد | یادشهیدباذکر چهارده صلوات🌷
مادر شهید عسگری گفت: زمانی‌که مسعود به شهادت رسید، جمعیت بسیاری آمده بود. برادرم نگران بود. به یاد آوردم، مسعود پارکینگ را تمیز کرده بود. به برادرم گفتم، «مسعود می‌دانست شهید می‌شود. خودش پارکینگ را آماده کرده است. فقط یک جارو زده و فرش‌ها را در پارکینگ پهن کنید.» در کم‌تر از یک ربع همه جمعیت در پارکینگ نشسته بودند. شهید آقا مسعود عسگری یاد شهید با ذکر ۱۴ صلوات🌷 🌹
شهید آقا بابک نوری هریس یک روز ما ازسمت واحد خود به ماموریت اعزام شدیم☺️ و به علت طولانی شدن زمان آن که با یک شب زمستانی سرد😁 همزمان شده بود مجبور شدیم که هنگام برگشت از ماموریت به علت نماز و گرسنگی به یگان خدمتی بابک برویم.☺️🌷 به پادگان رسیدیم و پس از پارک کردن ماشین🚘 به سمت ساختمان رفتیم و چندین بار در زدیم، طبق معمول باید یک سرباز👮‍♂ در ساختمان را باز می کرد اما انگار کسی نبود.😢 بعد از ده دقیقه دیدیم صدای پا می آید و یک نفر در را باز کرد.☺️ بابک آن شب نگهبان بود با خشم😡 گفتیم بابا کجا بودی آخه یخ کردیم پشت در،😬 لبخندی زد ☺️☺️ و ما را به داخل ساختمان راهنمایی کرد وارد اتاقش که شدیم با سجاده ای رو به رو شدیم که به سمت قبله و روی آن کلام الله مجید و زیارت عاشورا بود،☺️🌷 تعجب کردم گفتم بابک نماز می خوندی؟ با خنده گفت همینجوری میگن.😁 یک نگاهی که به روی تختش انداختیم با کتاب های مذهبی و درسی زیادی رو به رو شدیم😊من هم از سر کنجکاوی در حال ورق زدن آن کتاب ها بودم که احساس کردم بابک نیست، بعد از چند دقیقه با سفره، نان و مقداری غذا آمد،😌 گفت شما خیلی خسته اید تا یکم شام می خورید منم نمازم را تمام می کنم.🌺🌺 ما به خوردن شام مشغول شدیم و بابک هم به ما ملحق شد☺️ اما شام نمی خورد می گفت شما بخورید من میلی ندارم و دیرتر شام می خورم تا آنجایی که مثل پروانه دور ما می چرخید☺️🌸و پذیرایی می کرد خلاصه شام که تمام شد نماز را خواندیم و آماده ی رفتن به ادامه مسیر که چشممان به آشپزخانه افتاد و با خنده گفتیم:😁 کلک خان برای خودت چی کنار گذاشتی که شام نمی خوری بابک خنده ی آرامی کرد و می خواست مانع رفتن ما به آشپزخانه شود.🤔🤔 ما هم که اصرار او را دیدیم بیشتر برای رفتن به آشپزخانه تحریک می شدیم.😐 خلاصه نتوانست جلوی مارا بگیرد🤦‍♂ و ما وارد شدم و دیدیم که در آشپزخانه و کابینت چیزی نیست😐 در یخچال را باز کردیم و چیزی جز بطری آب نیافتیم😢 نگاهم به سمت بابک رفت که کمی گونه و گوشهایش سرخ شده بود😔و خندهاش را از ما می دزدید.🤦‍♂ این جا بود که متوجه شدیم بابک همان شام را که سهمیه خودش بود برای ما حاضر کرده است. اکنون که به صورت ناخودآگاه اشک در چشمانم جاریست😭 تاریخ ۲۸ آبان ماه است و چندین ساعتی نیست که خبر شهادتش را شنیده ایم یاد شهید با ذکر ۱۴ صلوات🌹 @shohada_yazd گنجینه شهدای دانشجو
🍃🌹شهید حسن حزباوی با صداقت و اهل حجب و حیا بود اگر چه کم حرف می‌زد اما همیشه لبخند به لب داشت. انسانی متواضع وکم توقع و در مسائل کاری بسیار با جدیت و نمونه یک پاسدار وظیفه شناس بود چندین بار در رزمایش ها به خاطر همین جدیت و نظم و ذکاوتش مشورد تشویق قرار می گیرند. همین رفتار وکردارش سبب شد تا یکی از برادران سنی مذهب در سوریه بعد از دوستی با شهید حزباوی و تحت تاثیر رفتارش به مذهب تشیع مشرف شد. یاد شهید با ذکر چهارده صلوات🌹 @shohada_yazd
اگر بنا بود آمریکا را سجده کنیم ، انقلاب نمی کردیم ؛ ما بنده خدا هستیم و فقط برای او سجده می کنیم ؛ سر حرفمان هم ایستاده ایم ؛ اگر همه ی دنیا ما را محاصره نظامی و تسلیحاتی کنند باکی نیست ؛ سلاح ما ایمان ماست ؛ ایمان بچه هاست که توی خلیج فارس با ناوهای غول پیکر می جنگند ؛ حاضریم که همه ی سختی ها را قبول کنیم ، فقط یک لحظه قلب امام عزیزمان شاد شود ؛ همین ...🥀 "شهید حاج علی چیت سازیان" یاد شهید با ذکر چهارده صلوات🌹 🇮🇷 @shohada_yazd گنجینه شهدای دانشجو
از اول نامزدیمون… با خودم کنار اومده بودم که من… اینو تا ابد کنارم نخواهم داشت… یه روزی از دستش میدم… اونم با شهادت… وقتی که گفت میخواد بره… انگار ته دلم…آخرین بند پاره شد… انگار میدونستم که دیگه برنمیگرده… اونقد ناراحت بودم… نمیتونستم گریه کنم… چون میترسیدم اگه گریه کنم… بعداً پیش ائمه(ع) شرمنده شم… یه سمت ایمانم بود و یه سمت احساسم… احساسم میگفت جلوش وایسا نذار بره… ولی ایمانم اجازه نمیداد… یعنی همش به این فکر میکردم که قیامت… چطور میتونم تو چشای امیرالمؤمنین(ع)نگاه کنم و… انتظار شفاعت داشته باشم… در حالی که هیچ کاری تو این دنیا نکردم… اشکامو که دید…   دستامو گرفت و زد زیر گریه و گفت… “دلمو لرزوندی ولی ایمانمو نمیتونی بلرزونیا شهید آقا حمید سیاهکالی مرادی یاد شهید باذکر چهارده صلوات🌹 @shohada_yazd
شهید شهریاری در مقطعی برای امرار معاش برای دانش آموزان دبیرستانی تدریس خصوصی داشت، اما رها کرد. گفتم چرا رها کردی؟ گفت بعضی خانواده ها آداب شرعی را رعایت نمی کنند. بعد خاطره ای تعریف کرد.گفت آخرین روزی که بای تدریس رفتم مادر نوجوانی که به او درس می دادم بود. مدتی پشت در ایستادم تا خودش را بپوشاند، اما بی تفاوت بود. گفتم لااقل یک چادر بیاورید، من خودم را بپوشانم! از همان جا برگشتم. /دوست دوران دانشجویی یاد شهید با ذکر چهارده صلوات🌷 @shohada_yazd گنجینه شهدای دانشجو
۲۷ دی‌ماه ، و یاران با وفایش گرامی باد . یاد شهید با ذکر چهارده صلوات🌹 🇮🇷 @shohada_yazd